%10


اجازه نده او بماند
0٫0
(0)
0 نظر
نویسنده:
مترجم:
قیمت:
220٬500 تومان
245٬000
دفعات مشاهده کتاب
433
علاقهمندان به این کتاب
4
میخواهند کتاب را بخوانند.
1
کتاب را پیشنهاد میکنند
3
کتاب را پیشنهاد نمیکنند
0
نظر خود را برای ما ثبت کن:
توضیحات کتاب
انتشارات شبنا منتشر کرد:
جوآن میداند چقدر خوشبخت است. ریچارد همسر بینظیری است ایوی هم یک دختر رویایی است. آنها در یک خانه زیبا زندگی میکنند… زندگی جوان نمیتوانست از این بهتر باشد. تا اینکه سروکله کلوئی دختر بیست ساله ریچارد پیدا میشود. او از دو سال پیش که پدرش با جوآن ازدواج کرد، دیگر با او حرف نزده ولی حالا برای آشتی کردن جلو آمده است. حتی م یخواهد به خانه آنها نقل مکان کند تا پرستار بچه شود و به جوآن در نگهداری ایوی کمک کند. همه چیز عالی به نظر میرسد ولی کم کم اتفاقاتی در خانه رخ میدهد که باعث میشود جوآن فکر کند دارد عقلش را از دست میدهد. کم کم به این فکر میکند که آیا کلوئی واقعاً برای کمک آمده است؟ آیا جوآن با راه دادن او به خانه مرتکب اشتباه وحشتناکی شده و آیا برای بیرون کردن او خیلی دیر شده است؟
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نوع کالا
کتاب
دسته بندی
موضوع اصلی
موضوع فرعی
نویسنده
مترجم
نشر
شابک
9786229082836
زبان کتاب
فارسی
قطع کتاب
شومیز
جلد کتاب
رقعی
تعداد صفحه
282 صفحه
نوبت چاپ
1
وزن
275 گرم
سال انتشار
1403
معرفی کتاب اجازه نده او بماند اثر نیکولا ساندرز
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
اجازه نده او بماند از سایت گودریدز امتیاز ۴ از ۵ را دریافت کرده است.
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
اجازه نده او بماند از سایت آمازون امتیاز ۴.۳ از ۵ را دریافت کرده است.
جوایزی که کتاب اجازه نده او بماند از آن خود کرده است:
• برندۀ جایزۀ بهترین رمان معمایی و هیجانانگیز مورد علاقهٔ خوانندگان گودریدز در ۲۰۲۳
معرفی رمان اجازه نده او بماند:
اجازه نده او بماند تریلر روانشناختی و هیجانانگیز اثر نیکولا ساندرز نویسنده تریلرهای روانشناختی است که در سال ۲۰۲۳ منتشر شد. قهرمان این داستان زنی به نام جوآن و در اوایل ۳۰سالگی است که قبلاً در مشاور املاک کار میکرد و در همین کار با مرد بسیار مسنتری آشنا شده که درنهایت با او ازدواج میکند. ریچارد یک سرمایهدار ثروتمند است که چندی پیش با نامزد خود بهم زده است و آنها به تازگی بچهدار شدهاند. همهچیز به خوبی پیش میرود تا اینکه دخترِ ریچارد پا به زندگی آنها میگذارد و همه چیز به طرز عجیبی بهم میریزد. آیا جوآن میتواند پیش از آنکه بسیار دیر شود، خانوادهاش را نجات دهد؟
چرا باید رمان اجازه نده او بماند را بخوانیم؟
یک تریلر روانشناختی جذاب و مهیج است که با فضای وهمآور و پیچشهای غیرقابل پیشبینی و شخصیتهای جذابش، بسیار مناسب طرفداران کتابهای روانشناختی است. اگر به داستانهای معمایی و جنایی و پرتنش علاقه دارید، حتماً این کتاب را بخوانید.
جملات درخشانی از کتاب اجازه نده او بماند:
«اینجا تاریک و آنقدر ساکت است که حتی صدای قِرچقِرچ شنهای زیرپایم ممکن است جایم را لو دهد، اما الان نمیتوانم آهسته بروم. فقط چند ثانیه فرصت داریم. تا ماشین رنجرور میدوم و پشت چرخ عقب خم میشوم، با انگشت دنبال کلید یدکی میگردم که قبلاً آنجا گذاشتهام. وقتی دکمه را فشار میدهم، ماشین با یک بوق چشمک میزند و روشن میشود، الان هر صدایی به اندازهٔ یک شیپور ممکن است جلبتوجه کند. صبر میکنم، قلبم بهتندی میتپد و گوش میکنم. خبری نیست. وقتی در را باز میکنم، چراغ داخل ماشین روشن میشود. بلافاصله دستم را روی آن میگذارم تا خاموشش کنم. کورمال کورمال اِیوی را عقب ماشین، روی صندلی بچه میگذارم. چشمانش مثل یک عروسک باز میشود. سپس دهانش را باز میکند؛ خیلی باز.
«خواهش میکنم ایوی، گریه نکن، خواهش میکنم عزیزم، خواهش میکنم گریه نکن.» نفسم را حبس میکنم.
اِیوی خمیازهای میکشد. در را به آرامی میبندم، اما آنقدر میلرزم که کلید از دستم میافتد. روی زمین خم میشوم و در تاریکی با دست دنبالش میگردم. لطفاً گریه نکن. خواهش میکنم گریه نکن. مربع پلاستیکی را زیر دستم حس میکنم.»
«لیوان چایم را برمیدارم و وارد سالن میشوم تا از پلهها به اتاق بچه در طبقهٔ بالا بروم، دوباره نگاهی به نامهٔ مرموز روی کنسول جلوی در میاندازم. آن را برمیدارم. نمیدانم قبلاً دستخط ایزابلا را دیدهام یا نه، اما اگر دیده بودم، الان اصلاً یادم نیست. ای کاش اینقدر احساس ناامنی نمیکردم، اما همین چند ماه پیش بود که ریچارد گفت ایزابلا دوباره با او تماس گرفته است که رابطهاش با آن مرد به نتیجه نرسیده و دوباره مجرد شده است.
از ریچارد پرسیده بودم: «فکر میکنی میخواد دوباره به تو برگرده؟»
«نه، اصلاً. فقط چون من و اون چند سال با هم دوست بودیم و همدیگه رو خوب میشناسیم، دلش میخواست با یکی درددل کنه، درواقع سنگ صبور میخواست.»
اگر ریچارد این حرف را زد که حس بهتری به من دست بدهد، اصلاً این اتفاق نیفتاد. بههرحال الان قرار بود من سنگ صبورش باشم، اما حالا ببین به کجا رسیدهایم؟ قبلاً دختری لاغر، پرانرژی و حرفهای بودم که موهای تمیز و مرتبی داشت، اما حالا آنقدر خستهام و بیخوابی کشیدم که با خودم حرف میزنم. باید تلاشم را دوبرابر کنم. بله باید همین کار را بکنم. باید برای ریچارد یک غذای خانگی خوشمزه بپزم و میزی مفصل با شمع بچینم. مدتهاست از هم فاصله گرفتیم که البته تقصیر خودم است.»
«کلوئی یازده سالش بود که مادرش فوت کرد. آن زمان نزدیک شهر ریدینگ زندگی میکردند. دایان مدتی بیمار بوده است و زمانی که فوت میکند، ریچارد در اسپانیا بوده است. نزدیکترین همسایه با آنها فاصله زیادی داشته است، برای همین کلوئی تمام شب تنهایی کنار مادری که فوت کرده است، میماند تا اینکه فردا صبحش، فروشندهٔ محلی که خریدهای هفتگیشان را میآورد، به آنجا میآید و ماجرا را میفهمد. نمیتوانم بفهمم آن لحظات کلوئی چه کشیده است. در یک لحظه کودکی شیرینی داشته است. پدر و مادری که هر دو به او علاقه داشتند و یک دقیقهٔ بعد، نهتنها مادرش را از دست داده، بلکه مجبور شده است تا صبح کنار او تنها بماند. ریچارد بهترین مشاورها را برای درمان روحی کلوئی پیدا میکند، اما میگوید او هرگز کاملاً درمان نشد و التیام پیدا نکرد. دختری که تا دیروز خوشحال و سرزنده بوده است، ناگهان ساکت و کمحرف میشود. ریچارد معتقد است او در ناخودآگاهش همیشه پدرش را مقصر میداند که چرا در آن زمان کنار آنها نبوده است و البته خودش هم عذاب وجدان زیادی دارد.»
«خواهش میکنم ایوی، گریه نکن، خواهش میکنم عزیزم، خواهش میکنم گریه نکن.» نفسم را حبس میکنم.
اِیوی خمیازهای میکشد. در را به آرامی میبندم، اما آنقدر میلرزم که کلید از دستم میافتد. روی زمین خم میشوم و در تاریکی با دست دنبالش میگردم. لطفاً گریه نکن. خواهش میکنم گریه نکن. مربع پلاستیکی را زیر دستم حس میکنم.»
«لیوان چایم را برمیدارم و وارد سالن میشوم تا از پلهها به اتاق بچه در طبقهٔ بالا بروم، دوباره نگاهی به نامهٔ مرموز روی کنسول جلوی در میاندازم. آن را برمیدارم. نمیدانم قبلاً دستخط ایزابلا را دیدهام یا نه، اما اگر دیده بودم، الان اصلاً یادم نیست. ای کاش اینقدر احساس ناامنی نمیکردم، اما همین چند ماه پیش بود که ریچارد گفت ایزابلا دوباره با او تماس گرفته است که رابطهاش با آن مرد به نتیجه نرسیده و دوباره مجرد شده است.
از ریچارد پرسیده بودم: «فکر میکنی میخواد دوباره به تو برگرده؟»
«نه، اصلاً. فقط چون من و اون چند سال با هم دوست بودیم و همدیگه رو خوب میشناسیم، دلش میخواست با یکی درددل کنه، درواقع سنگ صبور میخواست.»
اگر ریچارد این حرف را زد که حس بهتری به من دست بدهد، اصلاً این اتفاق نیفتاد. بههرحال الان قرار بود من سنگ صبورش باشم، اما حالا ببین به کجا رسیدهایم؟ قبلاً دختری لاغر، پرانرژی و حرفهای بودم که موهای تمیز و مرتبی داشت، اما حالا آنقدر خستهام و بیخوابی کشیدم که با خودم حرف میزنم. باید تلاشم را دوبرابر کنم. بله باید همین کار را بکنم. باید برای ریچارد یک غذای خانگی خوشمزه بپزم و میزی مفصل با شمع بچینم. مدتهاست از هم فاصله گرفتیم که البته تقصیر خودم است.»
«کلوئی یازده سالش بود که مادرش فوت کرد. آن زمان نزدیک شهر ریدینگ زندگی میکردند. دایان مدتی بیمار بوده است و زمانی که فوت میکند، ریچارد در اسپانیا بوده است. نزدیکترین همسایه با آنها فاصله زیادی داشته است، برای همین کلوئی تمام شب تنهایی کنار مادری که فوت کرده است، میماند تا اینکه فردا صبحش، فروشندهٔ محلی که خریدهای هفتگیشان را میآورد، به آنجا میآید و ماجرا را میفهمد. نمیتوانم بفهمم آن لحظات کلوئی چه کشیده است. در یک لحظه کودکی شیرینی داشته است. پدر و مادری که هر دو به او علاقه داشتند و یک دقیقهٔ بعد، نهتنها مادرش را از دست داده، بلکه مجبور شده است تا صبح کنار او تنها بماند. ریچارد بهترین مشاورها را برای درمان روحی کلوئی پیدا میکند، اما میگوید او هرگز کاملاً درمان نشد و التیام پیدا نکرد. دختری که تا دیروز خوشحال و سرزنده بوده است، ناگهان ساکت و کمحرف میشود. ریچارد معتقد است او در ناخودآگاهش همیشه پدرش را مقصر میداند که چرا در آن زمان کنار آنها نبوده است و البته خودش هم عذاب وجدان زیادی دارد.»
خلاصهٔ رمان اجازه نده او بماند:
همین پنج دقیقه پیش بود که ریچارد برای آوردن کلوئی به ایستگاه رفت و حالا آنها اینجا بودند. من خیلی هیجانزده بودم. بالاخره برای اولین بار دختر خواندهام را میدیدم و کلوئی با دخترم و خواهر کوچکترش اِیوی آشنا میشد. ریچارد وقتی فهمید که دخترش میخواهد به زندگیاش برگردد سر از پا نمیشناخت و به من گفت حتماً عاشقش میشی. او خیلی دختر شیرینییه. اون یکم در مورد ازدواج دوبارهام شک داشت ولی الان دیگه همه چیز تموم شده. خب این دختر قرار بود بفهمه که هیچ جای نگرانی نیست و من هم دائماً در ذهنم نزدیک شدن این دو بچه رو مرور میکردم. این تصور را میکردم که قراره وقتی ریچارد سرکارِ، همگی با هم توی آشپزخونه آشپزی کنیم و در مورد دوست پسرها، وضعیت تحصیلی و کاری که دوست داره بعداً انجام بده با هم حرف بزنیم. من دلم میخواست این دختر بتونه بهم تکیه کنه، باهام حرف بزنه، درست همونطور که با مادرش حرف میزد اگه اون زنده بود. بههرحال هیچچیز اونجوری که من فکر میکردم پیش نرفت. هر بار با هم تنهاییم کلوئی بهم یادآوری میکنه که چقدر از من متنفره اما جلوی پدرش، شبیه یه فرشته کوچولوی بینقص رفتار میکنه. ریچارد میگه من بهش فرصت نمیدم اما اون چیزی که من میبینم رو نمیبینه. من به کلوئی اعتماد ندارم و امکان نداره هیچوقت با اِیوی تنهاش بذارم. چون میدونم کلوئی یه داستانی داره و من هر کاری که از دستم بربیاد انجام میدم که تا دیر نشده از خانوادهام محافظت کنم.
اگر از خواندن کتاب اجازه نده او بماند لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• کتاب مبادله قتل اثر استیو کاوانا نویسندهٔ ایرلندی استت که برای نوشتن داستانهای جنایی برندهٔ جایزهٔ «خنجر طلایی انجمن جنایینویسان» شده است. این رمان که اولینبار در سال ۲۰۲۳ منتشر شد داستان دو زن معمولی است که حوادثی دلخراش را از سر گذراندهاند و عزیزانی را در این بین از دست دادهاند. این دو زن حالا حس میکنند که قانون نتوانسته آنها را به عدالت برساند و حالا به لبهٔ پرتگاه رسیدهاند و چیزی برای از دست دادن ندارند و بنابراین پیمان خطرناکی میبندند تابهجای هم انتقام بگیرند.
• کتاب دوستدار اثر فریدا مکفادن متخصص آسیبهای مغزی و نویسندهٔ تریلرهای معمایی و روانشناختی است. این کتاب داستان زنی به نام سیدنی شاو است که با مردی کاملاً بینقص آشنا میشود که در بیمارستان شهر کار میکند. تا اینکه زنی به طرز وحشیانه در شهر به قتل میرسد و مشخص میشود قاتل، قبل از به قتل رساندنش با او قرار آشنایی داشته است. سیدنی کمی نگران میشود ولی آیا ممکن است قربانی بعدی خودش باشد؟
• کتاب دوستدار اثر فریدا مکفادن متخصص آسیبهای مغزی و نویسندهٔ تریلرهای معمایی و روانشناختی است. این کتاب داستان زنی به نام سیدنی شاو است که با مردی کاملاً بینقص آشنا میشود که در بیمارستان شهر کار میکند. تا اینکه زنی به طرز وحشیانه در شهر به قتل میرسد و مشخص میشود قاتل، قبل از به قتل رساندنش با او قرار آشنایی داشته است. سیدنی کمی نگران میشود ولی آیا ممکن است قربانی بعدی خودش باشد؟
نظرت رو باهامون به اشتراک بذار.
جمله مورد علاقهات از این کتاب رو باهامون به اشتراک بذار.
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم














220٬500 تومان
245٬000
%10