تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات پرسمان منتشر کرد:
همیشه اول هر چیزی سخت است. اول هر چیزی کمی دل‌دل می‌کنی. حس می‌کنی گوشه‌ای از آن را غبار تردید گرفته‌است. شک و وهم سایه بر خیال، تو را به انتهای دلشوره می‌برد؛ مثل هوای مه‌گرفته، مردد می‌شوی که جلوتر بروی یا نه. شاید و باید به دلت می‌افتد و تردید روی ذهن تب‌دارت ناخن می‌کشد. وای و امان از آن روزی که دیگر جوابی برای هزار سؤال بی‌رحمی که به مغزت هجوم آورده، پیدا نکنی! تمام درونت را خوره‌ای مرموز می‌خورد. لحظاتِ آرامت تباه می‌شود و دلشوره به تمام دقایقت رنگ اندوه می‌زند. دلت می‌خواهد به خواب بروی تا لحظاتی را بی‌خیال آرام بگیری؛ که البته خواب به چشم نمی‌آید و دوباره در خیال، درگیر حجم زیادی از توهمات می‌شوی و باز اماواگر به دلت می‌افتد. همۀ این وهم و خیالات با آمدن خاتون به جانم افتاد. وقتی خاتون آمد همه‌چیز به‌هم ریخت. تا روز آمدنش نمی‌دانستم مادربزرگی به این نام دارم. وقتی فهمیدم از نوادگان خاندان فراموش‌شده و بربادرفتۀ قجری هستم و این خانوادۀ عصاقورت‌داده و سرد از همان طایفۀ مغرور قجری باقی‌مانده، گیج و مبهوت، بیشتر درگیر این اماواگرها شدم. چه وصلۀ ناجور و تاریخ‌گذشته‌ای بود. از هر گوشه نگاه می‌کردم این تکۀ وصله‌شده می‌زد توی ذوقم. گیج بودم، گیج…
گیج از این اوهام، چفت پنجره را باز کردم. باد پیچید به موهایم و خیالم را با خود برد. نفس عمیقی کشیدم و نگاهم پیچید به یاسِ دور صنوبر. تنها چیزی که در این عمارت دوست داشتم، تلفیق و دلبستگی همین یاس و صنوبر بود. نفس عمیق دیگری کشیدم. چقدر تازگی‌ها این خیالِ به قول مادر، «خام»، افسارگسیخته شده بود. بی‌اذن و امانِ من می‌رفت و مرا هم می‌برد تا ته رویا.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نشر پرسمان
