نظر خود را برای ما ثبت کنید
دختر تو چهقدر ذهنت منحرفه. حتماً خودت این تیپی هستی. شنیدی میگن کافر همه را به کیش خود پندارد. ترانه در سکوت غرق تفکر شد. سارا با لحن پرشیطنتی گفت: ـ چیه داری میگردی یه حرفی دیگه برای گفتن پیدا کنی؟ ترانه خندهای به لب آورد. ـ سارا از اخلاقت خوشم اومده، درست مثل خودم میمونی، میدونی کی حرفی شوخیه و کی جدی. لحظاتی به سکوت گذشت. هر دو خود را به دست باد سپردند، گویا خاطرات کودکیشان را مرور میکردند. بعد از لحظاتی ترانه ادامه داد: ـ آخه من موندم یه دکتر چهطور با قطار درجه دو سفر میکنه؟ این برام شده معمّا! سارا زیرکانه به او خیره شد. ـ پس بفرمائید سرکار خانم، خودش گلوش پیش آقای دکتر گیر کرده و قصد به تور زدنش رو داره، منو بهونه قرار داده. ترانه با بیخیالی شانههایش را بالا انداخت. ـ مگه قحطی دکتر اومده، وقتی خودم وکیل شدم دکترها به خاطرم سر و دست میشکنند، فقط کافیه چند سالی صبر کنم تا درسم تموم بشه. سارا آرام خندید. ـ پس دانشجوی حقوق هستی؟ ترانه با شیطنت جواب داد: ـ با اجازه سرکار علیه! سارا که احساس سرما بدنش را به مورمور انداخت بود با لبخند سرش را برای ترانه جنباند و گفت: - هوا خیلی سرده، بهتره برگردیم داخل کوپه. با حرفهای ترانه حالا سارا بیشتر حواسش به سمت سپهر کشیده شده بود در حالیکه تلاش میکرد عنان اختیار نگاهش را به دست دل نسپارد روی صندلیاش نشست. ترانه هم در حالیکه زیر لب میخندید کنارش جا گرفت. سارا زیر لب نجوا کرد: ـ ای شیطون بلا! حواست به همهجا هست.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.