نظر خود را برای ما ثبت کنید
ماری آن شب وقتی دیمتریوس به خانه آمد با او حرف نزد. مثل همیشه دیروقت، بعد از نیمه شب به خانه آمد ولی او در تخت منتظر آمدنش نشسته بود. او در اطراف خانه تلو تلو خورد و هر کدام از لباسهایش را به طرفی پرتاب کرد. تا اینکه خودش را به روی تخت انداخت. نگاه خیره ای به ماری انداخت، پشتش را کرد و خوابید. ماری دوست داشت دستهایش را از پشت به دور او بیندازد و گردنش را ببوسد، کاری که دیمتری همیشه دوست داشت. او تمام شب نتوانست بخوابد ولی همچنان ساکت ماند. ماری از این حالت ناراضی بود، او از همه چی حتی دیمتری هم ناراضی بود. اتهامی که در دل به دیمتری پرورانده بود لحظه به لحظه قوی تر می شد. حالا دیگر او ساعتها می نشست تا او برگردد و به او نگاه خیره بیندازد. بعضی وقتها هم دیمتری با حالتی حاکی از خشم، تعجب و ترس به ماری نگاه می کرد. اما ماری ترسیده بود و با خود می گفت رابطه ما خوب خواهد شد، او دستان من را با بوسه و اشک خواهد پوشاند و عذرخواهی خواهد کرد. او... -از متن کتاب-
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.