%10


خاطرات جنگ خوک (جیبی)
0٫0
(0)
0 نظر
نویسنده:
مترجم:
ناموجود
دفعات مشاهده کتاب
823
علاقهمندان به این کتاب
18
میخواهند کتاب را بخوانند.
2
کتاب را پیشنهاد میکنند
1
کتاب را پیشنهاد نمیکنند
0
نظر خود را برای ما ثبت کن:
توضیحات کتاب
انتشارات خوب منتشر کرد:
این رمان، تمثیلی است از دوران دیکتاتوری نظامی در آرژانتین، که در آن، مخالفان سیاسی و منتقدان حکومت به شدت سرکوب میشدند. کاسارس با استفاده از این تمثیل، به نقد بیرحمانهی خشونت، بیعدالتی و سرکوب در جامعهی آرژانتین میپردازد.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
نوع کالا
کتاب
دسته بندی
موضوع اصلی
موضوع فرعی
نویسنده
مترجم
نشر
شابک
9786227425628
زبان کتاب
فارسی
قطع کتاب
شومیز
جلد کتاب
جیبی
تعداد صفحه
288 صفحه
نوبت چاپ
1
وزن
170 گرم
سال انتشار
1403
معرفی کتاب خاطرات جنگ خوک اثر آدولفو بیوئیکاسارس
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
خاطرات جنگ خوک از سایت گودریدز امتیاز ۳.۷ از ۵ را دریافت کرده است.
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
خاطرات جنگ خوک از سایت آمازون امتیاز ۴.۵ از ۵ را دریافت کرده است.
معرفی رمان خاطرات جنگ خوک:
خاطرات جنگ خوک رمانی اثر آدولفو بیوئیکاسارس نویسندهٔ آرژانتینی است. این کتاب چهارمین رمان این نویسنده است که آن را در حدود ۵۵ سالگیاش نوشت و از زبان اسپانیایی به فارسی ترجمه شده است. خاطرات جنگ خوک که در سال ۱۹۶۹ منتشر شد، داستانی کوتاه و حکایتی از جنگ میان نسلهای پیر و جوان است. وقایع این رمان در حومهٔ پالرمو، در شهر بوئنوسآیرس رخ میدهند و قهرمانِ آن فردی بازنشسته است که یک روز از خواب بیدار شده و متوجه میشود که جوانان تصمیم گرفتهاند به افراد پیر حمله کرده و جانِ آنها را بگیرند. نویسنده در این رمانِ تأملبرانگیز به مضامینی همچون قدرت، ظلم، اخلاق و پوچبودن شرایط انسانی پرداخته است.
واکنشهای جهانی به رمان خاطرات جنگ خوک:
«رمان هیپنوتیزمکنندهٔ خاطرات جنگ خوک، کابوسی شبیه داستانهای کافکا را تداعی میکند که هر خواننده آن را آنطور که دوست دارد تفسیر میکند: تصدیق زندگی، وحشگیری یا عشق.» - نیویورک تایمز بوک ریویو
«آدولفو بیوئیکاسارس در دنیای انگلیسی زبان عمدتاً همپای آثار بورخس به میان میآید و شناخته میشود... اما او به تنهایی نویسندهای ماهر و موفق است و تقریباً یک نسل جوانتر از بورخس است... به تعبیری او کسی است که بورخس به او «استادی واقعی و هنرمند» میگوید.» - جان یوپدیکه، نیویورکر
«رمان خاطرات جنگ خوک ... در آمریکای شمالی و اروپا موفقیتی بینظیر داشت. این کتاب تمثیلی هوشمندانه از عدم تحمل آزار و اذیت است. سادگی عمدی طرح داستان ما را وادار میکند تا بر اسرار وحشتناک روانشناسی توده تمرکز کنیم که میتواند خشونت را درمانی برای کسالت یا منطقیسازیهای بزدلانهٔ روشنفکران ایجاد کند.» - لایبرآری ژورنال
«آدولفو بیوئیکاسارس در دنیای انگلیسی زبان عمدتاً همپای آثار بورخس به میان میآید و شناخته میشود... اما او به تنهایی نویسندهای ماهر و موفق است و تقریباً یک نسل جوانتر از بورخس است... به تعبیری او کسی است که بورخس به او «استادی واقعی و هنرمند» میگوید.» - جان یوپدیکه، نیویورکر
«رمان خاطرات جنگ خوک ... در آمریکای شمالی و اروپا موفقیتی بینظیر داشت. این کتاب تمثیلی هوشمندانه از عدم تحمل آزار و اذیت است. سادگی عمدی طرح داستان ما را وادار میکند تا بر اسرار وحشتناک روانشناسی توده تمرکز کنیم که میتواند خشونت را درمانی برای کسالت یا منطقیسازیهای بزدلانهٔ روشنفکران ایجاد کند.» - لایبرآری ژورنال
چرا باید رمان خاطرات جنگ خوک را بخوانیم؟
کتاب خاطرات جنگ خوک روایت تغییر نسلها و دورهٔ جوانانی است که با بیرحمی در مورد نسلهای گذشته قضاوت میکنند. این کتاب دربارهٔ رویارویی نسل جوان و سالخورده با یکدیگر است. این کتاب اثری تحسینبرانگیز و تخیلی از نویسندهای چیرهدست است که طنز اجتماعی، فلسفه و داستانی تخیلی را در هم آمیخته است. این کتاب یک اثر کلاسیک است که هنوز هم پس از سالها خوانندگان را مجذوب خود میکند.
جملات درخشانی از کتاب خاطرات جنگ خوک:
«ایسیدورو ویدال که توی محله دُن ایسیدرو صدایش میزدند، از دوشنبهٔ هفتهٔ قبل چپیده بود توی اتاقش و رو نشان نداده بود. البته چند تا از مستأجرها، مخصوصاً دخترهای خیاطخانهٔ بخش جلویی عمارت، دو سه باری بیرون خلوتگاهش مچ او را گرفته بودند. توی آن خانهٔ بزرگ و پرجمعیت، همهچیز دور از هم قرار گرفته بود و برای رسیدن به مستراح باید از دو حیاطخلوت رد میشدی. فعلاً خودش را توی اتاقش و اتاق مجاور که مال پسرش ایسیدوریتو بود، محبوس کرده و از دنیا بریده بود. پسر که نگهبان مدرسهای شبانه در خیابان لاساِراس بود و همیشه غرِ کمخوابیاش را میزد، تهیهٔ روزنامهای را که پدرش مشتاقانه منتظر بود پشت گوش میانداخت و دائم فراموش میکرد رادیو را از تعمیرگاه پس بیاورد. دُن ایسیدورو که از رادیوی قدیمیاش محروم شده بود، نمیتوانست به برنامهٔ روزانهٔ «گپ خودمانی» که فارل نامی آن را اجرا میکرد، گوش کند. همه فکر میکردند این فارل مخفیانه جنبش «جوانان تُرک» را رهبری میکند، جنبشی که همچون ستارهای دنبالهدار در شب دراز سیاست آرژانتین درخشیده بود. ویدال در حضور دوستانش که از فارل نفرت داشتند، پشت او درمیآمد، اما نصفهنیمه؛ آخر راستش استدلالهای رهبر جنبش متأسفانه بیشتر فتنهبرانگیز بودند تا آرامشبخش.»
«دلیل فوران خشم ویدال این بود که اول فکر کرد آن زن مقصر سوز سرمایی است که میتوانست بهراحتی باعث برونشیت شود. با خودش گفت زنها هرگز زحمت بستن در را به خودشان نمیدهند، چون همهشان خود را ملکه میدانند. اما بعد متوجه شد که این اتهام نارواست، چرا که مقصرِ بازماندنِ در، روزنامهفروش بیچاره بود. پیرزن را فقط میشد برای پیریاش ملامت کرد. البته میشد با عتاب از او بپرسی که این وقت شب توی کافه چه غلطی میکند؟ ولی جواب این سؤال هم فوری معلوم شد، چون زن از دری که رویش نوشته بود «بانوان» رفت تو و دیگر کسی بیرون آمدنش را ندید. بیست دقیقهٔ دیگر بازی کردند. ویدال برای شروع بازی، معتبرترین شیوه را در پیش گرفت: مؤمنانه منتظر ماند و با تسلیم و رضا تحمل کرد. لجاجت هم فایدهای نداشت. هر قمارباز باهوشی میداند که بخت همراه کسی است که طلبش کند، به کسی که با دربیفتد یاری نمیکند. وقتی دستِ درستوحسابی ندارد، آنهم با این یارها، چطور ببرد؟ بعد از پنج دور باخت، ویدال گفت: «آقایان، وقتش رسیده که اردوگاه را ترک کنیم.» باختها را جمع زدند و سهم هریک را معلوم کردند، دانته بدهی تیمش و صورتحساب را پرداخت، همتیمیهایش هم غرغرکنان دُنگ خودشان را دادند.»
«رسید به خانهاش که در خیابان پائونرو، روبهروی مغازهٔ لوازمیدکی اتومبیل بود. در اتاقش احساس آرامش نمیکرد. این اواخر بیدلیل غمگین میشد و این غم ادراکش را از عادیترین چیزهای دوروبر تغییر میداد. شبها وسایل اتاق در نظرش همچون شاهدانی بیعاطفه و ستیزهجو جلوه میکردند. سعی میکرد سروصدا نکند؛ آخر پسرش که در مدرسهٔ شبانه کار میکرد و برای همین دیر به رختخواب میرفت، در اتاق بغلی خوابیده بود. همین که میرفت زیر پتو، نگران از خودش میپرسید که آیا قرار است تا صبح بیدار بماند؟ در هیچ وضعیتی احساس راحتی نمیکرد. فکرش مشغول بود و دائم غلت میزد (حالا هرچقدر هم که بگویند فکر بر ماده تأثیری نمیگذارد). صحنهای که به چشم دیده بود، حالا با وضوحی تحملناپذیر در خاطرش زنده میشد و به امید آنکه آن تصویر، آن خاطره را از ذهن براند، در جایش غلت میزد. بعد از مدتی به صرافت افتاد به مستراح برود، شاید اینطوری ذهنش از موضوع منحرف شود؛ اگر نمیشد هم لااقل باعث میشد آرام شود و بتواند راحت بخواند. فکر عبور از دو حیاطخلوت، در آن شبِ یخبندان، توی دلش را خالی میکرد، اما نمیخواست همانطور بیدار بماند و دربارهٔ لزوم انجام این کار با خودش کلنجار برود.»
«دلیل فوران خشم ویدال این بود که اول فکر کرد آن زن مقصر سوز سرمایی است که میتوانست بهراحتی باعث برونشیت شود. با خودش گفت زنها هرگز زحمت بستن در را به خودشان نمیدهند، چون همهشان خود را ملکه میدانند. اما بعد متوجه شد که این اتهام نارواست، چرا که مقصرِ بازماندنِ در، روزنامهفروش بیچاره بود. پیرزن را فقط میشد برای پیریاش ملامت کرد. البته میشد با عتاب از او بپرسی که این وقت شب توی کافه چه غلطی میکند؟ ولی جواب این سؤال هم فوری معلوم شد، چون زن از دری که رویش نوشته بود «بانوان» رفت تو و دیگر کسی بیرون آمدنش را ندید. بیست دقیقهٔ دیگر بازی کردند. ویدال برای شروع بازی، معتبرترین شیوه را در پیش گرفت: مؤمنانه منتظر ماند و با تسلیم و رضا تحمل کرد. لجاجت هم فایدهای نداشت. هر قمارباز باهوشی میداند که بخت همراه کسی است که طلبش کند، به کسی که با دربیفتد یاری نمیکند. وقتی دستِ درستوحسابی ندارد، آنهم با این یارها، چطور ببرد؟ بعد از پنج دور باخت، ویدال گفت: «آقایان، وقتش رسیده که اردوگاه را ترک کنیم.» باختها را جمع زدند و سهم هریک را معلوم کردند، دانته بدهی تیمش و صورتحساب را پرداخت، همتیمیهایش هم غرغرکنان دُنگ خودشان را دادند.»
«رسید به خانهاش که در خیابان پائونرو، روبهروی مغازهٔ لوازمیدکی اتومبیل بود. در اتاقش احساس آرامش نمیکرد. این اواخر بیدلیل غمگین میشد و این غم ادراکش را از عادیترین چیزهای دوروبر تغییر میداد. شبها وسایل اتاق در نظرش همچون شاهدانی بیعاطفه و ستیزهجو جلوه میکردند. سعی میکرد سروصدا نکند؛ آخر پسرش که در مدرسهٔ شبانه کار میکرد و برای همین دیر به رختخواب میرفت، در اتاق بغلی خوابیده بود. همین که میرفت زیر پتو، نگران از خودش میپرسید که آیا قرار است تا صبح بیدار بماند؟ در هیچ وضعیتی احساس راحتی نمیکرد. فکرش مشغول بود و دائم غلت میزد (حالا هرچقدر هم که بگویند فکر بر ماده تأثیری نمیگذارد). صحنهای که به چشم دیده بود، حالا با وضوحی تحملناپذیر در خاطرش زنده میشد و به امید آنکه آن تصویر، آن خاطره را از ذهن براند، در جایش غلت میزد. بعد از مدتی به صرافت افتاد به مستراح برود، شاید اینطوری ذهنش از موضوع منحرف شود؛ اگر نمیشد هم لااقل باعث میشد آرام شود و بتواند راحت بخواند. فکر عبور از دو حیاطخلوت، در آن شبِ یخبندان، توی دلش را خالی میکرد، اما نمیخواست همانطور بیدار بماند و دربارهٔ لزوم انجام این کار با خودش کلنجار برود.»
خلاصهٔ رمان خاطرات جنگ خوک:
کتاب خاطرات جنگ خوک داستان پیرمردی به نام ایسیدورو ویدال است؛ مردی بازنشسته که در آپارتمانی کوچک و ۲ اتاقه با پسرش زندگی میکند و همسرش سالها پیش او و پسر کوچکش را رها کرده است و او پسرش را به تنهایی بزرگ کرده است. تا اینکه یک روز او متوجه میشود که جوانان مملکت قصدِ جان افراد مُسن و پیر را کردهاند. هر هفته خبری از مرگ یکی از افراد سالخوردهٔ حومهٔ شهر در روزنامه چاپ میشود و خشونتی که هر هفته این افراد با آن دست به گریبان شدهاند باعث شده تا آنها میل به ادامهٔ زندگی عادی خود را از دست بدهند و خشمگین و سرگردان باشند. این اتفاقات که همزمان با تغییرات حکومت و انقلاب رخ داده و منشأ آن افکار جوانانی است که افراد سالخورده را باری بر دوش جامعه میدانند، حتی روابط خانوادگی افراد سالخورده را تحتتأثیر قرار داده است. در این میان عدهای نیز هستند که پیرمردان کشته شده را مستحق مرگ میدانند چون معتقدند باعث اذیت و آزار دختران جوان میشدند. بهعلاوه جوانان، سالمندان شهر را افرادی خودخواه و ترسو میدانند که در مقابل تغییرات حکومتی مقاومت میکنند. در میان این افکار و درگیریها ویدال دختری را از تعرض پیرمردی نجات میدهد و دختر جوان سعی میکند از او در مقابل خشونت جامعه محافظت کند. نویسنده در این رمان با اشارات متعدد به واقعیتهای سیاسی زمان خود، سعی کرده است تا از دولت آرژانتین در آن زمان انتقاد کند.
اقتباسها:
در سال ۱۹۷۵ یک فیلم آرژانتینی به کارگردانی لئوپولدو توره نیلسون براساس همین رمان ساخته شد و با همین نام منتشر شد. بازیگرانی همچون خوزه اسلاوین، مارتا گونزالس، ادگار دو سوارز، ویکتور لاپلاس و امیلیو آلفارو در این فیلم به ایفای نقش پرداختند. این فیلم در ۷ آگوست اکران شد و گزیدههایی از فیلم کوتاه «آخرین گریه» به کارگردانی دینو مینیتی در طول فیلم استفاده شده است.
اگر از خواندن کتاب خاطرات جنگ خوک لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• کتاب ابداع مورل اثر دیگری از آدولفو بیوئیکاسارس نویسندهٔ آرژانتینی است. این کتاب که عنوانش اشارهای آشکار به مورو، یک شخصیت داستانی دیگر است، ژانری جدید را وارد زبان کرد. این کتاب داستان یک فراری است که در جزیرهای متروک پنهان میشود. تا اینکه گردشگران از راه میرسند و ترس او از پیدا شدن زمانی که عاشق یکی از گردشگران میشود، تبدیل به یک احساس متفاوت میشود.
دربارۀ آدولفو بیوئیکاسارس: نویسندهٔ آرژانتینی

آدولفو بیوئیکاسارس نویسنده، روزنامهنگار و مترجم آرژانتینی در ۱۹۱۴ به دنیا آمد و در ۱۹۹۹ درگذشت. او با هموطن خود خورخه لوئیس بورخس دوست و همکار بود و برای نوشتن رمان «ابداع مورل» که در سال ۱۹۴۰ منتشر شد به شهرت رسید. او در بوئنوس آیرس زندگی متوسطی داشت و اکثریت زندگی خود را در آنجا سپری کرد. به دلیل طبقهٔ اجتماعی بالای خانوادهاش، توانست خود را منحصراً وقف ادبیات کند و در عینحال آثارش را از رسانهٔ سنتی ادبی زمان خود متمایز کند. او اولین داستانش را در یازده سالگی نوشت. بیوئیکاسارس در دانشگاه بوئنوس آیرس به تحصیل در رشتهٔ حقوق، فلسفه و ادبیات پرداخت ولی تحصیلاتش را تمام نکرد. او که از فضای دانشگاه ناامید شده بود، به یک مزرعهٔ خانوادگی نقلمکان کرد و در سکوت تمام وقف خود را وقف مطالعهٔ ادبیات کرد. تا زمانی که به اواخر بیست سالگی خود رسید به زبانهای اسپانیایی، انگلیسی، آلمانی و فرانسوی مسلط بود. بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۷ کتابهای زیادی منتشر شد که بعداً بیزاری خود را از آنها اعلام کرد و چاپ آنها را محدود کرد و تمام کارهای قبلی خود که قبل از ۱۹۴۰ منتشر شده بودند را «وحشتناک» نامید. این نویسنده جوایز متعددی از جمله جایزهٔ «انجمن نویسندگان آرژانتین»، «لژیون افتخار فرانسه» و عنوان شهروند برجستهٔ بوئنوس آیرس را دریافت کرده است و جایزهٔ «میگل دو سروانتس» در سال ۱۹۹۱ به این نویسنده اعطا شد.
آشنایی با خورخه لوئیس بورخس:
آدولفو بیوئیکاسارس در سال ۱۹۳۲ خوخه لوئيس بورخس نویسنده و مترجم مشهور اسپانیایی را در ویلای او ملاقات کرد که میزبان چهرههای مختلف بینالمللی بود و جشنهای فرهنگی ترتیب میداد. او عنوان کرد که در آن مهمانی چندان علاقهای به معاشرت با بورخس نداشت اما بعدها یک سفر باعث دوستی مادامالعمر آنها شد و در همکاریهای ابدی آنها بسیار تأثیر گذاشت. این دو نویسنده با نامهای مستعار پروژههای ادبی مختلفی را کنار یکدیگر به پایان رساندند و داستانهای کوتاه، فیلمنامه و داستانهای خارقالعادهای را با همکاری هم خلق کردند. بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ آنها مجموعهای از داستانهای پلیسی انگلیسی به نام «حلقهٔ هفتم» را کارگردانی کردند، ژانری که بورخس بسیار آن را تحسین میکرد. در سال ۲۰۰۶ کتاب «بورخس: یک جلد زندگینامه» با بیش از ۱۶۰۰ صفحه منتشر شد که جزئیات بسیار زیادی از جزئیات دوستی مشترک این دو نویسنده را فاش کرد. بیوئیکاسارس قبلاً این متن را آماده و تصحیح کرده بود اما هرگز نتوانست خودش آن را منتشر کند.
نظرت رو باهامون به اشتراک بذار.
جمله مورد علاقهات از این کتاب رو باهامون به اشتراک بذار.
شاید بپسندید














از این مترجم













