نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات 360درجه منتشر کرد :
دیگر خسته بودم؛ میخواستم به خانه بروم. متوجه شدم خانه به چه مفهوم پیچیده ای تبدیل شده است. شاید هم همیشه این طور بود. به باغستان اشاره کردم، به شهر و به ملت.
- ویلی، اینجا قرار بود خونه ی ما باشه. ما قرار بود تا آخر عمر اینجا زندگی کنیم.
- ولی تو رفتی، هارولد.
سرم را عقب بردم. نمی توانستم چیزی را که می شنیدم باور کنم. اختلاف بر سر اینکه این اوضاع تقصیر چه کسی است یا چطور کار به اینجا کشید را میشد فهمید اما چطور می تواند ادعا کند از دلایل فرار من از سرزمین زادگاهم به کلی بی خبر است؟ سرزمینی که برایش جنگیده بودم و آماده بودم برایش بمیرم. سرزمین مادری ام! این کلمات ناخوشایند، این تجاهل به دلیل فرار دیوانه وار من و همسرم، که فرزندمان را برداشتیم و دیگر پشت سرمان را هم نگاه نکردیم. چطور ممکن است؟ به درختان نگاه کردم، به پدر نگاه کردم. او هم طوری به من خیره شده بود انگار
می گفت: من هم نمی دونم.
با خودم فکر کردم شاید واقعا نمی دانند. راستش را بخواهید شاید خودم هم نمی دانم. سرسام آور بود. شاید هم حقیقت داشت. اگر آن ها واقعا نمی دانستند چرا رفتم، شاید اساسا من را نمی شناختند. شاید هیچ وقت من را نشناخته اند. و اگر بخواهم داد انصاف بدهم، شاید من هم آن ها را نمی شناختم! تنم از این تصور یخ کرد و باعث شد شدیداً احساس تنهایی کنم. اما باعث عصبانیتم هم شد. فکر کردم باید به آنها همه چیز را بگویم؛ به پدرم، به ویلی و به تمام دنیا!
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.