نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات نون منتشر کرد:
یک تریلر روانشناختی هوشمندانه و الهامگرفته از هیچکاک، دربارهی دو زن عادی که پس از رسیدن به آستانهی فروپاشی، پیمانی خطرناک برای گرفتن انتقام میبندند. شبی تاریک در محلهی آپر وست ساید نیویورک، دو غریبه، آماندا و وندی، بهطور اتفاقی با هم آشنا میشوند. طی صحبتهایشان درمییابند که وجه اشتراکهای زیادی دارند، بهخصوص نهایی و عطشی بیپایان برای انتقام از مردانی که خانوادههایشان را ویران کردهاند. گفتگوی طولانی آنها به نقشهای بینقص برای مبادلهی قتل ختم میشود: «اگر تو برای من بکشی، من هم برای تو میکشم.»
در نقطهی دیگری از شهر، روث در خانه تنهاست که ناگهان آرامش خانهی زیبایی که با همسرش اسکات در آن زندگی میکند به کابوس بدل میشود: مردی با چشمان آبی نافذ پس از حملهی وحشیانه به روث، در تاریکی شب ناپدید میشود. اما ترس همچنان در دل روث باقی مانده: آیا با وجود آن غریبهی چشم آبی میتوان دوباره احساس امنیت کرد؟
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
مبادلهٔ قتل از سایت گودریدز امتیاز ۴.۲ از ۵ را دریافت کرده است.
مبادلهٔ قتل از سایت آمازون امتیاز ۴.۳ از ۵ را دریافت کرده است.
مبادلهٔ قتل یک تریلر روانشناختی و هیجانانگیز اثر استیو کاوانا نویسندهٔ ایرلندی است که برای نوشتن داستانهای جنایی برندهٔ جایزهٔ «خنجر طلایی انجمن جنایینویسان» شده است. این رمان که اولینبار در سال ۲۰۲۳ منتشر شد داستان دو زن معمولی است که حوادثی دلخراش را از سر گذراندهاند و عزیزانی را در این بین از دست دادهاند. این دو زن حالا حس میکنند که قانون نتوانسته آنها را به عدالت برساند و حالا به لبهٔ پرتگاه رسیدهاند و چیزی برای از دست دادن ندارند و بنابراین پیمان خطرناکی میبندند تابهجای هم انتقام بگیرند.
«یک تریلر هیچکاکی عمیقاً پیچیده و بینهایت درخشان، نفسگیر و غیرقابلحدس. مبادلهٔ قتل یکی از مبتکرانهترین تریلرهایی است که در سالهای اخیر خواندهام.» - الکس مایکلیدیس، نویسندهٔ کتاب بیمار خاموش
«یک تریلر پیچیده و سرشار از لایههای احساسی برای خوانندگان نکتهسنج ژانر معمایی، با شخصیتهایی که شما را در صفحاتی پرتنش همراهی میکنند تا به یک پایان خیرهکننده برسید.» -اِی.جی. فین
«این نویسنده کارش حرف ندارد. به من اعتماد کنید.» - لی چایلد، نویسنده
«افشاگریهای افنجاری که در کنار حس همذاتپنداری با جنبههای عاطفی شخصیتهای اصلی حس میکنید، تجربهای هیجانانگیز و لذتبخش را برایتان به ارمغان میآورد.» - پابلیشرز ویکلی
اگر طرفداران داستانهای جنایی متفاوت هستید یا کتابهای بیمار خاموش و دختر گمشده را خواندهاید و از خواندن آنها لذت بریدهاید، خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم. مبادلهٔ قتل یک تریلر روانشناختی بُرنده است که نویسنده آن را با الهام از داستانهای هیچکاک نوشته است.
«آماندا وایت درِ دستگاه ضدعفونیکنندهٔ برقی شیشهٔ شیر بچه را برداشت و به روولور کالیبر ۲۲ داخلش نگاه کرد. انگار اسلحه عرق کرده بود. قطرههای داغ حاصل از میعان روی بدنه و لولهٔ استیلش نشسته بودند و بخار بهآرامی از پایینش بالا میآمد. رویش را که برگرداند، دستکشهای چرم نرمش را پیدا کرد. آنها را دستش کرد و اسلحه را با احتیاط بلند کرد. اسلحه میبایست امروز تمیز باشد. اثر انگشتی رویش نباشد. هیچ ردی از دیانای او رویش به جا نماند. دیشب این فکر به ذهنش رسید که برای از بین بردن هرگونه اثری که از خودش روی اسلحه باقی مانده، از ضدعفونی کننده استفاده کند. اینکه یکی از وسایل جِس نقشی در این کار ایفا کند، بهنحوی بهجا به نظر میرسید. تعجب میکرد که ضدعفونیکننده هنوز کار میکرد. از اولین تولد جس که شیشهٔ شیر او را با لیوان کودک عوض کرد، دیگر از آن استفاده نشده بود. اما او شوهرش لوئیس تصمیم گرفتند ضدعفونی کننده را نگه دارند تا اگر زمانی جس برادر یا خواهری داشت، از آن استفاده کنند. حالا دیگر هیچکدام از اینها ممکن نبود.»
«آماندا ساعت هفتوپانزده دقیقه از میان ورودی آرتدکوی ایستگاه متروی خیابان نودوششم آپروستساید عبور کرد. باران ملایمی تازه شروع شده بود. مردی با موهای تیره که پالتوی مشکی به تن داشت، کارت مترویش را کشید. آماندا لحظهای صبر کرد و کلاه هودیاش را روی کلاه بیسبالش کشید. پنج نفر دیگری از میان گیت گذشتند و بعد آماندا کارتش را روی سنسور کشید و به سمت چپ رفت تا به سکوی مخصوص داونتاون و بروکلین برسد. از دو پلکان پایین رفت. قبل از رسیدن به پایین پلهها، دوباره مرد پالتویی را دید؛ از نمای بغل. ریش تیرهای داشت که مرتب نگهش داشته بود. ایرپادهایی توی گوشهایش بودند و شال ضخیمی دور گردنش انداخته بود که دو طرفش را توی پالتویش کرده بود. او هم مثل حدود بیست نفر دیگرِ روی سکو سرش را پایین انداخته و به تلفن همراهش زل زده بود. آماندا نگاهی به ساعتش انداخت. هفتونوزده دقیقه. قطار شمارهٔ ۱ تازه رفتهبود؛ قطاری سریعالسیر به ساوتفِری که فقط در تایمزاسکوئر، ایستگاه پِن، خیابان چهاردهم و خیابان چِیمرز توقف میکرد.»
«آماندا سعی کرد اسلحه را بیرون بکشد، اما مردد ماند. مرد او را دیده بود. با او حرف زده بود و این جلبتوجه میکرد. اگر حالا به او شلیک میکرد، ممکن بود بقیه او را در حال این کار ببینند. از وقتی که آماندا خانوادهاش را از دست داده بود، گاهی چند روز بدون اینکه کسی با او صحبت کند سپری میشد. این مرد، والاس کرُون، آخرین کسی بود که آماندا دلش میخواست با او صحبت کند. صدایش که خطابش کرده بود، مثل این بود که او را تکان داده و از خوابی طولانی بیدار کرده باشد. رانندهٔ قطار محکم روی ترمز زد و تعادل او را به هم زد. همان یک لحظه درنگ کافی بود تا کرون برتری پیدا کند و فرصت آماندا به باد برود. کرون بلند شد، یقهٔ کاپشن او را گرفت و فریاد زد: «کمک! پلیس، کمک!» به جلو فشار آورد و پشت سر آماندا به یکی از میلههای عمودی خورد. آماندا گفت: «ولم کن.» صورت کرون تا چند سانتیمتری صورتش آمده بود. بوی قهوه از دهانش به مشام آماندا میرسید. کرون دندانهایش را روی هم سابید و دوباره فریاد زد.»
در یک شب تاریک در شهر نیویورک، دو غریبه بهطور اتفاقی هنگام خوردن نوشیدنی با هم آشنا میشوند. آماندا و وندی طی این آشنایی متوجه میشود که وجه اشتراک زیادی با هم دارند؛ هر دو یکی از عزیزان خود را بر اثر جنایتی فجیع از دست دادهاند و معتقدند که مجری قانون نتوانسته عامل یا عاملان حادثه را به دست عدالت بسپارد. آنها تا پاسی از شب با هم صحبت میکنند و یک ایدهٔ عالی برای کمک به یکدیگر به ذهنشان میرسد. این دو زن تصمیم میگیرند که بهجای یکدیگر انتقام بگیرند و مردانی که باعث ویرانی خانوادهشان شده را بکشند بدون اینکه پلیس به دلیل دور بودن آنها از حادثهها و حقایق بتواند سرنخی بیابد و بدین طریق قصد دارند خود را از رادار پلیس دور نگه دارند. درهمین حین و در قسمت دیگری از شهر، روث تنها در خانهی سنگی زیبایش نشسته است که مورد تهاجم قرار میگیرد. مردی با چمشان آبی نافذ خود به او حمله میکند و در تاریکی شب ناپدید میشود. آیا او هرگز میتواند دوباره احساس امنیت کند درحالیکه حس میکند این غریبهٔ چشم آبی همیشه جایی در کمین اوست؟ آیا این دو زن میتوانند انتقام بگیرند و کمی احساس سبکی بکنند؟
• کتاب بیمار خاموش اثر الکس مایکلدیس نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب داستان زنی به نام آلیشیا برنسون است که ظاهرا زندگی متاهلی بیعیب و نقصی دارد و در خانهای مجلل زندگی میکند. تا اینکه روزی با پنج گلوله به صورت همسرش شلیک میکند و او را به قتل میرساند و پس از آن دیگر لب از هم نمیگشاید. تا اینکه روانشناسی حرفهای با رفتن به آسایشگاه روانی قصد میکند هرطور شده سر از ماجرا و حقایق دربیاورد.
• کتاب بخش دی اثر فریدا مکفادن نویسندهٔ داستانهای جنایی و متخصص آسیبهای مغزی است. این رمان داستان ایمی برنز است، دانشجوی سال سوم پزشکی که قرار است یک شب را در بخش دی بیمارستان روانی سپری کند اما به دلایلی از این بخش وحشت دارد و خود را متقاعد کرده که قرار است اتفاق وحشتناکی برایش بیفتد. تا اینکه درهای بخش به صورت خودکار قفل میشوند و هیچکس نمیتواند از بخش فرار کند.
استیو کاوانا نویسندهٔ ایرلندی در ۱۹۷۶ به دنیا آمد. او که بهخاطر نوشتن تریلرهای حقوقی جذاب و پرتعلیق به شهرت رسید، سالها بهعنوان وکیل مدافع فعالیت کرده و همین تجربهاش در دنیای حقوق به او کمک کرد تا داستانهایی با جزئیات دقیق و هیجانانگیز خلق کند. کاوانا تاکنون جوایز متعددی از جمله جایزهٔ معتبر «خنجر طلایی انجمن جنایینویسان» را برای نوشتن بهترین کتاب جنایی دریافت کرده است. آثار او به دلیل ترکیب تعلیق نفسگیر، شخصیتپردازی قوی و پیچشهای داستانی غیرمنتظره، در میان طرفداران ژانر جنایی بسیار محبوب هستند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.