عقاید یک دلقک

انتشارات پرثوا منتشر کرد :
وقتی وارد شهر بن شدم هوا تاریک شده بود خودم را ملزم کردم تن به یک سری کارهای تکراری و یکنواخت که طی پنج سال رفت و آمد انجام می دادم ندهم پایین و بالا رفتن از پله های ایستگاه راه آهن پایین گذاشتن ،چمدان در آوردن بلیط از جیبم برداشتن چمدان در دست گرفتن ،بلیط تحویل دادن ،آن خرید روزنامه عصر، بالا رفتن از پله ها و تاکسی .گرفتن تقریباً به مدت پنج سال هر روز از جایی سفر می کردم و به جایی می رفتم صبحها از پله های ایستگاه بالا می رفتم و دوباره پایین می آمدم در بعد از ظهر پله ها را پایین می آمدم و دوباره بالا می رفتم تاکسی می گرفتم دست در جیبم میکردم و کرایه را پرداخت می کردم روزنامه عصر را از کیوسک می خریدم و در گوشه ای از ذهنم این روند تکراری را مرور میکردم و لذت میبردم...
فروشگاه اینترنتی 30بوک