نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مون منتشر کرد:
با از راه رسیدن بهار حزب اشتراکی نیز جانی تازه گرفت و خبر رسید که کار و غذا دوباره در دسترس است. حکومت فکر می کرد هر کسی که زنده مانده آن قدر درمانده است که هر کاری ازش بخواهند انجام می دهد، و حق با آنها بود. زمانی همۀ اهالی روستا حزب اشتراکی را به باد فحش میکشیدند اما حالا هر روز مشتاقانه برای کار راهی مزارع جمعی می شدند. اما در ازای هر روز کار یک کاسه سوپ آبکی و یک تکه نان دریافت می کردند هر روز سروکله آدم هایی با چشم های گود رفته و چهره های تو خالی پیدا می شد همگی نیمه جان و خالی از احساسات. آنها به ندرت با هم صحبت می کردند مگر شده چیزی هم برای گفتن باقی مانده بود؟ آیا عشق و امید میتواند در برابر تاریکی دورانی که به دست فراموشی سپرده مقاومت کند؟ این کتاب با لحنی شاعرانه و بازسازی دقیق دورانی از تاریخ سفری پرتلاطم به گذشته است که خواننده را در میان چالش ها و رموز زندگی همراهی میکند در این داستان غنی از شخصیت ها و وقایع واقعی ارین لیتکن دریچه ای جدید در نگاه ما به تاریخ جهان باز میکند و ما را به دنیای دلهره آور کاتیا می برد؛ زنی خسته از مبارزه و دلسرد از آینده که تصمیم میگیرد زنده بماند. باشد که هرگز گذشته را فراموش نکنیم مبادا تاریخ تکرار شود.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
تا ابد به یاد کییف خواهم بود از سایت گودریدز امتیاز ۴.۴ از ۵ را دریافت کرده است.
تا ابد به یاد کییف خواهم بود از سایت آمازون امتیاز ۴.۶ از ۵ را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ بهترین داستان تاریخی «شی ریدز» در سال ۲۰۲۲
• برندهٔ جایزهٔ ستارهٔ انجمن داستاننویسان زن
تا ابد به یاد کییف خواهم بود اولین اثر ارین لیتکن تاریخنگار اوکراینیتبار در ژانر ادبیات داستانی است که در سال ۲۰۲۲ منتشر شد. این کتاب داستانی براساس واقعیت است که نویسندهٔ آن وقایع تاریخی گذشتهٔ شهر اوکراین را با داستانهای امروزی در هم آمیخته و کتابی درخشان و درعینحال دلخراش خلق کرده است. این کتاب از دو دیدگاه و زمان متفاوت یکی در دههٔ ۱۹۳۰ و دیگری در سال ۲۰۰۴ ایالات متحده روایت میشود و داستانی تاریخی از شهر هولودمور در اوکراین است که وقایع هولناکِ تاریخی آن مدتها به فراموشی سپرده شده بود.
«اولین اثر قدرتمندانهٔ ارین لیتکن... تاریخ غمانگیز اوکراین که بهطرز دردناکی بازتاب بحران کنونی آن است و در هر صفحهاش، روح اوکراین میدرخشد. نابودنشدنی و شکستناپذیر.» - کیت کوئین، نویسندهٔ کتاب چشم الماس
«داستانی درخشان و صمیمی از عشق و بقا. گرچه این داستان دلخراش است اما بسیار زیبا و الهامبخش نیز هست. همه باید این داستان را بخوانند و بهخصوص در این دوران خواندن آن مهمتر نیز بهنظر میآید.» - کریستی لفتِری، نویسندهٔ کتاب زنبوردار حلب
«پرترهای خیرهکننده از اوکراین و مردمش، از قدرت و استقامت، از مبارزه برای بقا در طول قحطی اجباری در هولودمور، اما همچنین داستانی زیبا و لطیف از کاسیا، مادربزرگی که تاریخچهٔ پنهان زندگیاش تبدیل به قدرتی برای نوهاش میشود. داستانی مملو از تاریکی، اندوه، امید و آینده.» - لیزا وینگیت، نویسندهٔ کتاب پیش از آنکه مال شما باشیم
«این کتاب تصویری زیبا از تاریخ اوکراین است که هم بسیار بهموقع و هم بسیار دلخراش بود و با حساسیت، فرهنگ ملتی را که به دست مهاجمان و دشمنان ویرانشده، زنده میکند. چقدر این کتاب تکاندهنده است و انگار تاریخ دوباره دارد تکرار میشود. چقدر یادآوری مهم است و این کتاب نشان میدهد جایی که زندگی باشد، امید هم هست.» - فیونا والپی، نویسندهٔ کتاب هدیهٔ خیاط
«کتابی بسیار احساسی، جذاب و صادقانه... نویسنده همزمان که روح انعطافپذیر انسان را میستاید، جنایتهای تاریخی را نیز روشن میسازد. این کتابِ خیرهکننده دوباره تاریخ را زنده کرده و به این زودی از یادها نخواهد رفت.» - پلت کندی، نویسنده
این کتاب روایتی جذاب و هیجانانگیز است که به گوهر حقیقت آراسته شده و همین ویژگی باعث درخشش آن شده است. در اصل خودِ داستان و تلفیق با وقایع تاریخی است که خواننده را درگیر و همراه میکند. کتاب برخلاف لحن سادهای که دارد داستانی دراماتیک، تاریخی و پر از هیجان را روایت میکند و خواندن آن را به همهٔ علاقهمندان به داستانهای واقعی تاریخی توصیه میکنیم.
«عضلات صورت کاسیا از شدت خشم درهم فشرده شده بود، اما با ورود دخترش به آشپزخانه مجبور شد لبخندی بزرگ و ساختگی تحویلش دهد. امیدوار بود که اگر بهاندازهٔ کافی و با قدرت تمام لبخندش را نگه دارد، بِردی واکنشی نشان دهد. اما دخترک در جواب، بدون کوچکترین احساسی، به او خیره ماند. کاسیا دلش میخواست سرش را به دیوار بکوبد اما تمام سعیاش را کرد تا جلوی این حس را بگیرد. چشمان درشت و آبی بردی درست نقطهٔ مقابل موهای تیره و ژولیدهاش بودند. لباس خواب صورتی پرنسسیای که در تولد چهارسالگیاش برایش آنهمه ذوق داشت، حالا آنقدر کوتاه شده بود که ساق پا و ساعدها را نمایان میکرد. شاید لباس خواب آب رفته بود و یا شاید دخترک بزرگ شده بود. شاید هم هر دو. این روزها دیگر کاسیا نمیتوانست به اینجور چیزها توجه کند. هاروی آمد و جلوی پای بردی ولو شد. دمش را به زمین میکوبید و با موهای قهوهایاش پاهای برهنهٔ بردی را گرم میکرد. کاسیا دستهایش را روی صورتش کشید و طبق معمول همیشه شوخیهای بیمزهاش را شروع کرد: «حتی این حیوون هم بهتر از من میتونه مواظب بردی باشه.» کاسیا نمیتوانست سکوت را تحمل کند. سکوت باعث میشد چیزهای دیگر را بیشتر به یاد آورد.»
«مادرش درست میگفت. اینجا، خاطرات او را احاطه کرده بود. آن اوایل، یعنی درست بعد از تصادف خانه، برایش به مأمنی راحت و آرام تبدیل شده بود. اما اخیراً احساس خفقان و گیر افتادن، آن احساس آرامش را تحتتأثیر قرار داده بود. بههرحال اینجا خانهٔ واقعی او نبود، آنها قبل از تصادف فقط شش ماه آنجا زندگی کرده بودند. شرکت هِنری او را موقتاً به شهر مدیسون در ویسکانسین منتقل کرده بود و قرار بود فقط یک سال آنجا بمانند و به همین خاطر اولین خانهای را که حیاطی محصور داشت اجاره کردند تا هاروی در حیاط راحت باشد. این انتقالِ موقت پاداشی چشمگیر به همراه داشت و به آنها این امکان را میداد که بعد از یک سال به ایلینوی برگردند و با پولش خانهٔ خود را بخرند. هر دو ساعتها برای آن خانه رؤیاپردازی کرده بودند. کاسیا خانهای قدیمی در مزرعهای وسیع با طویله و درختهای میوهٔ انبوه میخواست. هِنری هم در فکر کلبهای چوبی با ستونهای بلند بود. اما تصادف همهچیز را عوض کرد. خوشبختانه صاحبخانهٔ دلسوزشان به کاسیا اجازه داده بود که بعد از اتمام قرارداد یکسالهٔ اصلی، آن را ماهبهماه تمدید کند. از نبش خیابان، درست روبهروی خانهاش برگشت و به خانهٔ ییلاقی آجری خیره شد. خانه چنگی به دل نمیزد، زیادی به خیابان نزدیک بود و جذابیت خانههای دیگر آن محله را نداشت.»
«بعد از تصادف هِنری، رانندگی برای کاسیا تغییر کرده بود. هِنری هنگام رانندگی همهچیز را درست انجام میداد و تمام قوانین رانندگی را رعایت میکرد، اما یک نفر دیگر این کار را نکرده بود و اشتباهش به قیمت جان هِنری تمام شده بود. بازماندگانِ چنین حوادثی چطور با ترس از جاده کنار میآیند؟ روانپزشک کاسیا جوابهای مختلفی برای این سؤال داشت، اما کاسیا با هیچکدام از آنها موافق نبود. مکانیستم دفاعی موردعلاقهٔ کاسیا هنگام رانندگی، پخش موسیقی شاد و بلند همراه با دودستی چسبیدن به فرمان و حفظ میزان بالایی از هوشیاری بود. او هرگز پشتش را به صندلی تکیه نمیداد، به معنای واقعی کلمه درست لبهٔ صندلی مینشست و مراقب هرگونه خطر احتمالی مرگ بود. این شکل از رانندگی خستهکننده بود، بنابراین تا حد امکان رانندگی نمیکرد. اکثر اوقات او و بردی تا کتابخانه و سوپرمارکت پیاده میرفتند. البته کاسیا هم بهجز این دو مکان، جای دیگری نمیرفت، چون نیاز نداشت. درنتیجه وقتی بعد از سه ساعت رانندگی جلوی مزرعهٔ بابی با آن خانهٔ آجریاش توقف کردند، کاسیا از شدت سردرد و کمردرد صدایش در نمیآمد و درستش هایش بعد از رها کردن فرمان درست شبیه رشتههای پختهٔ ماکارونی شده بود.»
در دههٔ ۱۹۳۰، متحدان استالین در اتحاد جماهیر شوروی راهپیمایی کردند و از عظمت کشاورزی اشتراکی حمایت کردند. این اولین گامِ ایجاد قحطی به دست انسانها بود که در اوکراین جانِ ۴ میلیون نفر را گرفت. حالا ارین لیتکن با الهام از تاریخی که جهان آن را به فراموشی سپرده و دولت روسیه نیز آن را انکار میکند، داستانی متفاوت نوشته است. در سال ۱۹۲۹، کاتیای ۱۶ ساله به همراه خانوادهٔ مهربان و حمایتگرش زندگی میکند و عاشق پسر همسایه شده است. زمانی که متحدان استالین به دهکدهٔ او میرسند، با کمی فشار چندین نفر به این متحدین میپیوندند. اما خیلی زود همسایگان ناپدید میشوند و کسانی که با این قضیه مخالف هستند دیگر هرگز دیده نمیشوند و هر روز، معلوم نیست که چه بلایی قرار است به سر دیگران بیاید. مقاومت بهایی دارد، و از آنجایی که گرسنگی ناامیدانه روستا را فراگرفته، بقا و زندهماندن دیگر مانند یک رؤیا بهنظر میرسد. اما حتی در تاریکترین زمانها، نور عشق میدرخشد. ۷۰ سال بعد، یک زن بیوهٔ جوان دفتر خاطرات مادربزرگش را پیدا میکند؛ دفتر که رازهای مدفون گذشتهٔ خانوادهاش درون آن نوشته شده است. تا ابد به یاد کییف خواهم بود، داستانی از انعطافپذیری روح انسان است. داستانی از عشقی که در تاریکترین ساعتهای زندگیمان میبینیم و بازتابی از وحشت واقعی که در هولودمور رخ داد.
رمان لیتکن در دو خط زمانی متفاوت رخ میدهد: اولی در سال ۲۰۰۴ است و شما داستان بیوهای جوان به نام کاسیا را میخوانید که دختر چهارسالهاش از تصادف رانندگیای جان سالم بهدر بُرده که جانِ همسرش را گرفته است و دخترک از آن زمان تاکنون دیگر صحبت نکرده است. کاسیا افسرده و بیحال، قبول میکند که برود تا با مادربزرگ سالخوردهاش که کمی مشکل حافظه دارد زندگی کند. گرچه کاسیا و مادرش آنا میدانند که «بابی» از اوکراین مهاجرت کرده است ولی هیچوقت در مورد زندگی خود در اوکراین لام تا کام صحبت نکرده است. اما با دانستن اینکه احتمالاً پایان عمرش نزدیک است، بابی از کاسیا میخواهد که دفتر خاطراتش را بخواند و با همسایهاش نیک، که همسنوسال کاسیا است و زبان اوکراینی میداند کار کند. درحالیکه جرقههایی از احساس بین بیوهٔ جوان و همسایه شکل میگیرد، آنها حقیقت را دربارهٔ زندگی دلخراش بابی میفهمند. در سال ۱۹۲۹ کاتیای ۱۶ ساله، دختری دلسوز و خواهری مهربان که در مزرعهٔ خانواده کار میکند، عاشق پسر همسایه میشود. اما هنگامی که طرفداران استالین وارد شهر آنها میشوند و اصرار میکنند که کشاورزان محلی به جنبش آنها بپیوندند همهچیز تغییر میکند. آنها هر کسی را که مقاومت کنند از بین میبرند. همانطور که روسها جان بیشترِ اوکراینیها را میگیرند؛ قحطی را به سرزمین فراوانی میکشانند و ظاهراً هیچ کمکی نیز قرار نیست که از راه برسد.
• کتاب زنبودار حلب اثر کریستی لفتری و داستانی دلخراش و تأملبرانگیز دربارهٔ نوری زنبورداری است که به همراه همسرش افرا در روسیه زندگی میکند اما زمانی که جنگ شروع میشود همهچیز زندگی آنها از هم میپاشد و آنها متحمل شدیدترین خسارتها میشوند. قبل از جنگ آنها زندگی ساده اما شادی را در میان دوستان و خانواده داشتند و معنای عشق را به خوبی میدانستند تا اینکه پس از شروع جنگ آواره شدند.
• کتاب چشم الماس اثر کیت کوئین نویسندهٔ آمریکایی است که در سال ۲۰۱۷ در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار گرفت. این کتاب داستانی واقعی دربارهٔ زندگی میلا پاولیچنکو است که با پسر خردسالش زندگی میکند و جنگ جهانی دوم او را از زنی کتابخوان و آرام تبدیل به یک تکتیرانداز حرفهای میکند.
ارین لیتکن نویسندهٔ پرفروش داستانهای تاریخی است که اولین اثرش «تا ابد به یاد کییف خواهم بود» به بیش از شانزده زبان زندهٔ دنیا ترجمه شد و برندهٔ جایزهٔ بهترین داستان تاریخی سال ۲۰۲۲ شد. ارین مدرک کارشناسیاش را در رشتهٔ تاریخ اخذ کرده است و بسیار به تحقیق دربارهٔ ریشههای خانوادهٔ خود، به ویژه داستانهای زمان مادربزرگش هنگام زندگی در اوکراین در طول و بعد از جنگ جهانی دوم علاقه دارد و داستانش را با الهام از همین تاریخچه نوشته است. او هم اکنون با همسر و ۲ فرزندش در سنت لوئیس زندگی میکند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.