30بوک
کتاب عمومی
ادبیات
رمان خارجی
یادداشت های آدم زیادی

یادداشت های آدم زیادی (پالتویی)

(3)

990,000ریال

891,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
2424

علاقه مندان به این کتاب
34

می‌خواهند کتاب را بخوانند
2

کسانی که پیشنهاد می کنند
3

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب یادداشت های آدم زیادی

انتشارات وال منتشر کرد:
یادداشت‌های آدم زیادی از رمان‌های کوتاه و مشهور ایوان تورگنیف است. این داستان از نمونه‌های مهم روایت اول‌شخص است و نمادی از کهن‌الگوی مفهوم ادبی روسی آدم زیادی.
بریده ای از کتاب :
من به‌زودی، خیلی زود، خواهم مُرد. رودخانه‌ها یخ‌جامه‌هاشان را از تن می‌کَنند و من بر جریان برفابِ واپسین می‌روم... به کجا؟ خدا می‌داند! شاید به دریا. چه می‌شود کرد! اگر قرار به مردن است چه بهتر که در بهار رخت بندم. اما آیا آغاز نگارش یادداشت‌های روزانه دو هفته پیش از مرگ، مضحک نیست؟ اما چه اشکالی دارد؟ مگر چهارده روز از چهارده سال و چهارده سده چه کم دارد؟ می‌گویند پیش روی ابدیت اینها همه ناچیز است، بله؛ اما در این‌صورت خود ابدیت نیز ناچیز است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

اینفوگرافیک کتاب یادداشت‌های آدم زیادی

معرفی کتاب یادداشت‌های آدم زیادی اثر ایوان تورگنیف

امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

یادداشت آدم‌های زیادی از سایت گودریدز امتیاز 3.8 از 5 را دریافت کرده است.

امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

یادداشت آدم‌های زیادی از سایت آمازون امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.

معرفی رمان یادداشت آدم‌های زیادی:

یادداشت‌های آدم زیادی کتابی از ایوان تورگنیف شاعر، نمایشنامه‌نویس و نویسندهٔ روسی است که اولین‌بار در سال 1850 منتشر شد. مانند بسیاری دیگر از آثار تورگنیف، این کتاب نیز حول داستانی از عشق ناتمام متمرکز است. نویسنده در این کتاب تصویری واضح از جامعهٔ روسیه در قرن نوزدهم به تصویر کشیده است، اما مهم‌تر از همه داستان تلخ مردی را روایت می‌کند که فناپذیری و مرگ تنها جنبهٔ مشترک زندگی او با دیگر انسان‌ها است. هنگامی که تورگینف این کتاب را منتشر کرد، یکی از اولین پرتره‌های ادبی انسان بیگانه را خلق کرد.

واکنش‌های جهانی به رمان یادداشت آدم‌های زیادی:

«تورگنیف از نظر من بزرگ‌ترین نویسنده‌ای است که تاکنون وجود داشته.» - ارنست همینگوی

این کتاب ابتدا توسط مقامات سانسور شد، چون برخی از قسمت‌های آن را انتقادی بیش از حد نسبت به جامعهٔ روسیه دانستند.

چرا باید رمان یادداشت آدم‌های زیادی را بخوانیم؟

به‌طور کلی بررسی روان‌شناختی و روشنفکرانهٔ این اثر عشق است. شخصیت اصلی این داستان از دیدگاه اجتماع و حتی خودش زیادی است و درجست‌‌وجوی عشق و معنای واقعی آن است. شاید این اثر بازنمایی صرف و بی‌طرفانه از ویژگی‌های انسان و موانع اجتماعی باشد. اگر به ادبیات روسیه علاقه دارید خواندن این رمان زیبا را از دست ندهید.

جملات درخشانی از کتاب یادداشت آدم‌های زیادی:

«طبیب همین الآن از پیشم رفت. سرانجام همه‌چیز روشن شد! با تمام ملاحظه‌ای که به خرج داد، نتوانست خاموش بماند. بله، من به‌زودی، خیلی زود، خواهم مُرد. رودخانه‌ها یخ‌جامه‌هاشان را از تن می‌کَنند و من بر جریان برفابِ واپسین می‌روم... به کجا؟ خدا می‌داند! شاید به دریا. چه می‌شود کرد! اگر قرار به مردن است چه بهتر که در بهار رخت بندم. اما آیا آغاز نگارش یادداشت‌های روزانه دو هفته پیش از مرگ، مضحک نیست؟ اما چه اشکالی دارد؟ مگر چهارده روز از چهارده سال و چهارده سده چه کم دارد؟ می‌گویند پیش روی ابدیت اینها همه ناچیز است، بله؛ اما در این‌صورت خود ابدیت نیز ناچیز است. به‌گمانم دارم فلسفه‌پردازی می‌کنم و این نشانهٔ خوبی نیست ـ مبادا هراسیده باشم؟ بهتر است داستانی آغاز کنم. بیرون مرطوب است و باد می‌وزد ـ از بیرون‌رفتن منع شده‌ام. چه داستانی بازگو کنم؟ آدم آبرومند از بیماری‌هایش حرف نمی‌زند؛ در داستان‌نویسی سررشته‌ای ندارم؛ سخن‌گفتن از معنویات در توانم نیست؛ شرح محیط اطرافم حتی برای خودم نیز خسته‌کننده است؛ بیکار نشستن ملال‌آور است؛ دست‌ودلم به کتاب نمی‌رود. آه! بهتر است ماجرای تمام زندگی‌ام را برای خودم مرور کنم. ایدهٔ فوق‌العاده‌ای است!»

«کودکی‌ام تلخ و ناشاد گذشت. مادر و پدرم، هر دو، دوستم می‌داشتند، اما عشقشان روحم را تسلی نمی‌داد. پدرم خود را به گناهی شرم‌آور و خانمان‌سوز سپرده بود و در خانهٔ خودش حتی هیچ قدرت و اعتباری نداشت؛ او که از سقوطش آگاه بود، ناتوان از وانهادن جنونِ دلنشینش، می‌کوشید دست‌کم با ظاهر همیشه مهربان و فروتنی و خضوع مدبرانه‌اش، از لطف همسر بی‌همتایش بهره‌مند شود. مادرم این اندوه را با بردباری عظیم و شکوهمندی سرشار از غرور و خودخواهی برمی‌تافت. او هرگز و به هیچ بهانه‌ای پدرم را سرزنش نمی‌کرد؛ واپسین پول‌هایش را مطیعانه به او می‌داد و بدهی‌هایش را می‌پرداخت؛ او نیز از مادرم ـ‌ چه پیش رو و چه پشت سر ـ تمجید می‌کرد، هرچند به ماندن در خانه علاقه‌ای نداشت. مرا نیز دزدکی نوازش می‌کرد، گویی می‌ترسید با حضورش بیمارم کند. منتها در خطوط شکستهٔ چهره‌اش چنان مهری موج می‌زد و در چشمان قهوه‌ای پوشیده در چروک‌های نازکش چنان عشقی می‌درخشید که من ناخواسته، گونه‌ام را به گونه‌ٔ گرم و نمناک از اشکش می‌چسباندم، اشک‌هایش را با دستمال می‌زدودم، اما آنها دیگربار گویی از جامی پُر لبریز می‌شدند. سپس خودم نیز به گریه می‌افتادم و آنگاه او از من دلجویی می‌کرد، با دستش کمرم را می‌نواخت و تمام صورتم را با لبان لرزانش غرق بوسه می‌کرد. حتی اینک با اینکه بیش از بیست سال از مرگش می‌گذرد، وقتی به‌یاد پدر بینوایم می‌افتم، بغضی خاموش گلویم را می‌فشارد و قلبم چنان گرم و تلخ می‌تپد و از چنان اندوهِ دردناکی سرشار می‌شود که گویی، هنوز سال‌های سال خواهد تپید؛ پنداری هنوز دلیلی برای افسوس خوردن وجود دارد!»

«امروز هوا بی‌نظیر است: گرم و روشن؛ آفتاب بر برفاب‌ها شادمانه می‌رقصد؛ دنیا سراسر می‌رقصد؛ دنیا سراسر می‌درخشد، از همه‌جا بخار برمی‌خیزد و قطره‌های آب می‌چکد؛ گنجشکان شوریده‌سر نزدیک پرچین‌های تیره و نمناک فریاد می‌زنند؛ هوای مرطوب به‌شکلی دلنشین، اما هولناک سینه‌ام را تحریک می‌کند. بهار، بهار در راه است! پای پنجره نشسته‌ام و رودخانه و در پسِ پشتش، دشت را نظاره می‌کنم. آه طبیعت، طبیعت! با اینکه بسیار دوست می‌دارمت؛ اما از ژرفنای وجود پا برون نهادم بی‌آنکه حتی توانایی زیستن داشته باشم. گنجشک نر با بال‌های گشوده جست‌وخیز می‌کند، فریاد می‌زند و هر آوای صدایش، هر پر پف‌کردهٔ بدن کوچکش پُرنشان از سلامتی و توانایی است... این ما را به کجا رهنمون می‌شود؟ به هیچ‌جا. او سالم است و حق دارد فریاد بزند و پرهایش را حجیم کند، من اما بیمارم و محکوم به نیستی ـ همین و دیگر هیچ. دیگر نباید در این‌باره سخنی بگویم. گفت‌وگوهای اشک‌آلود من با طبیعت نیز بی‌نهایت خنده دارند. بیایید به داستانمان بازگردیم!»

خلاصهٔ رمان یادداشت آدم‌های زیادی‌:

مهم‌ترین چیز در زندگی یک نفر چیست؟ احتمالاً عشق، آخر چه چیزی می‌تواند از عشق مهم‌تر باشد؟ طرح اصلی این داستان نیز بر روی عشق متمرکز است. داستان کتاب یادداشت آدم‌های زیادی به زبان اول شخص و به‌صورت دفتر خاطرات نوشته شده است. این کتاب داستان یک نجیب‌زادهٔ فقیر 31 ساله است که باوجود سن کمش، تنها چند روز از زندگی‌اش باقی مانده است و در این چند روز سعی می‌کند حوادث زندگی‌اش را بازگو کند. همان‌طور که قهرمان داستان از زندگی خودش می‌گوید ما بیشتر و بیشتر با او آشنا می‌شویم. او فردی منزوی است، فردی که خودش را «آدم زیادی» می‌نامد. پس از توصیف سرخوردگی دوران جوانی و سقوط خانواده‌اش و از دست‌دادن موقعیت‌های زندگی‌اش، او از عشقش به لیزا می‌گوید، دختر یک کارمند دولتی و همچنین از رقابت خودش با شاهزاده برای به‌دست آوردن این دختر و تحقیرهایش می‌گوید. شخصیت اصلی این داستان به دنبال افرادی مانند خودش است؛ کسانی که فکر می‌کند انسان‌های زیادی هستند و مانند خودش در زندگی زیاد رنج کشیده‌اند. این شخصیت به دنبال معنا است و سعی می‌کند در پسِ زندگی به‌ظاهر سرخورده‌اش، پیش از مُردن معنای زندگی را بیابد.

اگر از خواندن کتاب یادداشت آدم‌های زیادی لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب پدران و پسران اثر دیگری از ایوان تورگینف نویسندهٔ روسی است. این رمان بر تضادهای نسل کهن و نو اشاره کرده است و نبردی که بر سر پدران و پسران شکل گرفت. ایوان تورگنیف در این رمان به شکاف بین نسل‌ها پرداخته است اما در کنار آن به مسائل جامعۀ آن زمان روسیه نیز اشاره کرده است. او در این کتاب از جهان مدرن، سرخوردگی، قدرت احساسات، پویایی خانواده و تغییر فردی می‌گوید.

• کتاب آشیانه اشراف اثر دیگری از ایوان توگینف نویسندهٔ روسی است. این نویسنده در این رمان کوتاه از افکار و احساسات در آغاز میانسالی صحبت می‌کند. لاورتسکی شخصیت اصلی داستان، صفات مشترکی با خود نویسنده دارد. او نجیب‌زاده‌ای است که برای تحصیل به مسکو می‌رود و همان‌جا عاشق دختر جوان زیبایی می‌شود و با او ازدواج می‌کند اما در سفری به پاریس از فریب و خیانت همسرش آگاه می‌شود و دلشکسته به روسیه بازمی‌گردد.

• کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لئو تولستوی نویسندهٔ شهیر روسی است. این کتاب یکی از شاهکارهای ادبی تولستوی به حساب می‌آید که اندکی پس از تغییر مذهبش آن را نوشت. این کتاب داستان یک قاضی دادگاه عالی در روسیهٔ قرن نوزدهم است و نویسنده از رنج و مرگ این قاضی بر اثر یک بیماری لاعلاج می‌گوید.

دربارۀ ایوان تورگنیف‌: نویسندهٔ روسی

يادداشت هاي آدم زيادي

ایوان سرگئیویچ تورگنیف در سال 1818 به دنیا آمد و در سال 1883 از دنیا رفت. او در ملک اربابی مادرش بزرگ شد و به دانشگاه مسکو و سپس پترزبورگ رفت. در سال 1838 برای ادامۀ تحصیل راهی آلمان شد. در بازگشت به روسیه، در حالی که شیفتۀ غرب شده بود کم‌کم به ادبیات روی آورد؛ در ابتدا شعر می‌سرود بعد طرحواره‌هایی نوشت و در آن‌ها هولناک بود نظام سرواژ در روسیه را (که در رفتار مادرش با رعایایش از نزدیک هم شاهد آن بود) برملا کرد. انتشار این طرحواره‌ها باعث شهرت او شد. نمایشنامه‌ای هم نوشت اما در سال 1852 دستگیر و به ملک مادری تبعید شد. از این پس به سراغ نوشتن رمان کوتاه رفت و رودین، آشیانۀ اشراف، در آستانۀ فردا و پدران و پسران را نوشت. واکنش انتقادی خصمانه به قهرمان نیهیلیست رمان آخرش، باعث شد تصمیم بگیرد که در خارج زندگی کند و پس از جنگ فرانسه و پروس، در پاریس زندگی کرد و رمان‌های بعدی‌اش و داستان‌های کوتاه‌اش را در غربت نوشت. در اواخر عمرش شهرتش تحت‌الشعاع نویسندگان هموطنش همچون تالستوی و داستایفسکی قرار گرفت اما او اولین نویسندۀ روس بود که در اروپا و آمریکا شناخته شد. او استاد رمان کوتاه اجتماعی- سیاسی و نثر عاشقانه و تغزلی بود و از این لحاظ در میان نویسندگان روس بی‌همتا مانده است.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (4)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • پاسخ به نظر

    یادداشت آدم‌های زیادی به صورت دفتر خاطرات نوشته شده و داستان مردی هستش که چند روز بیشتر از زندگیش باقی نمونده. این کتاب به کهن‌الگوی ادبیات روسی تبدیل شده و بسیار خوندنیه.

  • تصویر کاربر

    • برهان جعفری
    • پاسخ به نظر

    داستان مردی که با مرگ روبه‌رو می‌شه و بعد از گفتم جزئیاتی در مورد زندگیش، تصمیم می‌گیره از عشق زندگیش بگه. این کتاب هم شما رو به خنده می‌ندازه و هم اشک‌تون رو در میاره.

  • تصویر کاربر

    • افرا فرهامه
    • پاسخ به نظر

    داستان یک مرد که نزدیک به مرگه و از عشق یک طرفه‌اش برای دختری و زندگیش می‌گه. توی این کتاب نویسنده بیگانی و تنهایی رو به تصویر کشیده و از مردی می‌گه به تنهایی بزرگ شده و زندگی کرده.

  • 1
  • 2

بریده ای از کتاب (4)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • 0

    ما بیشتر اوقات در روستا زندگی می‌کردیم و فقط گاهگاه سری به مسکو می‌زدیم. من طبیعتاً مربیان و آموزگاران خودم را داشتم؛ یکی از آنها را که ریکمان نام داشت و یک آلمانی نحیف و مغموم بود، به‌خوبی به یاد دارم. او آدمی فوق‌العاده محزون و مفلوک بود و در حرمانی سنگین و بی‌ثمر در فراق میهنش می‌سوخت.

  • تصویر کاربر

    • برهان جعفری
    • 0

    من سی سال پیش، در خانوادهٔ ملّاک به‌نسبت ثروتمندی متولد شدم. پدرم قماربازی قهّار و مادرم زنی بود جدی... و البته بسیار نیکوکار. هرچند من زنی را نمی‌شناختم که در قیاس با او، از نیکوکاری لذت کمتری ببرد کمرش زیر بار کمالاتش خم شده بود و همه را و بیش از همه خودش را عذاب می‌داد.

  • تصویر کاربر

    • افرا فرهامه
    • 0

    گفتم که کودکی‌ام بسیار تلخ و ناشاد گذشت. خواهر و برادری نداشتم و در فضای خانه تربیت شدم. آخر مادرم چه مشغولیتی می‌توانست داشته باشد اگر مرا به پانسیون یا یکی از مؤسسات دولتی می‌سپردند؟ مگر فرزندان، جز رفع کسالت والدین، به کار دیگری هم می‌آیند؟

  • 1
  • 2
عیدی