نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر نون منتشر کرد:
زارابل از خارستان گذشت و زد به تپههای برشته. میرفت سراغ تلههای کار گذاشته زیر بوتهها و رملکها و خم جویبارهای لاغر. توی راه مثل همیشه خاطرات گذشته به یادش آمد. روزگاری که تپهها مملو از زندگی بود. وقتی که از هر طرف دستههای کبک گلو سیاه یا خاکستری مواج با فرحهای سینه خالخالی از نزدیک آدمیزاد بیهیچ واهمهای میگذشتند و همین که به آنها نزدیک میشدی فرحها به سرعت میگریختند و بزرگترها پرواز میکردند و صدای سینه و بال و نفس خود را در آسمان میپراکندند. به خودش آمد، زل زده بود به بوتههای خشک و آسمان خالی. اما صدای قاقبی قاقبی کبکها و آوای زنگولهگون و چنگسان سایر پرندگان از هر سو انگار در گوشش میریخت. نم پشت پلکش را گرفت و به سمت تپهها گام برداشت. خورشید عالمسوز در قلب آسمان بیحرکت ایستاده و بر زمین تف و آتش میریخت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
زارابل مجموعه داستانی کوتاه از نویسندهٔ جوان و موفق ایرانی احمد حسنزاده است. این مجموعه نمونهای موفق از ادبیات اقلیمی به حساب میآید که نویسنده در داستانهای کوتاهِ آن رئالیسم جادویی را با واقعیت زندگی ترکیب کرده است تا شخصیتهایی متفاوت را از دل جامعهٔ دلزده و مأیوس خود بیرون بکشد. داستانهای این مجموعه قصه و روایتهایی خواندنی از سرزمین نفت و جنوب ایران است که شما را به دل حوادث این قسمت از کشورمان میکشاند.
زارابل داستانی متفاوت از یک نویسندهٔ موفق ایرانی است. نویسنده در داستانهای این مجموعه نگاهی به وضعیت مردم در جنوب ایران داشته است و در خلال داستانهایش شما را با حالوهوای زندگی مردم در این نواحی آشنا خواهد کرد. اگر به داستانهای ایرانی یا داستانهای کوتاه علاقه دارید، خواندن این رمان متفاوت را از دست ندهید.
«نگهدار به آن یکی میگفت: «این زارابِلو میبینی؟ از سرِ صبح تا بوق شیطون یهبند تو تکودوئه. بیصدا زمینو زیر پا میکوبه و جونور به جونور لونه پیدا میکنه! اون روز یه بغل کبک، یه سینهسرخ، پنجشیش تا تیهو و یه سبد هم گنجشک آورد...» زارابل خوشش آمد. صبح بود. چند تا ابر سیاه، شکم داده و بالای کوهها و تپههای گچساران جمع شده بودند و نخهای نازکشان آن انتها زنجیر شده بود به دودِ سیاهِ چاههای نفت. صبح آرامی بود. هنوز آژیری به صدا در نیامده و جتهای دشمن هم حمله نکرده بودند. تپهها برشته بود و کوههای نزیک چاهها سوختهتر. بیشههای مابین تپهها و کوهها هنوز زنده بودند و زارابل در خیال، قطاری از تیهوهای تُپلی دید که از اینور جویبار پریدند آنور و تپیدند زیر بوتههای آویشن. یاد ننهاش افتاد «ننهم قبول نکرد ببرمش درمونگاه.» و بعد چشمهای ننهاش را به خاطر آورد و چشمها انگار دو تا بادام درشت بودند که هفتهها در آب خیس خوردهاند. نگهدار آنیکی را ول کرد و از دکهاش بیرون آمد و هوفی از گلو کشید: «هِی روزگار...» سماور داشت غل میزد. نخی بهمن قرمز، زیر سبیلهای حناییاش دود میکرد.»
«جیپ خاکستری سرعت کم کرد و ایستاد تو شانهٔ پهن خاکی کنار دکه. کمی جلوتر کپهٔ بزرگی از آشغال بود و پشهباران. تپههای آنسوی جاده زیر آفتاب تن میسوزاندند. قطرهای عرق راه گرفت روی مهرههای پشت زارابل. صندلی فلزی را بیشتر کشاند زیر کَپَر جلوی دکه که توی سایه باشد و خودش برخاست. سر تیپی آمد، نشست و فانوسقهاش را باز کرد و گذاشت روی میز. تپانچه خوابیده بود تو یراق، گرم و قهوهای و تیره و حاضربهکار. سرتیپی گفت: «اگه چای بیاری گردنتو میشکنم نگهدار، یه کانادا بده، تگری. خودتم برو تو دکه و بیرون نیا.»
نگهدار بی هیچ حرفی یک کانادادِرای باز کرد و گذاشت جلوی سرتیپی، زیرسیگاری ملامین را هم گذاشت کنار نوشابه و جلدی برگشت توی دکه و دریچه را بست و سرعت پنکه را گذاشت روی دکمهٔ چهار که وزوز و صدا برسد به گوش سرتیپی.
«زارابل، دیگه کارت زاره.»
«طور شده؟ ما که قرار داشتیم.»
«قرار بی قرار. دیگه نمیتونم بپوشونمت. حرارت رو زیاد کردی، کارت خیلی بالا گرفته. گفتم ماهی یه بار باشه هستم، نه هر هفته. اینقدر شکار زدی تپهها رو لخت کردی.» میدانست سرتیپی چیزی میخواهد. همیشه همینطور بود. توی دل لعنت فرستاد به مجوز شکار.»
«بزکوهی را سه هفته پیش آورده بود خانه. احدی هم خبردار نشد، حتی نگهدار. پای بز توی تله گیر افتاده بود. پا را از تله بیرون کشید، حیوان بیقرار بود و رَموک. سر بز را زیر بغل زد و جای زخم را با پارچه محکم بست. این بز، اشرفی بود. قیمتش به اندازهٔ سه ماه شکار بود. بعد با خودش گفت: «آخرینبار کی بز شکار کردم؟ انگاری نسلشون ورافتاده.» سه سال پیش، شاید تا غروب صبر کرد، مدام دست کشیده بود روی تکخال سیاه روی پیشانی بز و آرامش کرده بود. شاخهای بزرگ تابیده و خاکستری زیبا و بلندی داشت. هنگام تاریکی بسته بودش روی ترک موتور، رفته بود خانه و گوشهٔ حیاط کوچکشان، آنجا که ننه مرغ و خروسها را جا میداد، جاگیرش کرده بود. از همانموقع ننه در بندش شد. بهقدری به پای حیوان مرهم نهاد و مراقبت کرد که بز سرحال آمد. زارابل منتظر فرصتی بود که به قیمت خوب بفروشدش. آدم بود که جان میداد برایش، حتی میتوانست با سینهریزی از طلا بدهبستانش کند. اما ننه گفته بود: «این یکی نه، اینیکی رو نکُش، این یکی خون منه.» دوست داشت بز دیگری گیر بیاورد. ولی سخت بود، سخت. میدانست شدنی نیست و سرِ آخر همین را به سرتیپی مفتخور میداد.»
احمد حسنزاده از اولین مجموعه داستانش تاکنون توانسته نظر مثبتِ منتقدان را به خود جلب کند. زارابل یک مجموعه داستان خواندنی دربارهٔ مکانهایی در جنوب کشورمان است که اگر آنجا را از نزدیک ببینید ممکن است حیرتزده شوید. نویسنده دربارهٔ مجموعه داستان زارابل چنین گفته است: «داستانهای زارابل در مکانهایی از جنوب میگذرد که اگر از نزدیک ببینید، حیرت میکنید. جاهایی که مغز و استخوان زمین از لابهلای مرغزارها، تپهها و درههای برشته، بستر خشک رودخانهها و بلوطهای آتش گرفته، خودش را به شما نشان میدهد. در جنوب همهچیز بهطور حیرتافزایی زیباست و البته روبهزوال و چنان حسی از خلوت به آدم میدهد که هیچ مکان پرت دیگری نمیتواند. به همان نسبت، آدمهایی وجود دارند که هرکدام یک انقلابی تمامعیار هستند. کسانی که برای حفظ زندگی، عشق، موسیقی و رقص، امید و آرامش، انقلاب میکنند. ارتشهای تکنفره، انسانهای ازجانگذشته و قهرمانان شکست. این کتاب روایتگر آنهاست. زاراهایی که هرکدام سعی دارند باری ورای توان یک انسان را به دوش بکشند، استثناهایی که میکوشند قاعده را تغییر دهند. این کتاب روایت امیدواران است، که ما به امید زندهایم.»
زارابل مجموعهای اپیزودیک از شش داستان بلند و بههمپیوسته به نامهای «زارابِل»، «زاراگُل»، «قَلَندر»، «دخترِ همیشهبهارِ ساکنِ ماه»، «حالا چه کنم؟» و «ماخولیا» است. هرکدام از این داستانها پیرامون جغرافیایی واحد، در جنوب غربی ایران میگذرند اما سرنوشت منحصربهفرد داستانهای کوتاهِ این کتاب همگی به هم مرتبط هستند. شخصیتهای این کتاب هر کدام میخواهند سری در سرها داشته باشند و جایی مناسب برای خود پیدا کنند. آنها تلاش میکنند تا مشکلاتشان را حل کنند؛ مشکلاتی که شاید به چشم یک خواننده به شدت معمولی بیاید برای شخصیتهای این کتاب معضلها و دغدغههایی بزرگ هستند. تلاشهای آنها برای رفع مشکلات و نیز ایجاد پیوند در میان آدمهای رنجدیده، منجر به تضاد جالبی بین حافظه، حقیقت و تخیل میشود. راویان این مجموعه وقایع را از منظرهای مختلف زمان و مکان روایت میکند. سبکهای روایی بهکار بردهشده در این کتاب که از حقیقت تا جادو را درمینوردد، ابعاد و پیچیدگی مستتر در جغرافیا و ارواح انسانها را در برابر مخاطب قرار میدهد.
• زارابِل
• زاراگُل
• قَلَندر
• دخترِ همیشهبهارِ ساکنِ ماه
• حالا چه کنم؟
• ماخولیا
• کتاب خیال باز اثر دیگری از احمد حسنزاده نویسندهٔ ایرانی است. این رمان از دیدگاه راوی اول شخص به نام الیاس روایت میشود. الیاس پسربچهای غیرعادی است که در خانوادهای متفاوت به دنیا آمده است و نقصهای جسمانی و غیرجسمانی او، محور اصلی این رمان است.
• کتاب مستر جیکاک مجموعهای شش داستان کوتاه و مستقل اثر احمد حسنزاده نویسندهٔ ایرانی است. نویسنده در این کتاب در حالت داستان از وقایع تأثیرگذار سیاسی و جغرافیایی صحبت کرده است که بر مناطق جنوب غربی ایران اثر گذار هستند. استعمار، عقبماندگی، جهل و خشونت موضوعاتی هستند که داستانهای این کتاب حول محور آنها میچرخد.
احمد حسنزاده نویسندهٔ جوان ایرانی در ۱۳۶۰ در گچساران به دنیا آمد. حرفهاش را با سردبیری مجلهٔ «بامداد» شروع کرد و بعدها با مجموعه داستان «مستر جیکاک» وارد حرفهٔ نویسندگی شد. این کتاب به مرحلهٔ نهایی «جایزهٔ مهرگان ادب» راه یافت و برندهٔ جایزهٔ «هفت اقلیم» برای بهترین مجموعه داستان در سال ۱۳۹۵ شد. داستانِ کتاب «مستر جیکاک» رابطهٔ تنگاتنگی با مسئلهٔ نفت دارد و نویسنده در این کتاب تاریخ محلی جنوب کشور را نیز روایت کرده است. همین موفقیت را با انتشار دومین مجموعه داستانش با عنوان «آه ای مامان» به دست آورد و در مراسم جایزهٔ مهرگان ادب، شایستهٔ تقدیر شناخته شد. سومین اثر حسنزاده «خیال باز» است که اولین رمان این نویسنده محسوب میشود. او این رمان را با ایده و فُرمی نو نوشته است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.