آدمایی که مث ما تو مزرعه کار می کنند، تنها ترین آدمای دنیان. قوم و خویش ندارن. مال هیچ دیاری نیستن. می رن تو مزرعه، یه پولی می سازن، بعد هم می رن تو شهر به بادش می دن. بعدش هم هنوز هیچی نشده دمشونو می زارن رو کولشون و می رن یه مزرعه ی دیگه. هیچ وقت هم هیچ امیدی ندارن
این داستان توصیفات جذاب و زیبایی از محیط و آدم ها دارد که بسیار برای خواننده لذت بخش خواهد بود
جالب و کوتاه با توصیفاته و جزییاته اطراف و محیط....تهش ناراحت کننده اس وای داستانه جذابیه
پایان تلخ و عجیب. بابت ترجمه هم خیالتون راحت