نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات بیدگل منتشر کرد:
این چیزی که امروز دنیای عزیز ما رو رنج میده، اگه سرِ یه آدم بیاد، به زبون خیلی ساده میگن طرف فلج شده. همهتونم حتماً میدونین که این وضعیتِ خیلی ناگوار، و مصیبتهایی که داره، فقط با درمانی قابل علاجه که ممکنه طرف رو تا پای مرگَم ببره. حالا ما با دنیامون چیکار میکنیم؟ بهش جوشوندۀ بابونه میدیم. همه میدونیم که این جوشونده نه عوارض خاصی داره و نه فایدهای. عوضش درد نداره. با خودمون میگیم یه جوشونده بهش میدیم و صبر میکنیم...
فابیان در سال 1931 منتشر شد، دو سال پیش از بهقدرترسیدن هیتلر. لحنِ کنایی و هجوآلودِ کِستنر و موقعیت خاص قهرمانش، یاکوب فابیان، به او این امکان را میدهد که با روایتِ سالهای احتضار جمهوری وایمار، در بحبوحۀ رکود اقتصادی و بیکاریِ فراگیر، فشارهای روحیِ ناشی از بحرانهای اجتماعی و کشمکشِ خصمانۀ احزاب سیاسی، تصویری بیواسطه و پیشگویانه از آلمان ملتهب آن سالها ارائه کند که گامبهگام بهسوی افروختن جنگ بزرگِ بعدی پیش میرود.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
فابیان از سایت گودریدز امتیاز 4.1 از 5 را دریافت کرده است.
فابیان از سایت آمازون امتیاز 4.3 از 5 را دریافت کرده است.
فابیان رمانی از اریش کستنر نویسندهٔ آلمانی است که اولینبار در سال 1931 منتشر شد. نویسنده در این رمان برلین دههٔ 1920 و سالهای پایانی جمهوری وایمار را با زبانی طنز به تصویر کشیده است. او در این کتاب تصویری کاملاً متفاوت و در عین حال تراژیک از جامعهای در حال فروپاشی اخلاقی و سیاسی ارائه میدهد. کستنر در این رمان داستان زندگی دکتر یاکوب فابیان را دنبال میکند؛ روشنفکری بدبین و منفعل که در برلینی پر از فساد، انحطاط و افراطهای سیاسی، به جستوجوی معنای زندگی میپردازد. کستنر از این رمان برای نقد تند فرهنگی و اجتماعی جامعهٔ آلمان در آستانهٔ روی کار آمدن نازیها استفاده کرد.
نویسنده در این رمان با طنز تلخ خود به نقد بحرانهای اخلاقی و سیاسی جامعهٔ آلمان در دههٔ 90 پرداخته است که در آستانهٔ رسیدن به حکومت دیکتاتوری بود. او با روایت کردن زندگی فابیان، به زوال فرهنگی جمهوری وایمار و ظهور فاشیسم میپردازد و همین رمان را تبدیل به اثری هشداردهنده کرده است و نویسنده سعی دارد در این رمان تأثیر انحطاط اخلاقی و افراطگرایی سیاسی را بر سرنوشت انسانها نشان بدهد.
«فابیان در کافهای به اسم اِشپالتههولتْس نشسته بود و تیترهای روزنامههای عصر را میخواند: انفجار کشتی هوایی انگلیسی در آسمان بووه، نگهداری استریکنین کنار عدس، دخترِ نه ساله خود را از پنجره پرت کرد، انتخاب صدراعظم باز هم بینتیجه ماند، قتل در پارک جنگلی لاینتس، رسوایی در ادارهٔ تدارکات شهرداری، صدای مصنوعی در جیب جلیقه، کاهش فروشِ زغال سنگ رور، اعطای جایزه به نویمان مدیر راهآهن سراسری، فیلها در پیادهرو، بیثباتی بازارهای قهوه، رسوایی کلارا بو، اعتصاب قریبالوقوعِ 000/140 فلزکار، حادثهٔ جنایی در شیکاگو، مذاکرات در مسکو دربارهٔ کاهش قیمت چوب، شورش تفنگدارانِ اشتارهمبِرگ. جیرهٔ روزانه. همان خبرهای همیشگی. جرعهای از قهوهاش سرکشید و چندشش شد. مزهٔ شکر میداد. از ده سال پیش که مجبور شده بود هفتهای سهبار در غذاخوری دانشجویی کنار دروازهٔ اورنانینبورگ، نودل یا ساخارین فرو بدهد، حالش از هر چیز شیرین بههم میخورد. سریع سیگاری روشن کرد و پیشخدمت را صدا زد.»
«فابیان یک مارک گذاشت روی میز و رفت. نمیدانست کجاست. وقتی آدم در میدان ویتنبرگ سوار اتوبوس خط ۱ شود، روی پل پوستدام بپرد توی تراموایی که نمیداند مال کدام خط است، و بیست دقیقه بعد از تراموا پیاده شود، چون ناگهان زنی سوارش شده که قیافهاش عین فریدریش کبیر است، واقعاً نمیتواند بفهمد کجاست. افتاد پشتسر سه کارگر که باعجله میرفتند و، سکندریخوران روی الوارها، در امتداد حصار خانهها و هتلهای عشقِ خاکستری رسید به ایستگاهِ یانوویتس بروکه. در قطار آدرسی را که بِرتوخ، مدیرِ دفترشان، نوشته بود از جیب درآورد: خیابانِ اشلور، پلاک ۲۳، خانم زومر. تا ایستگاه باغِ وحش رفت. در خیابان یواخیمْستالِر دختری با پاهای لاغر که روی پنجههایش بالا و پایین می رفت از او پرسید با کمی خوشگذرانی چطور است. پیشنهادش را رد کرد، انگشتش را تهدیدکنان برایش تکان داد و از آنجا دور شد. شهر شبیه شهربازی بود. نمای ساختمانها جوری نورافشانی میکردند که ستارههای آسمان پیششان شرمنده میشدند. طیارهای بالای سر خانهها پتپت میکرد. ناگهان باران سکههای آلومینیومی بارید. رهگذرها سربلند کردند، خندیدند و خم شدند روی زمین. فابیان یک لحظه یاد قصهٔ دخترکی افتاد که پیراهنش را بالا گرفته بود تا سکههایی را که از آسمان میریخت، بگیرد.»
«جوری خندید که انگار غذا توی گلویش پریده باشد، و دستش را گذاشت روی زانوی فابیان. «واقعاً!... میگن که من یه تخیل بیقرار دارم. اگه تا شب میلتون زد بالا که من رو برسونین خونه، من و آپارتمانم با اینکه کوچولوییم ولی قرص و محکمیم.» آن دست بیقرارِ غریبه را از روی زانویش برداشت و گفت: «هر چیزی ممکنه. فعلا میخوام یه سری به بار بزنم.» پایش نرسید بهبار. همین که بلند شد و برگشت، زنی قدبلند و خوشبنیه جلویش بود و گفت: «الآن وقت رقصه.» قدش بلندتر از فابیان بود، تازه بلوند هم بود. آن ورّاجِ موسیاهِ ریزاندارم از مقررات پیروی کرد و زد به چاک. پیشخدمت گرامافون را به کار انداخت از سرِ میزها بلند شدند. رقصیدند. فابیان بهدقت خانم بلوند را ورانداز کرد. صورتی رنگپریده و بچگانه داشت و از روی رقصش میشد فهمید که تودارتر از چیزی بود که نشان میداد. فابیان ساکت بود و حس میکرد که تا چند دقیقهٔ دیگر به درجهای از سکوت میرسد که شروع یک گفتوگو، حتی گفتوگویی بیاهمیت، غیرممکن میشود. خوشبختانه فابیان پایش را لگد کرد. زن به حرف افتاد. دو بانو را نشان داد که چند وقت پیش افتاده بودند به جان هم. تعریف کرد که خانم زومر با آن کوتولهٔ سبزپوش سروسرّی دارد، و توضیح داد که جرئت نمیکند این رابطه را مجسم کند. دستآخر هم از فابیان پرسید که میخواهد هنوز آنجا بماند. داشت میرفت. فابیان هم دنبالش می رفت.»
عنوان اصلی این کتاب که همراه با چند فصلِ صریح از سوی اولین ناشر آن رد شد، رفتن بهسوی سگها بود. قرار بود از همان روی جلدِ کتاب روشن شود که رمان هدفِ مشخصی دارد: میخواست هشدار دهد. میخواست در مورد پرتگاهی هشدار دهد که آلمان و بههمراهش اروپا داشتند به آن نزدیک میشدند! میخواست با وسیلهای درخور، که فقط در این مورد میتوانست به معنای هر وسیلهٔ ممکن باشد، در آخرین لحظه همه را به توجه و تعقل وادارد. بیکاری گسترده، فشار روحی ناشی از بحران اقتصادی، میل به کرختی، اقدامات نسنجیدهٔ احزاب؛ اینها نشانههای وخیم بحرانی قریبالوقوع بودند که نویسنده در این کتاب قصد دارد دربارهٔ آنها هشدار دهد. کتابِ حاضر وضعیت کلانشهر برلین را در آن ایام توصیف میکند، دفتر یا آلبوم عکس نیست، بلکه یک هجویه است. آنچه بود را توصیف نمیکند، بلکه در آن اغراق میکند. نویسنده فصلهای اول رمان را به رویارویی شخصیت اصلی داستانش فابیان، با بیاخلاقیهای زندگی شبانهٔ برلین اختصاص داده است. او از فاحشهخانهها، میخانههای زیرزمینی و استودیوهای هنرمندان بازدید میکند. در بیشتر موقعیتهای کتاب فابیان یک ناظر جدا باقی میماند و اطراف خود را با نگاهی طنز توصیف میکند. فابیان ناخواسته به دو قطبیشدن فزایندهٔ بین ناسیونال سوسیالیستها و کمونیستها کشیده میشود و شاهد است که چطور مردم برلین درگیر لذتگرایی جنسی بیبندوباری بدون عشق واقعی میشوند.
دکتر یاکوب فابیان شخصیت اصلی این رمان و نویسندهٔ تبلیغاتی است که در برلین زندگی میکند؛ شهری که هم اکنون با بحرانهای اقتصادی و اخلاقی مواجه است. فابیان که خود را یک روشنفکر اخلاقگرا میداند، بیشتر مانند ناظری منفعل شاهد فروپاشی اخلاقی و اجتماعی جامعه است و درعینحال تلاش میکند جایگاه خود را در دنیایی که به واسطهٔ فساد و ناامیدی فرو میریزد، پیدا کند. دوست نزدیک او، لابود، یک فعال سیاسی ایدهآلیست است، اما دیدگاههای او در تضاد کامل با بدبینی فابیان قرار دارد. در میان زندگی شبانه و افراطهای برلین، فابیان با طیف گستردهای از شخصیتها مواجه میشود که نمایانگر زوال اخلاقی آن زمان هستند. زندگی او زمانی پیچیدهتر میشود که با کورنلیا، زنی جاهطلب، وارد رابطه میشود. کورنلیا نیز مجبور است صداقت و آرمانهای خود را برای موفقیت قربانی کند، که باعث تشدید بحرانهای اخلاقی و عاطفی در داستان میشود. فابیان در پایان شغل خود را از دست میدهد، رابطهاش با کورنلیا از هم میپاشد و دوستش لابود پس از ناامیدی از سیاست خودکشی میکند. فابیان با نگاه بدبینانه خود به انحطاط فرهنگی و مادیگرایی که در جامعهاش فراگیر شده است، بازتابی از بحرانهای اخلاقی زمانهاش است.
• کتاب سه نفر در برف اثر دیگری از اریش کستنر نویسنده و طنزپرداز آلمانی است. او در این کتاب به موضوعی میپردازد که در ادبیات جهان همیشه تازه است و آن این است که جامعه اگر آلوده به رنگ و ریا باشد، آدمها ارزش یکدیگر را تنها براساس ظاهر میسنجند. او در این رمان مردی ثروتمند و نکتهسنج را به تصویر کشیده که از محیط اشرافی خود در برلین، به سفری پرحادثه میرود و در پی زنجیرهای از سوءتفاهمها با واقعیت انسانها آشنا میشود.
• کتاب سبیل اثر امانوئل کارر نویسنده و کارگردان فرانسوی است. این کتاب داستان مردی است که روزی تصمیم میگیرد سبیل خود را از ته بزند و فکرش را هم نمیکند که با زدن سبیل خود با چه پرسشها و کابوسهای وحشتناکی روبهرو خواهد شد. آنچه زندگی قهرمان رمان سبیل را زیرورو میکند به یک دگردیسی غریب، که شوخی پیش پا افتادهای در بستر زندگی هر روزه است. اثر چالش برانگیز کار و حقیقتی را پیش روی خواننده مینهد که همچون سایهی مرغ پران دست یافتنی مینماید اما هرگز به دست نمیآید، حقیقتی هراسناک که با جبری محتوم واقعیت دلپذیر را درهم میکوبد.
اِمیل اریش کستنر نویسنده، شاعر، فیلمنامهنویس و طنزپرداز آلمانی در 1899 به دنیا آمد و در 1974 درگذشت. او را عمدتاً بهخاطر اشعار طنز، اجتماعی و خردمندانهاش و کتابهای تیزبینانهای میشناسند که برای کودکان مینوشت. او در سال 1960 جایزهٔ بینالمللی «هانس کریستین اندرسن» را برای نوشتن زندگینامهٔ دوران کوردکیاش دریافت کرد و در شش سال جداگانه نامزد دریافت جایزهٔ نوبل ادبیات شد. کستنر رابطهٔ نزدیکی با مادرش داشت و بنابراین مادران نقش پررنگی در رمانهای او دارند. کستنر در 1913 به مدرسهٔ تربیت مدرس رفت و در سال 1916 کمی قبل از امتحانات، ترک تحصیل کرد. در سال 1917 به ارتش سلطنتی ساکسون فراخوانده شد و با اینکه به جبهه فرستاده نشد اما دوران آموزشی سختی را گذراند. همچنین حفاری بیرحمانهای که گروهبانش در آنجا او را به آن واداشت باعث شد تا آخر عمرش ناراحتی قلبی داشته باشد. پس از پایان جنگ او به تحصیل ادامه داد و در رشتهٔ تاریخ، فلسفه، آلمانشناسی و تئاتر به تحصیل پرداخت و در سال 1925 مدرک دکترایش را اخذ کرد. سالهای زندگی کستنر در برلین از سال 1927 تا پایان جمهوری وایمار در سال 1933 پُربارترین سالهای زندگی او شد و اشعار و ستونها، مقالات و نقدهایش در بسیاری از نشریات مهم برلین منتشر شدند. اولین اثر او یک کتاب شعر و دومین اثرش کتابی برای کودکان بود.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.