

انتشارات آرویج منتشر کرد:
صدای پارس سگ ها یکباره بلند شد کریم ناتور پشت پرچین سنگی دست پاچه و هول از جا پرید گرزش را از زمین برداشت و به دور و بر نگاه کرد. نیمه های شب بود و تاریکی انگار غلیظ تر شده بود. کریم به آوایی گنگ و نامفهوم که از نزدیک خاکستان کهنه می آمد گوش داد. کسی انگار در خاکستان بیت میخواند کریم چشم تیز کرد و به رد صدا نگاه کرد. هیچ چیز ندید چشمهایش انگار به تاریکی عادت نکرده بود چشم بست و گشود دوباره چشم بست و گشود و به تاریکی پیش پایش نگاه کرد آرام دست پیش برد و پا به پا جلو رفت. پشت دیواره ی کوتاه پرچین سرکج کرد و از روی دیواره ی سنگی به تاریکی خیره شد پرهیب مردی را در نزدیکی خاکستان دید. سایه ای آرام و پاورچین از دل تاریکی پیش می آمد و بیت هایی محلی میخواند کیه خدا؟ اون خب راهش از این جا نبود. اگه... نکنه او نباشه... ترسی ناشناخته در وجودش راه یافت و عرقی سرد بر تیره ی پشتش دوید گرز را محکم در مشت فشرد و دوباره گوش ایستاد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













