

دختری با هزاران زخم
انتشارات داهی منتشر کرد :
اما او یاد گرفته فراموش کند. لبههای تیز شیشه، غم و اندوه او را با خود میشویند و میبرند و چیزی جز آرامش نمیماند. این کتاب بازنمودی متاثرکننده از دختری در دنیایی که هیچچیز به او بدهکار نیست، اما همه چیزش را گرفته است و مسیری طولانی که برای بازگشت از لبه پرتگاه باید طی کند
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
تحلیل شخصیتها
- چارلی (شارلوت دیویس): دختری با روحی شکننده که پس از مرگ پدر و سوءاستفادههای مادر، به خیابانها پناه میبرد. تجربههای تلخ زندگی او را به خودآزاری واداشته است، اما در عمق وجودش، امید به بهبودی و زندگی بهتر دارد.
- لوئیزا: هماتاقی چارلی در آسایشگاه که او نیز با زخمهای جسمی و روحی بسیاری دست و پنجه نرم میکند. دوستی او با چارلی، نقطهی امیدی در زندگی هر دو دختر میشود.
- کاسپر: یکی از کارکنان آسایشگاه که با مهربانی و درک عمیق، به چارلی و دیگر دختران کمک میکند تا با گذشتهی خود مواجه شوند و راهی به سوی بهبودی پیدا کنند.
خلاصهی داستان
داستان با صحنهای تکاندهنده آغاز میشود؛ چارلی، دختری هفدهساله، پس از تجربهی بیخانمانی، اعتیاد و خودآزاری، در آسایشگاهی برای نوجوانان بزهکار بستری میشود. او در تلاش است تا از گذشتهی تلخ خود فاصله بگیرد و زندگی جدیدی را آغاز کند، اما زخمهای گذشته همچنان او را تعقیب میکنند. در این مسیر، با دختران دیگری مانند لوئیزا، شارلوت و کاسپر آشنا میشود که هر کدام داستانی پر از درد و رنج دارند.
تحلیل شخصیتها
- چارلی (شارلوت دیویس): دختری با روحی شکننده که پس از مرگ پدر و سوءاستفادههای مادر، به خیابانها پناه میبرد. تجربههای تلخ زندگی او را به خودآزاری واداشته است، اما در عمق وجودش، امید به بهبودی و زندگی بهتر دارد.
- لوئیزا: هماتاقی چارلی در آسایشگاه که او نیز با زخمهای جسمی و روحی بسیاری دست و پنجه نرم میکند. دوستی او با چارلی، نقطهی امیدی در زندگی هر دو دختر میشود.
- کاسپر: یکی از کارکنان آسایشگاه که با مهربانی و درک عمیق، به چارلی و دیگر دختران کمک میکند تا با گذشتهی خود مواجه شوند و راهی به سوی بهبودی پیدا کنند.
موضوعات محوری
- خودآزاری: کتاب بهطور صریح به مسألهی خودآزاری در نوجوانان میپردازد و نشان میدهد که این رفتار میتواند نتیجهی تجربیات تلخ و فشارهای روانی باشد.
- اعتیاد: داستان به تأثیرات مخرب اعتیاد بر زندگی فردی و اجتماعی توجه دارد و مسیر سخت ترک و بهبودی را به تصویر میکشد.
- بیخانمانی: تجربهی زندگی در خیابانها و چالشهای مرتبط با آن، یکی دیگر از موضوعات مهم کتاب است که با جزئیات واقعگرایانه به آن پرداخته میشود.
- امید و بازسازی: با وجود تمام سختیها، پیام اصلی کتاب، امید به بهبودی و امکان بازسازی زندگی است. نویسنده، نشان میدهد که با حمایت و اراده، میتوان از تاریکترین لحظات زندگی عبور کرد.
سبک نوشتار
کیتلین گلاسکو با زبانی ساده و در عین حال قدرتمند، احساسات و تجربیات شخصیتها را به تصویر میکشد. توصیفات دقیق و صحنهپردازیهای واقعگرایانه، خواننده را در عمق داستان غوطهور میکند و ارتباطی عاطفی با شخصیتها برقرار میسازد.
جوایز و افتخارات
- پرفروشترین کتاب نیویورکتایمز (New York Times)
- برندهی جایزهی آملیا برومر (An Amelia Bloomer Project Award Selection)
- کتاب برتر نوجوانان از دیدگاه کتابخانهی عمومی نیویورک (A New York Public Library Best Book for Teens)
- نامزد جایزهی لینکلن (Lincoln Award) در سال ۲۰۱۹
تقدیر از کتاب
- روایتی تاریک اما قدرتمند! مجلهی پیست (Paste Magazine)
- یکی از تأثیرگذارترین رمانهایی که تا به حال خواندهایم. گوپ (Goop)
- خیرهکننده و زیبا نوشته شده است. باستل (Bustle)
- صمیمی و بیپرده. ایریش تایمز (The Irish Times)
- کتابی تأثیرگذار، زیبا و ضروری که مدتها پس از پایان خواندن در ذهن شما باقی خواهد ماند. نیکولا یون (Nicola Yoon)
- ترکیبی از همدلی عمیق، صداقت بیپرده و زیبایی دردناک. این کتاب همان دلیلی است که ما داستان میخوانیم: تا بفهمیم چگونه از شرایطی که به نظر غیرقابل تحمل میآیند، جان سالم به در ببریم و در تاریکترین لحظات، نوری بیابیم. جف زنتنر (Jeff Zentner)
دربارهی نویسنده
کیتلین گلاسکو، نویسندهی آمریکایی، با تجربههای شخصی از درد و رنج، توانسته است در این کتاب، با نگاهی واقعگرایانه و صادقانه، به مسائلی بپردازد که بسیاری از نوجوانان و جوانان با آنها مواجه میشوند. او با به تصویر کشیدن زندگی چارلی، نشان میدهد که چگونه میتوان در اوج تاریکی، نوری برای ادامهی زندگی یافت.
فهرست مطالب کتاب
بخش اول: من هرگز نمیتوانم در این بدن برنده باشم
بخش دوم: در این دنیای بیکران هر کاری خواهم کرد
بخش سوم: من نمیتوانم خودم باشم
در بخشی از کتاب میخوانیم:
گاهی اوقات در این ساختمان لعنتی حتی نمیتوانم نفس بکشم؛ انگار سینهام با شن و ماسه پر شده. نمیدانم چه اتفاقی دارد اطرافم رخ میدهد. مدت زمان خیلی زیادی بیرون بودم و سرما کشیده بودم. نمیتوانم ملحفههای تمیز، روتختیای که بوی شیرینی میدهد، غذای جادویی و گرمی که در کافه تریا جلوی رویم است را درک کنم ناگهان ترس وجودم را فرا میگیرد. میلرزم؛ انگار دارم خفه میشوم و لوئیزا در اتاقمان - که من در آن یک گوشه چپانده شدم - خیلی به من نزدیک میشود. نفسش روی صورتم بوی چای نعنایی میدهد. صورتم را در دستانش میگیرد و حتی همین کار باعث میشود به خود بلرزم. میگوید: «کوچولو اینجا پیش آدمهای خوبی هستی.»

شاید بپسندید














از این مترجم













