30بوک
کتاب عمومی
ادبیات
رمان ایرانی
روزگار سپری شده مردم سالخورده

روزگار سپری شده مردم سالخورده (3جلدی)

(73)

14,000,000ریال

12,600,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
6066

علاقه مندان به این کتاب
78

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
13

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب روزگار سپری شده مردم سالخورده

انتشارات چشمه منتشر کرد: مجموعه‌ی سه جلدی «روزگار سپری‌شده‌ی مردم سالخورده» یکی از مهم‌ترین شاهکارهای «محمود دولت‌آبادی» بعد از سه سال بالاخره تجدید چاپ شد و این‌روزها به کتاب‌فروشی‌ها رسیده است. «اقلیم باد»، «برزخ خس»و «پایان جغد»، سه کتاب «روزگار سپری شده مردم سالخورده» هستند، دولت‌آبادی این کتاب سه‌جلدی را دوازده‌سال پس از انتشار «کلیدر» منتشر کرد. او این‌بار هم سراغ سرنوشت روستائیان رفته است، در دو کتاب «اقلیم باد» و «برزخ خس» داستان در روستای «کلخچان» و روستاهای همجوارش می‌گذرد، گوشه‌یی تک‌افتاده از سبزوار و بعد در جلد سوم یعنی «پایان جغد» نویسنده داستانش را به شهر می‌کشاند، این مجموعه‌ی سه جلدی روایتی است از همه‌ی آنچه در طول تاریخ بر سه نسل از مردمان سخت‌کوش و ستمدیده‌ی روستایی رفته است، داستانی با شخصیت‌های بی‌شمار که هر کدام در مشقت زندگی باری سنگین به دوش کشیده‌اند و اغلب شریف زیسته‌اند.دولت آبادی در این اثر سترگ با زبانی غنی بخشی از تاریخ ایران را به تصویر می کشد . او با زبانی سرشار از توصیف‌های زیبا و هوشمندانه و کلامی که به خوبی در پیوند میان تاریخ و فرهنگ و ادبیات موفق بوده به خلق اثری درخشان دست زده است. امیرحسن چهل‌تن نویسنده‌ی ایرانی درباره‌ی «روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده» می‌گوید:« «روزگار سپری شده مردم سالخورده» یکی از آثار دولت‌آبادی است که بدون هیچ‌گونه پرده‌پوشی نویسنده از زندگی خودش در آن صحبت کرده است. خود دولت‌آبادی چندین سال پیش در گفت‌وگویی برای من بیان کرد که تاکنون درباره‌ تجربه‌ها و خاطراتش به طور مستقیم حتی یک سطر هم ننوشته‌، اما «روزگار سپری شده‌ مردم سالخورده» یک اتوبیوگرافی است.» «همه نحسی ها با عرعر آن كره خر وامانده شروع شد. كره خری كه بابام مرغ و نه تا جوجه هاش را باش تاخت زده بود، كره خر غر شمال ها. هنوز آفتاب نزده بود كه در خانه مان را زدند. عمه ت خورشید رفت پشت در و خبر آورد كه دده كُلو آمده رد بابام برود سر حاج كلو را بتراشد. من زیر لحاف بودم. كرسی داشتیم. بابام نشسته بود پای سماور. برخاست قباش را پوشید، شالش را بست، چپقش را زد پر شالش و... از قمری فقط جمجمه اش باقی مانده با جاروی كهنه موها؛ و از جمجمه اش بیشتر همان دندان هایش كه تو چشم می زند و به نظر می رسد كه پشت لب های چروكیده اش سبیل خاكستری روئیده است و در همان حال كه در خیال گنگ و ناباور استاد عبدوس دارد كناره گودال را گذر می كند تا برسد در خانه او، مثل تك و توكی از اهالی كلخچان كه بعد از چهل سالگی شروع می كردند به هذیان گویی و حرف زدن با خود، زبان گرفته و لب می جنباند. در خانه عبدوس بسته است، بسته بوده، اما قمری دندان مثل روح خودش لای در را باز می كند، وارد حیاط می شود و عبدوس را به نام می خواند. عبدوس همچنان مبهوت و خیره به در حیاط مانده است، ناباور و بی اختیار از جا بر می خیزد، مثل اینكه برش می خیزانند و وامی دارندش.لحظه ها كند می شود، و سامون اولین و آخرین كلام را كه گویی در حالتی میان بیداری و خواب بیان می شود، می شنود و حس می كند پدر حرفش را مثل نوك درفش در گوش او می خلاند كه «خودت را نگه دار، داری می روی غربت، خودت را نگه دار! حرف یك كلام است!» دقایقی دیگر... «چرك، چرك، چرك. مغزم پر از چرك است، ذهنم پر از چرك است. لایه های مغزم، تمام شیارهای آن پر است از چرك و عفونت و نفرت. بوی آن را حس می كنم. همچنین درد آن، درد هولناك آن را. می خواهم بدهم مغزم را برایم جراحی كنند، می خواهم بدهم مغزم را بشكافند، می خواهم چرك ها را بتراشند و پاك كنند، می خواهم بگردم پی پزشكی كه بتواند چرك شیارهای مغز را بشوید. نه از آن پزشك هایی كه آب رویه های تو را، از راه سوراخی كه زیر كتف ایجاد كردند، بیرون كشیدند و... فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (2)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • آزفنداک آزفنداک
    • پاسخ به نظر

    این رمان در واقع سرگذشت یک خانواده هست که از سال 1300 شروع میشه و تا اواسط سال 60 ادامه پیدا میکنه. توصیفات و نثر خاص دولت آبادی در توصیف شخصیت‌ها باعث میشه خواننده به خوبی با داستان با وجود طولانی بودن همراه بشه.

  • تصویر کاربر

    • صابر کاظمی
    • پاسخ به نظر

    خیلی به‌تر است از کلیدر به لحاظِ روایت منتقدان این کار را نابخردانه تحویل نگرفتند، نتیجه‌اش: سلوک که… رضا امیرخانی

بریده ای از کتاب (7)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • سید مجتبی پژمان
    • 0

    چرا باید حیرت کنم در خطه و بادیه ای که هر ناممکن، ممکن تواند بود مگر ممکنات.

  • تصویر کاربر

    • سید مجتبی پژمان
    • 0

    ذهن وقتی اسیر مرگ شد وقتی که ذهن کانون مرگ شد وقتی مرگ درون لایه های مغز جای گرفت و در آن نشیمن کرد، آن وقت ما با موجودی مواجه می شویم که دیگر قادر نیست رخ بگشاید.

  • تصویر کاربر

    • سید مجتبی پژمان
    • 0

    افسوس که آنچه بر آدم روا می شود، هیچ احدی جز خودش از آن خبردار نمی شود.

  • 1
  • 2
  • 3
عیدی