چرا برای درد یک نفر دیگر اشک می ریزی اشک هایت را نگه دار برای وقت ماتم خودت، وقتی تنها شدی وقتی تنهایی خواست دلت را بشکند وکسی را نداشتی.
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات ماهی منتشر کرد:
بانوی میزبان نیز مانند بسیاری از داستانهای داستایفسکی از زندگی خود او مایه میگیرد و میشود گفت وصف حال اوست در سالهای جوانی. داستان در سنپترزبورگ میگذرد. اُردینُف، قهرمان داستان، در نوجوانی و جوانی ناچار گوشهگیر شده و درِ زندگی اجتماعی را بر خود بسته است. او باید به اجبار محل سکونتش را تغییر دهد. به جستوجوی اتاقی در شهر پرسه میزند تا اینکه با زنی زیبا به نام کاترینا آشنا میشود و بهعنوان مستأجر به خانهی او راه مییابد. اُردینُف پاک است و سخت حساس و دیدار کاترینا پاسخی است به افسردگی جانکاهش. او به کاترینا دل میبازد و این رویداد در درونش با رؤیا و کابوس در هم میآمیزد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
اگر از خواندن این کتاب لذت بردید، به شما پیشنهاد میکنیم کتاب پدران و پسران را نیز بخوانید.
...
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
چرا برای درد یک نفر دیگر اشک می ریزی اشک هایت را نگه دار برای وقت ماتم خودت، وقتی تنها شدی وقتی تنهایی خواست دلت را بشکند وکسی را نداشتی.
به یک آدم ضعیف آزادی بده، خودش آن آزادی را دست بسته برایت پس می آورد.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
ای کتاب، خانم صاحبخانه نام دارد. من نمیدونم مترجمان و ناشران چه اصراری دارند که نام کتاب عوض شود 😠😡👺⚠️
اسم کتاب به انگلیسی هم خب The Landlady هستش که میشه صاحبخانه چه عوضی کردن اسم کتاب رو؟
با داستان نتونستم ارتباط برقرار کنم؛ طوری که وقتی که کتاب رو تموم کردم از خودم پرسیدم:«خب که چی؟!»