

حومه
اين مجموعه در سال ???? منتشر شد و يک سال بعد برنده جايزه ادبي پوليتزر شد. فاکنر اين مجموعه را به شش فصل تقسيم کرد: حومه، دهکده، سرزمين رامنشده، سرزمين باير، سرزمين مياني و فراسو. مجموعه داستان «حومه» شامل شش داستان با عنوانهاي انبارسوزي، سقفي براي خدا، مردان سربلند، شکار خرس، دورزمنده و آنان نمردهاند، است. همچنين متن خطابه فاکنر هنگام دريافت جايزه نوبل ادبي نيز در مقدمه اين اثر گنجانده شده است. مجموعه داستان «حومه» در ???صفحه از سوي انتشارات به نگار منتشر شده است. معرفي منتشر شده در روزنامه شرق به قلم علي شروقي: آدمهاي قصههاي فاکنر، انگار از ته تاريخ آمدهاند. از اعماق بدويتي پيوسته با طبيعت و غريزه. از قوانين دل که همواره با قوانين سر، در نبرد و تعارضي حل ناشدنياند. از همين روست شايد که آثار فاکنر را بهلحاظ ساختمان و محتوا، ميتوان محل تلاقي و جمع شدن دو الگويي بهشمار آورد که آيزايا برلين در «ريشههاي رمانتيسم» بهتناظر آنها با يکديگر اشاره ميکند؛ يعني «فرهنگ يونان» که نمود آن را در تراژدي يوناني ميتوان ديد و «فرهنگ کتاب مقدس» که نمودش در عهد عتيق است. آيزايا برلين، در ريشههاي رمانتيسم، يکي از مفاهيم محوري فرهنگ کتاب مقدس را «مفهوم زندگي خانوادگي» و «رابطه پدر و پسر» عنوان ميکند. اين مفهوم، يکي از مفاهيم کليدي آثار فاکنر است. از طرفي، ساختمان قصه و فرجام قهرمانان در آثار فاکنر، سخت با آنچه در تراژدي يوناني اتفاق ميافتد پهلو ميزند و اين شايد برآمده از فرجام تراژيکي است که فاکنر براي الگوي کهن مبتني بر خانواده و قهرمانان حفاظتکننده از اين الگو قايل است. الگويي که حاميان آن وابسته بهزمين و زراعت و قوانين طبيعتند و هيچ امر مصنوع را که بخواهد بهعنوان عاملي خارجي بر اين طبيعت بکر وارد شود و آن را در چارچوب نظمي نوين سازماندهي کند، بر نميتابند. از اين روست کارشکنيهاي قهرمانان قصههاي مجموعه داستان «حومه» در برابر ماموران دولت و قوانين آنها. سرسختي اين آدمها در برابر قوانين دولتي، از جنس و ريشه سرسختي قهرمانان ملويل، نظير ناخدا اهب يا بارتلبي محرر است در برابر نيرويي که ميکوشد بهنحوي بر آنها سيطره يابد و فرجام آنان نيز البته فرجامي تراژيک است. نويسندگان بزرگ، همواره از عمق يک تاريخ و فرهنگ بهجهان مينگرند و اينگونه است که جهان پيرامون خود را، هرچند خرد و کوچک، بهوسعت تمامي جهان ميگسترند که يوکناپاتافاي ويليام فاکنر، نمونهاي است درخشان از اين جهان خردِ گشودهشده بهروي تمامي تاريخ جهان و بشريت و رسيدن به اين سنتز زيبايي شناختي جز با گرفتن عصاره و جوهر تاريخ و فرهنگ و تبديل آن بهامر کيفي، ميسر نيست و اين همان اتفاقي است که بهبهترين شکل در نوشتههاي فاکنر رخ داده است و مجموعه داستان «حومه» نيز نمونهاي است از اين دست. قهرمانان تمامي داستانهاي اين مجموعه، آدمهايي هستند خو گرفته بهبدويت و طبيعتي که از آن برآمدهاند و وابسته به الگوهايي که در زندگي وابسته بهطبيعت ريشه دارند. در نتيجه اين قهرمانان در ستيز دايماند با هرآنچه قرار است شکل رابطهشان را با طبيعت مخدوش کند و همينجا بايد گفت که اهميت آثار فاکنر در آن است که اين ستيز را در سطح ستيزي که مختص دوراني خاص از تاريخ آمريکاست محدود نگه نميدارد و آن را بهعمق ستيزهاي بشري در تمام دورانها پيوند ميزند و اين پيوند جزءبهکل جز از طريق همان نگاه جامع بهعمق يک فرهنگ، ميسر نميشود. در قصه «انبارسوزي» از مجموعه حومه که پيش از اين هم با ترجمه نجف دريابندري در کتاب «يک گل سرخ براي اميلي» چاپ شده، پدر، لجوجانه و بهتنهايي در برابر جمعي که نظمي نوين را نمايندگي ميکنند ايستاده است و در تلافي آنچه بر او ميرود، از قوانين و روشهاي فردي و خشن خود استفاده ميکند. انبارسوزي از طرفي، قصهاي سخت اديپي است. قصه از زاويه ديد سوم شخص محدود بهذهن پسر کوچک روايت ميشود. پسري که پدر را لو ميدهد و در پي اين کار، فراري و آواره ميشود. گويا خانواده کهن در آستانه عصري نو، محکوم بهاضمحلال است و فاکنر نيز همچون بالزاک، آنقدر واقعبين هست که اين اضمحلال را آنگونه که واقعا در حال رخ دادن است ببيند و بههمين دليل بدون آنکه جانبداري خود را از جهان کهن در سير منطقي رويدادها دخالت دهد، قصه را در بستر طبيعي خود بهجريان مياندازد. چنانکه بالزاک نيز چنين بود و تصادفي نيست اين ميزان علاقه فاکنر بهبالزاک. فاکنر در گفتوگويش با پاريس ريويو درباره بالزاک ميگويد که او «جهان بيعيب و نقصي خلق کرده که متعلق بهخودش است و اين همچون سيلان خوني است که در رگهاي ?? کتابش جاري است.» که اين را شايد بتوان درباره جهان خود فاکنر نيز گفت و درباره جغرافياي خيالياش يعني يوکناپاتافا که جزيي کوچک است بهوسعت تمامي جهان و بهگستردگي تاريخ بشر. در آخرين قصه مجموعه حومه، يعني قصه «آنان نمردهاند»، راوي با اشاره بهمنطقه «پيچ فرنچمن» که محل سکونت او و خانوادهاش در آنجاست ميگويد: «مثل خود غروب که مرکزش همون جاي کوچيکي بود که حتا تو نقشهم نيست، جايي که تو کل زمين دويست نفرم نميدونن اسمش پيچ فرنچمن يا هر اسم ديگهايه، اما از همونجا بهتمام جهات وصل شده که هيچجايي نه اين قدر براش بزرگه که نتونه بهش وصل شه، نه اين قدر کوچيک که نديده بگيردش.» و اين وصف، وصف دقيق يوکناپاتافاي فاکنر است. سرزميني خيالي در جنوب آمريکا که آن را بر روي نقشههاي واقعي نشاني نيست، اما نقطه اتصالي است بهتمامي جهان. مجموعه داستان حومه، چنانکه مترجم در مقدمه کتاب اشاره کرده، بخش اول از کتاب «مجموعه داستانها»ي فاکنر است و شامل شش داستان که همانطور که گفته شد در اکثر آنها بهنوعي با مضمون محوري ستيز طبيعت وحشي با مصنوعات و قوانيني که از بيرون بر اين طبيعت اعمال ميشوند روبهرو هستيم. مثل ستيز کلانتر پير قصه «مردان سربلند» با بازرسي که از طرف دولت براي سربازگيري آمده است يا ستيز شخصيت اصلي قصه «سقفي براي خدا» با قوانين جديد مربوط بهساعات کار، که از طرف دولت وضع شده است. نمود آشکار اين ستيز و حکمت شفاهي پشت آن را ميتوان در آنچه کلانتر پير قصه مردان سربلند بهبازرس دولت ميگويد مشاهده کرد: «نيت تو درسته. فقط مشکل اينه که خودترو با قوانين و مقررات خفه کردي. مشکل ما همينه. اون قدر واسه خودمون الفبا و قانون و دستورالعمل اختراع کرديم که نميتونيم هيچ چيز ديگهرو ببينيم. اگه اون چيزي که ميبينيم با يه الفبا و قانون جور در نياد، خودمونرو گم ميکنيم. شديم عين جونورايي که دکترا تو آزمايشگاهها ميسازن، موجوداتي که ياد گرفتن چه طوري استخونا و دل و روده شونرو جدا کنن و باز زنده بمونن؛ هنوز بشه زنده نگهشون داشت، تا يه مدت نامحدود يا واسه هميشه. شايد حتا بدون اينکه بدونن استخونا و دل و روده شونرو از دست دادن. ما ستون فقراتمونرو از دست داديم. بهاين نتيجه رسيديم که آدما ديگه ستون فقرات لازم ندارن؛ داشتنش ديگه از مد افتاده، اما جاي ستون فقرات هنوز وجود داره. ستون فقرات زنده نگه داشته شده و يه روزي دوباره جاش ميزنيم. من نميدونم کي اين اتفاق ميافته و ياد گرفتنش چه قدر کار ميبره، اما يه روزي ميشه.»
شاید بپسندید














از این نویسنده













