ما بیشتر اوقات در روستا زندگی میکردیم و فقط گاهگاه سری به مسکو میزدیم. من طبیعتاً مربیان و آموزگاران خودم را داشتم؛ یکی از آنها را که ریکمان نام داشت و یک آلمانی نحیف و مغموم بود، بهخوبی به یاد دارم. او آدمی فوقالعاده محزون و مفلوک بود و در حرمانی سنگین و بیثمر در فراق میهنش میسوخت.
یادداشت آدمهای زیادی به صورت دفتر خاطرات نوشته شده و داستان مردی هستش که چند روز بیشتر از زندگیش باقی نمونده. این کتاب به کهنالگوی ادبیات روسی تبدیل شده و بسیار خوندنیه.
داستان مردی که با مرگ روبهرو میشه و بعد از گفتم جزئیاتی در مورد زندگیش، تصمیم میگیره از عشق زندگیش بگه. این کتاب هم شما رو به خنده میندازه و هم اشکتون رو در میاره.
داستان یک مرد که نزدیک به مرگه و از عشق یک طرفهاش برای دختری و زندگیش میگه. توی این کتاب نویسنده بیگانی و تنهایی رو به تصویر کشیده و از مردی میگه به تنهایی بزرگ شده و زندگی کرده.