نظر خود را برای ما ثبت کنید
آیا دخترکی روس که بیماری صعبالعلاجی دارد، میتواند پنهانی به ایران آورده شود و شفا بگیرد؟ این سئوالی بود که منصور انوری در پایان جلد سوم از رمان «جاده جنگ» مطرح کرد تا خواننده را در تعلیق بگذارد. حالا در جلد چهارم، سرگرد پتروویچ پدر دخترک، از ایران به عشقآباد میرود تا والیا را که به سرطان مبتلا شده است، در بیمارستان ملاقات کند. از طرفی دیگر، رضا و عالیه، قهرمانان رمان «جاده جنگ»، در لباس کولیها از پستهای بازرسی عبور میکنند و گام اول را برای ماموریت آوردن دختر به ایران انجام دهند؛ ماموریتی که سید فاروجی بر عهده آنها گذاشته و مرگان – تیرانداز قهار و مرموز ایرانی- را به عنوان رهبر این عملیات برگزیده است. محمدکیهان، رحمانف، سرهنگ افشار و سروان بهرامی که همگی در جلدهای پیشین رمان به مخاطب معرفی شدهاند حالا با رضا و عالیه در خیمه گلمراد هستند تا نقشه رفتن به روسیه و انتقال دختر به ایران را بکشند. همه نگران عبور از مرز هستند. اما رضا با یک کلمه به همه تردیدها و نگرانیهای جمع پایان میدهد: مرگان. آنها با این یقین که مرگان به آنها کمک خواهد کرد این ماموریت خطرناک را آغاز میکنند. بعد هم لحظات هولآور و پر اضطرابی را در پستهای ایست- بازرسی از سر میگذرانند. اما در نهایت موفق میشوند که از مرز بگذرند و به عشق آباد برسند. آنها زویا ، همسر پتروویچ و مادر والیا را متقاعد میسازند که همراهشان به مشهد بیاید. والیا را به حرم مطهر امام رضا(ع) ضریح فولاد میآورند. والیا در آنجا با دخترکی نابینا که همسن و سال خود اوست، آشنا میشود. زویا در رویایی مکاشفهوار، میبیند که دخترش و فاطمه هر دو شفا گرفتهاند . همین اتفاق هم میافتد و فاطمه بینا میشود اما برای فهمیدن وضعیت والیا باید آزمایشهایی صورت بگیرد. این در حالی است که آنها باید شبانه به عشقآباد برگردند. چون پتروویچ قرار است به ملاقاتشان بیاید. پتروویچ بیآنکه بفهمد چه اتفاقاتی افتاده است، دخترش را سالم مییابد. اما همچنان به دنبال مرگان است و به دیدار تیمور میرود. از سویی دیگر، رضا و سروان بهرامی به سراغ حوضآب میروند که 20 تن شکر در آنجا حل شده است، اما میفهمند که لو رفتهاند...
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.