نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد:
به محض برگشت به مدرسه، توسط مدیر حکم اخراجش از حوزه صادر میشود. سختیها همینجا تمام نمیشود و در ضمن ماجرایی، به زندان قصر تهران میرود. روزهای در زندان بودن بهسختی میگذرد، سختیهایی که شاید برای خیلیها بهانهای باشد برای رها کردن ادامه مسیر؛ اما عیسی جوانی نیست که با این سختیها بلرزد. پس از آزاد شدنش، خبر میرسد که ریاست مدرسه ولیعصر تبریز، دست کسی افتاده که خودش پایه جنگ و جبهه است. عیسی سر از پا نمیشناسد، وسایلش را جمع میکند و راهی آنجا میشود.
مدیر انقلابی، راه را برای طلبهها باز گذاشته و همین باعث میشود که بعد از مدتی کوتاه، عیسی دوباره راهی جبهه شود؛ اول عملیات خیبر و بعد هم بدر. عملیات بدر هنوز شروع نشده، برای او به اتمام میرسد. قبل از حرکت به سمت نیروهای دشمن، مورد اصابت بمبهای عراقی قرار میگیرد و از ناحیه دو پا جانباز میشود و زندگی جدید او در آسایشگاه تبریز ادامه پیدا میکند. عیسی که نمیتواند با جبهه خداحافظی کند، پاهای مصنوعی را تحویل میگیرد و دوباره راهی میشود؛ این بار بهعنوان نیروی تبلیغی و روحانی گردان. بهخاطر وضعیت پاها و زخمهای وقت و بیوقتی که به سراغش میآیند، به ناچار زودبهزود به عقب برمیگردد و دیگر نمیتواند مثل قبل طولانی مدت در جبهه بماند. در گیرودار همین رفت و برگشتها، تصمیم به ازدواج میگیرد و اینگونه زندگی او با فاطمه شفیق آغاز میشود؛ بانویی فداکار که تمام سختیهای زندگی با یک جانباز قطع دو پا را با وجود مخالفتهای اطرافیان میپذیرد و از آن پس روزها و شبهای شیرینی را برای عیسی رقم میزند.
گزیده ای از کتاب رویای آنه:
عکسی را که حسین همراه اعلامیهها برایم آورده بود، با چه عشقی قاب کرده بودم. عکس یک هنرپیشه معروف را برده بودم پیش ماهرترین نجار ایغدیر و سفارش کرده بودم بهترین قابی که در تمام عمرش زده، برای آن عکس درست کند. یک قاب چوبی درست کرد، با تزئینات نقرهای رنگ. به خانه که رسیدم، عکس هنرپیشه را درآوردم و عکس امام را که زیر درختی نشسته و لبخند میزدند، به جایش گذاشتم. قاب عکس را روی طاقچه خانهمان در اوغروجا گذاشته بودم. هر صبح، پارچهی روی قاب را کنار میزدم و محو چهره امام میشدم.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.