

انتشارات پرسمان منتشر کرد :
صدای زوزهی باد بر شدت اندوه و دلتنگی انسان میافزود. آسمان به سیاهی میگرایید و زمین در حسرت قطرهای باران، مقابل ابرهایی که در آسمان خودنمایی میکردند به التماس افتاده بود. پاییز اولین روزهای خود را با وزش باد سردی به رخ میکشید و برگهای زردرنگی که بر سنگفرش کوچهها و خیابانها ریخته شده بودند، مهر تأیید بر آمدن این فصل از سال میزدند. صدای تیکتیک ساعت در سکوت غمبار حاکم بر فضای خانه میپیچید و فرار عقربهها بیشتر باعث اضطراب و یادآوری کابوسی که از چند ماه پیش به جان زن جوان سایه افکنده بود میگشت. لیلا نگاهش را به ساعت روی دیوار دوخت. ساعت نزدیک پنج بعدازظهر را نشان میداد اما هنوز خبری از پرهام نبود. دوباره شمارهی همراه همسرش را گرفت و وقتی پاسخی نشنید با عصبانیت گوشی را روی میز انداخت و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. چشمان خمار و سیاهرنگش بر روی قاب عکسی که در گوشهای از سالن روی دیوار نصب بود افتاد و خاطرات چند سال پیش در ذهنش مرور شدند.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
شاید بپسندید













