راحیل (یسنا و شقایق)

انتشارات شقايق منتشر کرد: ...هوا کاملا تاريک شده بود سوز و سرما در جانش نفوذ کرد دست و پايش کرخ شده بود صداي سگ‌ها بر وحشتش مي‌افزود نگاهي به ساعتش انداخت حدود 12 شب بود از کسي خبري نبود مي‌دانست که بايد منتظر حوادث آينده باشد. شروع به قدم زدن کرد کم کم به فکر افتاد راه خلاصي براي خودش پيدا کند اما هرچه تلاش مي‌کرد کمتر موفق مي‌شد هيچ راه خروجي نبود. سرما کم کم بر او غلبه کرد و از خستگي خوابش برد... . فروشگاه اينترنتي 30بوک