اینفوگرافیک کتاب چشمهایش
معرفی کتاب چشمهایش اثر بزرگ علوی
چشمهایش، رمان بزرگ علوی است که برای اولین بار در سال 1331 در 271 صفحه منتشر شد. رمان چشمهایش را یکی از برجستهترین رمانهای معاصر صد سالۀ تاریخ ادبیات ایران میدانند. چشمهایش یک رمان عاشقانه و رازآلود است که نویسنده با استفاده از شگردی پازلگونه در روایت و شخصیتهایش، خواننده را با حس هیجان و کنجکاوی به پایان داستان میکشاند. نویسنده در رمان چشمهایش در فضایی عاشقانه و بستری اجتماعی- سیاسی داستانی ماندگار خلق کرده است.
واکنشها به کتاب چشمهایش:
• پس از انتشار نه تنها مردم استقبال فراوانی از رمان چشمهایش به عمل آوردند بلکه این رمان تأثیر شگفتانگیزی بر سبک داستاننویسی نویسندگان پس از خود گذاشت. رمان چشمهایش همیشه محبوبترین رمان معاصر ایران بوده و تاکنون به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است.
• کتاب چشمهایش نه تنها در ایران رمانی مشهور و برجسته محسوب میشود بلکه به دو زبان کُردی و عربی نیز ترجمه شده است و در برخی مناطق مانند کردستان عراق و لبنان طرفداران زیادی دارد.
چرا باید رمان چشمهایش را بخوانیم؟
رمان چشمهایش یک عاشقانۀ جذاب به شمار میآید؛ داستان در زمان خودش بسیار ساختارشکنانه و تأثیرگذار بود. نام بزرگ علوی با رمان چشمهایش بر سر زبانها افتاد. با اینکه رمان چشمهایش مضمون سیاسی دارد اما این مضمون چندان پررنگ نیست اما خواننده کاملاً متوجۀ فضای سیاسی داستان نیز میشود. فضاسازی قوی و داستان گیرای چشمهایش شما را مجذوب این اثر ماندگار خواهد کرد. قلم بزرگ علوی به قدری روان است که اصلاً متوجه نمیشوید این رمان هفتاد سال پیش نوشته شده است. اگر به رمان و داستان علاقهمند هستید اصلاً خواندن رمان چشمهایش را از دست ندهید. رمان چشمهایش بیشتر مناسب جوانان و بزرگسالان است.
جملات درخشانی از کتاب چشمهایش:
«شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش در نمیآمد؛ همه از هم میترسیدند، خانوادهها از کسانشان میترسیدند، بچهها از معلمینشان، معلمین از فراشها، و فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان میترسیدند، از سایهشان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام مأمورین آگاهی را در پی خودشان میدانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دوروبرخودشان مینگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشتهای برنخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند. سکوت مرگآسایی در سرتاسر کشور حکفرما بود. همه خود را راضی قلمداد میکردند. روزنامهها جز مدح دیکتاتور چیزی برای نوشتن نداشتند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغهای شاخدار پخش میکردند. کی جرأت داشت علنا بگوید که فلان چیز بد است، مگر ممکن میشد که در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد. اندوه و بیحالی و بدگمانی و یأس مردم در بازار و خیابان هم به چشم میخورد، مردم واهمه داشتند از اینکه در خیابانها دوروبرشان را نگاه کنند، مبادا مورد سوءظن قرار گیرند. خیابانهای شهر تهران را آفتاب سوزان غیرقابل تحمل کرده بود. معلوم نیست کی به شهرداری گفته بود که خیابانهای فرنگ درخت ندارد، تیشه و اره به دست گرفته و درختهای کهن را میانداختند. کوچههای تنگ را خراب میکردند. بنیان محلهها را برمیانداختند، مردم را بیخانمان میکردند و سالها طول میکشید تا در این برّ برهوت خانهای ساخته بشود. آنچه هم ساخته میشد، توسری خورده و بیقواره بود. در سرتاسر کشور زندان میساختند و باز هم کفاف زندانیان را نمیداد.»
«پرده «چشمهایش» صورت ساده زنی بیش نبود. صورت کشیده زنی که زلفهایش مانند قیر مذاب روی شانهها جاری بود. همهچیز این صورت محو مینمود. بینی و دهن و گونه و پیشانی با رنگ تیرهای نمایان شده بود. گویی نقاش میخواسته بگوید که صاحب صورت دیگر در عالم خارج وجود ندارد و فقط چشمها در خاطره او اثری ماندنی گذاشتهاند. چشمها با گیرندگی عجیبی به آدم نگاه میکردند. خیلی در آنها مشهود نبود، اما پردههای حائل بین صاحب خود و تماشاکننده را میدریدند و مانند پیکان قلب انسان را میخراشیدند. آیا از این چشمها میبایستی در لحظه بعد اشک بریزد؟ یا اینکه خنده تلخی بجهد؟ اما دور لبها خندهای محسوس نبود. آیا چشمها تنگ و کشیده بودند که بخندند و تماشاکننده را به زندگی تشویق کنند و یا دلخستهای را بچزانند؟ آیا این چشمها از آن یک زن پرهیزکار از دنیا گذشته بود، یا زن کامبخش و کامجویی که دنبال طعمه میگشت، یا اینکه در آنها همهچیز نهفته بود؟ آیا میخواستند طعمهای را به دام اندازند؟ یا لهله طلب و تمنی میزدند؟ آیا صادق و صمیمی بودند یا موذی و گستاخ؟ عفیف یا وقیح؟ آیا بیاعتنایی جلوهگر شده بود؟ یا التماس و التجاء؟ اگر التماس میکردند چه میخواستند؟ این نگاه، این چشمهای نیمخمار و نیم مست چه داستانها که نقل نمیکردند! همهچیز این صورت عادی بود: پیشانی بلند، بینی کشیده و قلمی، چانه باریک، گونههای استخوانی، زلفهای ابریشمی، لبهای باریک، جمعا اثر خاصی در بیننده باقی نمیگذاشتند.»
«استاد سبزه و سرشاخ درختان و سنگ و خاشاک را به شکل سر و صورت انسان ساخته بود و در یکی از این صورتها آثاری که بیشباهت به یک عکس خانم شکوهالسلطنه در سنین 17 یا 18 سالگی نیست، دیده میشود. این را خانم شکوهالسلطنه قرینه میآورد که استاد او را دوست داشته و دلیلش اینست که وقتی انگشتر نامزدی را در انگشتش دید از فرط غیظ به حدی دستش را فشار داد که دردش آمد. خانم شکوهالسلطنه زندگی پرشر و شوری داشته و روزنامههای فحاش که زمانی هواخواه و گاهی مخالف شوهرش بودهاند، این داستان را وقیحانه جلوهگر ساختند. معهذا، زندگی استاد و سلوکش با مردم طبقات مختلف جوری بوده که حتی خانم شکوهالسلطنه هم بیش از این چیزی نمیتواند درباره استاد بگوید. سالهای متوالی پس از شهریور 1320 نقل داستانهای عاشقانه از زندگی استاد در روزنامهها رواج داشت. روزنامهنگاران حوادث عجیب از چنته دروغپردازی خود بیرون میآوردند. مخصوصا داستان فرار سرتیپ آرام رئیس شهربانی را روزنامهنویسان با شاخ و برگهای هولناک با زندگی و تبعید و مرگ استاد بههم میبافتند و قصههای مخوفی از آب درمیآمد. خوشبختانه این قصهها دیگر ته کشیده و اکنون کمکم دارد فرصت دست میدهد که کسی عمیقا درباره زندگی استاد در دوران دیکتاتوری جستجو کند و راز زندگی او را فاش سازد. من با بسیاری از زنانی که استاد را میشناختند و با او اقلاً چندبار مواجه شدهاند، صحبت کردهام. اگر از قشر خودخواهی که در گفتههای همه اینها هست، چشمپوشی کنیم، چیز زیادی باقی نمیماند.»
تحلیلی بر رمان چشمهایش:
رمان چشمهایش اثر بزرگ علوی یکی از مهمترین رمانهای معاصر است. در چشمهایش با روایتی قوی و پرکشش، شخصیتهای کامل و پرظرافت، اوج هنر نویسندگی بزرگ علوی به نمایش گذاشته شده است. داستان چشمهایش، داستان عشقی نافرجام است. وقایع این رمان در تهران و در دهۀ 1320 میگذرد و نویسنده در این کتاب گهگاهی به گذشته اشاره میکند. در این رمان، بزرگ علوی شخصیت اول داستانش یعنی استاد ماکان را نقاشی بزرگ معرفی میکند و داستان را تقریباً به شیوۀ ادبیات پلیسی به پیش میبرد. شخصیت اول داستان ظاهراً یک زن است که تابلوی چشمهایش بر اساس چشمهای این زن مرموز کشیده شده است اما روای داستان یک ناظم مدرسه است که از سر کنجکاوی میخواهد صاحب این چشمها را پیدا کند.
خلاصهٔ داستان چشمهایش: (خطر لوثشدن داستان)
استاد ماکان، نقاش بزرگ که یکی از مبارزان علیه دیکتاتوری رضاخان بوده است، در تبعید در میگذرد. در میان آثار باقیماندۀ وی پردهای است به نام چشمهایش، که تصویر زنی است با چشمانی شرربار که گویا رازی را در خود پنهان کرده است. راوی داستان که ناظم مدرسه و برگزار کنندۀ نمایشگاه نقاشیهای استاد ماکان است کنجکاوی سوزانی دارد که راز این چشمها را دریابد؛ بنابراین سعی میکند مدل را بیابد و دربارۀ ارتباطش با استاد از او بپرسد. پس از چند سال ناظم به طور تصادفی آن زن را مییابد و در خانۀ مجلل وی به گفتوگو مینشینند. فرنگیس به نقل سرگذشت خود میپردازد و میگوید دختر خانوادۀ متعینی بوده و به خاطر زیباییاش توجۀ همۀ مردان را به خود جلب میکرده است و جملگی بازیچۀ او بودهاند. تنها در برابر استاد ماکان با مردی استخواندار و فولادین مواجه میشود که توجهی به زیبایی وی ندارد. فرنگیس برای جلب توجۀ استاد با تشکیلات مخفیای که در ایران و اروپا زیر نظر استاد فعالیت دارد همکاری میکند و سرانجام به وی نزدیک میشود. اما استاد مکان نه فعالیتهای او را جدی میگیرد و نه پی به کنه عواطف و احساساتش میبرد. در عوض در برابر او بهخصوص چشمهایش هراسی گنگ ابراز میدارد. عاقبت استاد ماکان گرفتار مأموران پلیس میشود و فرنگیس به شرط رهایی وی از مرگ، پیشنهاد ازدواج سرهنگ آرام - رئيس شهربانی و سرپرست سابق محصلین نظامی در خارج از کشور - را که از خواستگاران قدیمی اوست میپذیرد. بدین ترتیب استاد ماکان به تبعید میرود و همانجاست که احساس و برداشت خود از فرنگیس را در پردۀ «چشمهایش» به تصویر میکشد. اما فرنگیس که در واقع آیندۀ خود را فدای نجات او کرده، معتقد است چشمهایی که استاد ماکان کشیده از آنِ او نیست...
حواشی حول محور کتاب
• نویسنده در کتاب استاد ماکان را اینگونه توصیف کرده است: «به طور کلی، آنچه از آنها دریافتهام این است که استاد ماکان مرد رازداری بوده، اغلب قیافهای عبوس داشته، کمتر شوخی میکرده، با آشناهای خود و بخصوص با زنان و شاگردان رک و راست حرف میزده و هیچ توجهی نداشته است به اینکه دیگران از گفتههای او خشنود میشوند یا نه؛ هرگز گفتۀ کسی را چه خوب و چه بد برای دیگران نقل نمیکرده، راضی نمیشده که در حضور او از دیگران غیب کنند، کم حرف میزده و اگر صحبتها از چند جمله تجاوز میکرده، بیشتر دربارۀ کار خودش بوده است تا دربارۀ امور عالی زندگی. هیچکس مدعی نیست که دوست صمیمی استاد بوده. استاد با کسی آمد و شد نداشته، کمتر ظهر مهمان میشده و در خانۀ او باز بوده است. هرگز کسی را به ناهار و عصرانه دعوت نمیکرده اما همیشه از مهمانانش تا آنجایی که وسایل در اختیارش بوده پذیرایی میکرده است.»
• بسیاری معتقدند که نویسنده شخصیت استاد ماکان را بر اساس کمالالملک، نقاش مشهور و دکتر تقی اَرانی، متفکر و فعال سیاسی و نویسندۀ چپگرا خلق کرده است.
اگر از خواندن کتاب چشمهایش لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
•
کتاب چمدان اثر دیگری از بزرگ علوی است. این نویسنده در این مجموعه داستان کوتاه به بازتاب فرهنگ عامه و تصویر ناکامیها و سیهروزیهای مردم پرداخته و با خلق صحنههایی قابل تامل و توصیفهایی بسیار زیبا و گیرا حوادث داستانی را روایت میکند.
•
کتاب شوهر آهو خانم اثر علی محمد افغانی، که برندۀ جایزۀ سلطنتی کتاب سال و داستان برگزیدۀ سال از طرف انجمن کتاب ایران شد. شوهر آهو خانم داستان زنی مظلوم و ساده به نام آهو است که وقتی متوجه میشود همسرش با زن دیگری ازدواج کرده است ، سعی میکند هر طور شده زندگیاش را حفظ کند.
•
کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی نویسندهٔ شهیر ایرانی است. نویسنده در این کتاب داستان زنی روستایی به نام مِرگان را تعریف کرده است که پس از ناپدید شدن شوهرش، سعی میکند با 4 بچه زندگیاش را اداره کند.
دربارۀ بزرگ علوی: پدر داستاننویسی نوین ایران
![کتاب چشمهایش اثر بزرگ علوی]()
سید مجتبی آقابزرگ علوی ملقب به بزرگ علوی نویسندۀ کتابهای معروفی همچون چمدان و چشمهایش، در سال 1283 در تهران به دنیا آمد. او نویسندهای واقعگرا و استاد زبان فارسی بود که او را در کنار صادق هدایت و محمدعلی جمالزاده «پدر داستاننویسی نوین ایرانی» میدانند. بزرگ علوی یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر محسوب میشود. پدر و پدربزرگش نمایندگان نخستین دورۀ مجلس شورای ملی بودند. مادرش نوۀ آیتالله طباطبایی بود. او سه خواهر و دو برادر داشت و خودش فرزند سوم خانواده بود. از همان دوران نوجوانی به شعر و ادبیات علاقهمند شد. در نوجوانی به همراه برادرش برای ادامۀ تحصیل به آلمان رفت و در دوران اقامتش در آلمان چندین کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرد. پدرش بعد از ورشکستگی تجاری در سال 1927 خودکشی کرد و یک سال بعد بزرگ علوی از دانشگاه مونیخ فارغالتحصیل شد و به ایران بازگشت. با اینکه بورس تحصیلی برای ادامۀ تحصیل از آلمان دریافت کرد اما آن را نادیده گرفت و به تدریس در شیراز مشغول شد. او به شهرهای مختلف سفر کرد و سرانجام در سال 1310 تدریس در یک هنرستان در تهران را آغاز کرد و در همین دوران به گروهی از روشنفکران سوسیالیست پیوست. مجموعه داستان کوتاه «چمدان» نخستین اثر او بود که در سال 1313 منتشر شد.
زندگی و آثار:
بزرگ علوی در سال 1315 به جرم داشتن افکار سوسیالیستی دستگیر شد و تا برکنارشدن رضاشاه در زندان ماند. او پس از آزادشدن از زندان به فعالیتهای حزبی پرداخت و کتاب «ورق پارههای زندان» و کتاب «پنجاه و سه نفر» را در سال 1320 منتشر کرد که هر دو را با الهام از فضای زندان نوشته بود. حوادث داخلی سیاسی باعث شد یک بار دیگر در سال 1327 به زندان بیفتد و این بار دو سال در زندان ماند. در سال 1329 از زندان آزاد شد و در همین سالها برجستهترین اثر بلندش یعنی «چشمهایش» را نوشت. بزرگ علوی در سال 1332 و در سن 49 سالگی برای همیشه از ایران رفت و در برلین شرقی ساکن شد. وی در دانشگاه هومبولت استادیار شد و به پایهگذاری رشتۀ ایرانشناسی و زبان فارسی پرداخت. وی تا سال 1969 به تدریس و تحقیق در دانشگاه هومبولت مشغول بود و از جمله فعالیتهای ارزشمندش در این دوران میتوان به تدوین لغتنامۀ فارسی – آلمانی با همکاری پرفسور سولکر اشاره کرد. وی پس از انقلاب سه بار به ایران آمد و طی سفر سومش کتاب «گذشت زمانه» را در سال 1371 به چاپ رساند. پس از بازنشستگی نیز بیکار نماند و هنگام رسیدگی به رسالههای دکترا و تحقیقات شاگردانش ساعتها وقت صرف یافتن منابع و اسناد میکرد تا به سؤالات فراوان اهل فرهنگ پاسخ دهد. وی در سال 1375 در بیمارستان فریدریش برلین بر اثر سکتۀ قلبی درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد. ازدیگر آثارش میتوان به «سالاریها»، «موریانه»، «میرزا» و «گیله مرد» اشاره کرد.