نظر خود را برای ما ثبت کنید
همیشه این سؤال وحشتناک را از خود پرسیدهام: اگر دوست نداشته باشى به دنیا بیایى، چه؟ اگر روزى بر سرم فریاد بکشى و بگویى: «چه کسى از تو خواسته بود که مرا به این دنیا بیاورى؟ چرا مرا به دنیا آوردى؟ چرا؟» به گزارش خبرآنلاین، «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» نوشته اوریانا فالاچی با ترجمه عباس زارعی از سوی انتشارات آموت روانه بازار کتاب شد. داستان این کتاب بدین شرح است که زنی ناخواسته باردار می شود و با وجود عدم همراهی پدر بچه، تصمیم می گیرد به تنهایی فرزندش را حفظ کرده و به دنیا بیاورد؛ اما در این مسیر با تردیدها و مشکلات فراوانی دست به گریبان می شود: از طعنه های اطرفیان و فشارهای روانی و اجتماعی گرفته تا مشکلاتی که برای سلامتی و وضعیت شغلی او به وجود می آید تا... این رمان در قالب نامه ای از یک زن جوان به جنینی که در رحم دارد، نگاشته شده و کشمکشهای درونی یک زن را برای انتخاب بین حرفه ای که به آن علاقه دارد و یک بارداری ناخواسته به تصویر می کشد. همچنین از فلسفه وجود، تبعیضهای جنسیتی، دغدغه های زنان و بی عدالتی های جامعه سخن می گوید و مفاهیمی چون عشق و آزادی را به چالش می کشد. نویسنده این رمان، اوریانا فالاچی، در سال 1929 در شهر فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. او در دوران جنگ جهانی دوم به عنوان یک چریک ضد فاشیسم فعالیت میکرد. مصاحبه های مفصل او با سران سیاسی جهان، او را به چهره ای برجسته در حرفه اش بدل کرده بود. فالاچی در طول فعالیتهای سیاسی و ادبی خود موفق به دریافت جوایز بسیاری از جمله جایزه «آنی تیلور» مرکز مطالعات فرهنگ عامه نیویورک و نامزدی جایزه نوبل ادبیات شد. فروش این کتاب به بیش از چهار میلیون نسخه در جهان بالغ شده است. از دیگر آثار اوریانا فالاچی میتوان به «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»، «جنس ضعیف»، «اگر خورشید بمیرد»، «یک مرد» و... اشاره کرد. فالاچی در پانزدهم سپتامبر سال 2006، در اثر ابتلا به سرطان چشم از جهان فروبست. از عباس زارعی، مترجم این رمان پیش از این سه کتاب دیگر در نشر آموت منتشر شده است: زندگی اسرارآمیز (سو مانک کید)، جاناتان مرغ دریایی (ریچارد باخ) و مزرعه حیوانات (جورج اورول). کتاب «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» در 128 صفحه و به قیمت 7000 تومان توسط «نشر آموت» منتشرشده است. در بخشی از داستان می خوانیم: دیشب متوجه شدم كه وجود دارى: قطرهاى از زندگى كه از نیستى گریخته است. دراز كشیده بودم، چشمانم در تاریكى باز بود و ناگهان مطمئن شدم كه تو آنجایى. تو وجود دارى. گویى تیرى بر جسمم نشسته بود. قلبم از حركت باز ایستاد و وقتى دوباره به تپش در آمد، حس كردم در چاه عمیقى از تردید و وحشت فرو افتادهام. اكنون مغلوب ترسى شدهام كه در افكار و جسم و جانم رسوخ كرده است. در آن گم شدهام. این ترس، ترس از دیگران نیست. دیگران برایم مهم نیستند. ترس از خدا نیست؛ ترس از درد نیست؛ زیرا هراسى از درد ندارم. ترس از توست، از سرنوشتى كه تو را به من پیوند داد. هرگز مشتاق خوشامدگویى به تو نبودم؛ هرچند مىدانستم ممكن است روزى به وجود آیى. مدتهاست منتظر آمدنت هستم. با این وجود، همیشه این سؤال وحشتناك را از خود پرسیدهام: اگر دوست نداشته باشى به دنیا بیایى، چه؟ اگر روزى بر سرم فریاد بكشى و بگویى: «چه كسى از تو خواسته بود كه مرا به این دنیا بیاورى؟ چرا مرا به دنیا آوردى؟ چرا؟» زندگى یعنى تلاش بىپایان، فرزند. زندگى جنگى است كه هر روز از نو آغاز مىشود و لحظات شادش آنقدر اندكاند كه ناچارى بهایى گزاف بابتش بپردازى. از كجا معلوم كه به دنیا آوردنت بهتر باشد؟ از كجا بدانم كه نمىخواهى به سكوت باز گردى؟ تو كه قادر به حرفزدن نیستى؛ تو تنها از چند سلول تشكیل شدهاى كه تازه پا به عرصه وجود نهادهاند. شاید حتى نتوان گفت كه داراى «زندگى» هستى، صرفآ احتمالى از زندگى. كاش با نشانهاى كوچك به من مىفهماندى كه دوست دارى به این دنیا بیایى یا نه. مادرم مدعى است من نشانهاى به او نمایاندم و به همین دلیل مرا به دنیا آورد. مىبینى، مادرم مرا نمىخواست. آغاز هستى من مصادف بود با لحظه بىتوجهى دیگران. مادرم كه امید داشت من به دنیا نیایم، هرشب دارویى در یك لیوان آب حل مىكرد و مىخورد. تا اینكه شبى در شكم او حركت كردم و لگدى زدم تا به مادرم بفهمانم كه نمىخواهم مرا از بین ببرد. او لیوان را تا لبهایش بالا آورده بود و مىخواست آب پر از دارو را بنوشد كه من علامت دادم. بنابراین مادرم محتویات لیوان را بیرون ریخت. چند ماه بعد، من پیروزمندانه زیر نور آفتاب لم داده بودم. نمىدانم كه این اتفاق خوب بود یا بد: وقتى خوشحالم، فكر مىكنم خوب بوده است و وقتى ناراحتم، فكر مىكنم اتفاق بدى بوده است. اما در زمان ناراحتى و بدبختى هم افسوس به دنیا نیامدن را نمىخورم؛ زیرا هیچچیز بدتر از نیستى نیست. بگذار دوباره بگویم: من از درد نمىترسم. ما با درد به دنیا مىآییم. درد با ما رشد مىكند، به آن عادت مىكنیم، همانطور كه به داشتن دست و پاهایمان عادت كردهایم. راستش حتى از مردن هم نمىترسم، مردن به این معنى است كه دستكم زمانى به دنیا آمده و از نیستى گریختهاى. آنچه واقعآ مرا به وحشت مىاندازد، نیستى است، نه هستى. هرگز وجود نداشتن است، حتى به طور اتفاقى، به اشتباه یا در اثر بىمبالاتى دیگران. خیلى از زنان از خود مىپرسند چرا باید بچهاى به دنیا بیاورند تا سرما و گرسنگى بكشد، تحقیر شود یا دراثر جنگ یا بیمارى كشته شود. آنها امید ندارند كه فرزندشان سیر شود، گرم شود، به او احترام بگذارند یا تلاش كند به جنگ و بیمارى خاتمه دهد. شاید حق با آنها باشد؛ اما آیا نیستى بر رنج بردن ارجحیت دارد؟ حتى زمانى كه بهواسطه ناكامىها و رنجهایم گریه مىكنم، اطمینان دارم رنجكشیدن بهتر از نیستى است. زمانى كه این فكر را به زندگى تعمیم مىدهم، به مسئله به دنیا آمدن یا به دنیا نیامدن، ذرهذره وجودم فریاد مىزند كه به دنیا آمدن بهتر از به دنیا نیامدن است. اما آیا مىتوانم چنین استدلالى را درباره تو هم به كار ببرم؟ آیا این به آن معنى نیست كه تو را بهخاطر خودم به دنیا مىآورم، نه كس دیگر؟ من هیچ علاقهاى ندارم تو را براى خودم به دنیا بیاورم؛ چون ابدآ نیازى به تو ندارم. هیچ جوابى براى من نفرستادهاى. دریغ از یك علامت. چگونه مىتوانستى این كار را بكنى؟ ....
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
کتاب که کلا خوبه. یعنی نمیشه ایرادی به محتوای کتاب گرفت. فقط چنتا نکته. این کتاب قطعش رقعی نیست. جیبی هم نیست. اندازش رو من گرفتم 18 در 13.5 بود که یه چیز بین رقعی و جیبیه که کلا اصلا به اون صورت مهم نیس. ترجمش هم خوب بود اما اگر دنبال ترجمه بهتر می گردید ترجمه ویدا مشفق رو بخونید. در کل پیشنهاد می کنم.
چرا قطع کتاب رو زدید رقعی، در حالی که قطعش جیبیه این کتاب، لطفا درستش کنید، الان من سفارش دادم اومده تازه متوجه شدم
جیبی نیست . رقعی کوچک هست. از جیبی بزرگتر