

انتشارات روزگار منتشر کرد:
تصور کنید باغبانی نداند که دیگر چگونه باغچهاش را بیل بزند، تصور کنید رانندهای دیگر نتواند ماشینش را براند و تصور کنید نویسندهای دیگر نتواند متن زیبایی بنویسد…
«بدون عنوان» داستان نویسندهای سرخورده است که دیگر قلمش توانایی این را ندارد که مخاطب را جذب کند و به گویی این موضوع بلای جانِ نویسندهی داستان، که زمانی معروف و نامش بر سر زبانها بوده، شده است. اما اگر چارهای برای این ناکامیهایش پیدا کرده باشد، چه؟ و آن چاره این باشد که تنها برای نوشتن اثری قابل، خود را وارد تاریکیی بکند که او را از کودکی دنبال میکرده…
…
قطرهای اشک از چشمش سرازیر شد.
مرد سیاهپوش با تعجب: خواهش میکنم بهم بگو که اون یه اشک شوق به خاطر به وجود اومدن یه تغییر بزرگ درونت بود، نه به خاطر ناراحتی از کشتن یه آدم مزخرف.
کلماتش را تیکه تیکه بیان کرد: من… الآن… یه نفر رو… کشتم.
مرد سیاهپوش: این فقط یه بخش از حقیقته. بخش دیگهاش اینه که تو دنیا رو از شر یه آدم عوضی خلاص کردی… جفت اینا حقیقتن و حقیقت هم چیزِ مهمیه… ولی مهمتر اینه که، تو چه حقیقتی رو دوست داری؟
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













