نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات میلکان منتشر کرد:
(با دستهای عرق کرده کاغذ ضخیم و قهوهای بسته را پاره میکنم شیرازهای چرمی با طرح برجسته نمایان میشود بعد جلد ابروبادی آبی یک کتاب بعد عنوان طلایی رنگ آن که از دیدنش انگار مشت محکمی میخورم پشیمانی بل دردی را که راه گلویم را بسته فرو میخورم. حس پرتلاطم تازهای راه نفسم را میبندد از بس مدتها کرخت بودهام. از بس تلاش کردهام به یاد نیاورم، فراموش کردهام زخم خوردن و خون از دست دادن چه حسی دارد، خودم را آماده میکنم و کتاب را باز میکنم؛ بعد دستم را روی دهانم فشار میدهم و بغضم را میبلعم. همان طور که انتظار داشتم یادداشتی میبینم تو هرگز فرصتی را که برای گفتن آخرین حرفهایت داری، از دست نمیدهی چیزی که انتظارش را نداشتم صدای تو بود که هنگام خواندن یادداشتت در صفحهی عنوان در سرم میپیچد و چون تیری، مستقیم وجدانم را هدف میگیرد چطور بل؟ پس از همه چیز… چطور توانستی این کار را بکنی؟) -از متن کتاب
اشلین گریر صاحب یک کتابفروشی کتابهای کمیاب است، و کششی فراتر از بوی سرمستکنندهی کاغذ کهنه و جوهر و چرم نسبت به کتابهای قدیمی دارد. او میتواند پژواک مالکان سابق کتابها را احساس کند و معنی آنها را دریابد. روزی دو کتاب قدیمی پیدا میکند که صحافی زیبای آنها شباهت زیادی به یکدیگر دارد و گویا هرگز منتشر نشدهاند. پژواک این کتابها از همان ابتدا ذهن او را به خود مشغول میکنند. نویسندههای هر دو کتاب همی و بل، با لحنی اتهامآمیز جنبههای متناقض داستان عاشقانهی غمناکی را روایت میکنند.
اشلین بیآنکه نشانهای از نویسنده با ناشر این کتابهای اسرارآمیز داشته باشد با رازی ادبی سروکار پیدا میکند که دههها سربهمهر باقی مانده است. دو قلب ویران، هر که هستند و هر کجا هستند، او را فرا میخوانند. کتابها حکایت از عهدهای شکسته و خیانتهای ظاهراً نابخشودنی دارند. اشلین عزم خود را جزم میکند تا از حقیقت نهفته در ورای داستان این عشق بهفنارفته پرده بردارد.
«عاشقانهای عمیق و واقعگرایانه آمیخته با همدلی و شفقت… داستانی امیدبخش.» – امیلی کارپنتر، نویسندهی کتاب تا لحظهای که بمیرم.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
پژواک کتابهای قدیمی از سایت گودریدز امتیاز ۴.۳ از ۵ را دریافت کرده است.
پژواک کتابهای قدیمی از سایت آمازون امتیاز ۴.۶ از ۵ را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ بهترین کتاب تاریخی مورد علاقهٔ خوانندگان گودریدز در سال ۲۰۲۳
پژواک کتابهای قدیمی داستانی تاریخی و رمزآلود اثر باربارا دیویس نویسندهٔ آمریکایی است که در سال ۲۰۲۳ منتشر شد. این کتاب داستانی جذاب دربارهٔ قابلیت جادویی زنی به نام اشلین است که کتابهای کمیاب را جمع میکند و میفروشد. او میتواند با لمس هر کتابی داستان حس کند که صاحب آن چه غم یا داستانی را پشتسر گذاشته است. داستان این کتاب زمانی پیچیده میشود که دو جلد کتاب بسیار زیبا به دست او میرسد که هیچوقت منتشر نشدهاند.
«داستانی دوگانه، پر پیچوخم که خواندن آن را به طرفداران کتاب «زندگی پس از زندگی» کیت اتکینسون و «هفت شوهر ایولین هوگو» اثر تیلور جنکینز توصیه میکنم.» - بوکلیست
«توانایی نویسنده در ارائهٔ دو داستان متفاوت اما مرتبط و متمایز نگهداشتن صداها بسیار چشمگیر است. شخصیتهای جذاب و نثری که به زیبایی نوشته شده خواننده را به سمت خود میکشاند... به شدت خواندن آن را توصیه میکنم.» - هیستوریکال نوولز
«در رمان پژواک کتابهای قدیمی، نویسنده ماهرانه دو چارچوب زمانی دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۸۰ را با هم ترکیب کرده است و داستان چند شخصیت متفاوت را روایت کرده است که آنقدر بهخاطر گذشتهشان زخمی شدهاند که به نظر میرسد نمیتوانند همهچیز را به سادگی پشت سر بگذارند. اعتراف میکنم در آخر کتاب کمی هم گریه کردم!» - میدوست بوک ریویو
«من تمام کتابهای باربارا دیویس را با ولع خواندهام، اما این جواهر یک جدول زمانی دوگانه را روایت میکند. یکی از آنها شخصیتی را معرفی میکند که صاحب یک کتابفروشی قدیمی است. این کتاب گواهی درخشان بر قدرت رستگاری عشق است. وقتم را صرف خواندن این کتاب کردم و از تمام جملات آن لذت بردم و دلم نمیخواست که تمام شود.» - تری لین توماس، نویسندهٔ کتاب زن خاموش
«پژواک کتابهای قدیمی که با عناصر تاریخی جذاب درهم بافته شده است، عاشقی ماندگار را جشن میگیرد که بر همهٔ موانع و قدرتهای دگرگون کننده غلبه میکند تا درد رازهای گذشته را التیام ببخشد. یک جواهر حقیقی که مطمئناً هر کسی که واقعاً کتاب را دوست داشته باشد، عاشق آن خواهد شد.» - کریستین نولفی، نویسنده
«از همان صفحهٔ اول میدانستم که عاشق این کتاب خواهم شد. دو کتاب در یک کتاب! داستانی عاشقانه در یک داستان و روایتی باورنکردنی که تنها دیویس میتواند آن را بنویسد. این کتاب به شکلی نوشته شده که من قبلاً مثل آن را ندیدهام! این کتاب همهٔ چیزهایی که یک خواننده به دنبالش است را دارد: دراماهای خانوادگی، فریب، دروغ، فساد در یکی از وحشتناکترین دورههای تاریخ. دیویس شاید به اوج حرفهٔ خودش رسیده باشد.» - باربارا کانری، نویسنده
نویسنده در این رمان به طرز ماهرانهای زندگی شخصیتها را در طول دورههای مختلف به هم گره زده است و روایتی پرتعلیق و جذاب از کتابهای قدیمی و رازهای پنهانِ آنها را آشکار میسازد. اگر از خواندن داستانهای تاریخی با لمس عناصر ماورائی و یک معمای جذاب لذت میبرید، این کتاب شما را مجذوب خود خواهد کرد.
«در یکی از روزهای آفتای تابستان به دستم میرسد، پاکت مانیل بزرگی که کلمهٔ «پیشتاز» با جوهر قرمز روی آن در دو جا مهر شده است. به پاکت که با سایر بستههای آن روز روی رویهٔ چرمی ترکخوردهٔ میز قرار دارد، خیره میشوم. نوشتهٔ روی آن مانند نام فرستندهاش آشناست. روی صندلی ولو میشوم، نفسی میکشم و نفسم را رها میکنم. حتی حالا پس از سالها، آن خاطرات زجرم میدهد. مانند درد عضوِ قطعشدهای، شاید منشأ درد از بین رفته باشد؛ اما یادآوری چیزهایی که آنقدر ناگهانی و آنقدر گزنده از دست دادهام، بیتابم میکند. لحظهای با این درد سپری میکنم و منتظر میمانم تا فروکش کند. بعدازظهر است و در اتاق مطالعه نشستهام. آفتاب از میان پردهها میتابد و نوارهای نورانیِ لطیفی روی فرش و دیوارها نقش میزند. کتابها و جوایزی که در طول این سالها نصیبم شده، قفسهها را پر کرده است. اینجا پناهگاه من است. اما گویا امروز گذشتهام پیدایم کرده. پاکت را باز میکنم و محتویات آن را روی میز میریزم. بستهای مستطیلی است که در کاغذ سادهٔ قهوهای پیچیده شده و پاکتِ نامهٔ کوچکی که یادداشتی روی آن سنجاق شده است: «برای شما، همراه نامهای که به آن ضمیمه شده.» بیتردید این دستخط مرتب و دقیق، دستخط دیکی است، خواهرزادهام. مدتی است که کمتر در تماسیم. سالها دوری گفتوگو را برایمان دشوار کرده؛ اما هنوز از سفرهایمان یا برای تبریک سالگرد تولد، برای یکدیگر کارت پستال میفرستیم.»
«آن موقع بود که شروع شد. ناگهان شوک مختصری در بازوها و قفسهٔ سینهاش دوید و چنان اندوه بزرگی بر او غلبه کرد که نفسش بند آمد. کتاب را رها کرد. کتاب کنار پایش روی فرش افتاد و مانند پرندهای سقوط کرده باز شد. یعنی خیالاتی شده بود؟ نه، آن را احساس کرده بود، در جسمش احساس کرده بود، دردی چنان واقعی، چنان شدید که لحظهای اشک به چشمهایش آورده بود. اما چطور ممکن بود؟ کتاب را محتاطانه از روی زمین برداشت. این بار جلوی آن احساسات را نگرفت: گلویی از بعض میسوخت، شانههایی از فراق میلرزید، غمی بیرحم و بیانتها. آن زمان علت این غم را نمیدانست، غمی که خودش را در بدن او حک کرد و با روح او درآمیخت. او فقط نشست و سعی کرد آن را، هر چه بود، درک کند. سرانجام غم فروکش کرد و شدتش کم شد. یا به آن عادت کرده بود، یا بهخودی خود از بین رفته بود. نمیدانست دلیلش کدامیک از اینهاست. حتی حالا پس از سالها نمیداند. آیا کتابی میتوانست پژواکهایش را تغییر دهد یا پژواکهایی که احساساتی قوی منتقل میکردند، تا ابد در کتاب باقی میماندند؟ روز بعد از فرانک پرسید کتابهای جدید از کجا آمده. فرانک به او گفت آنها را زنی آورده که پسر خواهرش در تصادف کشته شده. و اشلین به موضوع پی برد. آن غم خفقانآور و آن حس ویرانگر در زیر دندههایش، سوگ بود، سوگ یک مادر. اما هنوز نمیدانست چگونه. آیا واقعاً ممکن بود که فقط با لمسکردن شیئی احساسات صاحب آن به آدم منتقل شود؟»
«فرانک درست میگفت: کتابها مانند انسانها بودند و هر کدام انرژی خاص خود را داشتند، مانند امضا یا اثر انگشت، و گاهی آن انرژی منتقل میشد. حالا اشلین کف دستش را به شلوار جینش مالید و سعی کرد اندوهی را که از جعبهٔ کتابهای آشپزی به انگشتانش خزیده بود، پاک کند. این جنبهٔ بدِ بهاصطلاح استعدادش بود. همهٔ پژواکها شاد نبودند. کتابها درست مثل آدمها رنج میکشند و درست مثل آدمها به یاد میآورند. اشلین طی سالها یاد گرفته بود در معرض کتابهایی که پژواک منفی دارند، قرار نگیرد و کلاً از کتابهای خاصی دوری کند؛ اما در روزهایی مانند آن روز، اجتناب ممکن نبود. تنها کاری که از دستش برمیآمد، عجلهکردن بود. در جعبهٔ آخر، چند رمان دیگر بود. همه ظاهری عالی داشتند؛ اما به درد کتابفروشی او نمیخوردند. بعد، وقتی به انتهای کارتن نزدیک شد، به کتابی جلد کاغذی به نام بازماندهٔ روز اثر کازوئو ایشیگورو برخورد کرد. کتاب خاصی نبود. فرسوده بود و صفحاتش آنقدر زرد شده بود که به قهوهای میزد. شیرازهاش حسابی چروک شده بود. اما اشلین نمیتوانست پژواک آن را نادیده بگیرد. وسوسه شد، کتاب را روی پایش گذاشت و کف دستش را روی جلد آن فشار داد. این یکجور بازی بود که گاهی آن را انجام میداد. سعی میکرد حدس بزند کتاب یادداشتی دارد یا نه و اگر دارد، چهچیزهایی میتواند از آن بفهمد.»
پژواک کتابهای قدیمی در دو خط زمانی متفاوت نوشته شده است؛ یک قسمت از این کتاب در گذشته در سال ۱۹۴۱ در شهر نیویورک و قسمت دیگر آن در سال ۱۹۸۴ در نیوهمپشایر رخ میدهد. علاقهٔ اشلین گریر فروشندهٔ کتابهای کمیاب به کتاب فراتر از رایحهٔ مستکنندهٔ کاغذ، جوهر و چرم قدیمی جلد کتابها است. او میتواند پژواک صاحبان قبلی کتابها را احساس کند؛ نوعی ردپایِ احساسی که فقط او میتواند آن را درک و احساس کند. وقتی یک جفت جلد کتاب صحافیشدهٔ بسیار زیبا به دست اشلین میرسد که ظاهراً هیچوقت تابهحال منتشر نشدهاند، هدیهٔ او به سرعت تبدیل به نوعی وسواس میشوند. نهتنها هر یک از این کتابها اتهامی حیرتانگیز به همراه دارند بلکه نویسندگان آنها به نامهای همی و بِل، جنبههای متضاد یک عاشقانهٔ تراژیک را نشان میدهند. اشلین بدون هیچ نشانی از چگونگی ورود این کتابهای اسرارآمیز به جهان، گرفتار راز ادبی چند دههای میشود که دو قلب ویرانشده را بر جای گذاشته است. او که مصمم است هر جور شده حقیقت پشت داستان این عاشقان محکوم به فنا را کشف کند، به دنبال سرنخهای مختلف میگردد. اما هر چه بیشتر اشلین دربارهٔ این دو نویسندهٔ مرموز یاد میگیرد، به داستان عشق آنها و فصلهای ناتمام زندگی خودش نزدیکتر میشود.
• کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی اثر ساتوشی یاگیساوا نویسندهٔ ژاپنی است. این رمان داستانی از روابط عاشقانه و خانوادگی، زندگی جدید و زن جوانی است که همهچیزش را از دست داده اما بهجایش در یک کتابفروشی خودش را پیدا میکند.
• کتاب کتابفروشی گمشده اثر ایوی وودز نویسندهٔ آمریکایی است که پرفروشترین کتاب ساندیتایمز و آمازون شد. وقایع این کتاب در سال ۱۹۲۱ میگذرد و سرنوشت اپالین را روایت میکند که به بازگشت برادرش از جنگ جهانی اول گره خورده است. اپالین که نمیتواند ازدواج اجباری را تحمل کند به فرانسه فرار میکند و در کتابفروشی شکسپیر و شرکا مشغول به کار میشود.
• کتاب شهر و دیوارهای نامطمئنش اثر هاروکی موراکی نویسندهٔ ژاپنی است. این رمان عاشقانه، رمزآلود و سورئال، ماجرای دو جوان را روایت میکند که وارد رابطهٔ عاطفی عجیبی میشوند. رابطهای که یک طرف آن رویابینی و طرف دیگر آن رویاخوانی است و با حقیقت بسیار فاصله دارد. نامِ این رمان با داستانِ کوتاهی که موراکامی قبلاً به همین نام نوشته بود و در سپتامبر ۱۹۸۰ در مجلهای منتشر شد، یکی است. این داستان کوتاه در نهایت بازنویسی و به بخش اول این رمان تبدیل شد.
باربارا دیویس نویسندهٔ هشت رمان پرفروش آمازون است. او بیش از یک دهه به عنوان مدیر اجرایی در کارهای تجاری و جواهراتسازی مشغول بوده است تا اینکه دنیای شرکتها را ترک میکند و به دنبال اشتیاق همیشگی خود برای نوشتن میرود. بارارا اهل جرسی است و در فلوریدا، کارولینای شمالی و جنوبی و نیوهمپشایر زندگی کرده است. او اخیراً به همراه پسرش تام به فلوریدا بازگشته است و مشغول کار بر روی کتاب بعدی خود است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.