آنها توی آب پرتلاطم مرداب پیش می رفتند.دکتر به کومه های ابر سیاه نگاه می کرد که آرام آرام با چرخش باد،فرو می افتادند روی خوشه های سبز نیزار. خوشه ها موج موج می خوابیدند و بر می خواستند وآب را به آسمان می پاشیدند. آب دیوار به دیوار از پهنه های مرداب کنده شد و به هوا پر کشید و فرو افتاد.قایق ها سوار شیبدیوارهای آب،بال می زدند.صدها پهنه ی پارو به سر دیوارهای آب کوبیده می شدند.دکتر نعره می کشید:«بکوبید!بکوبید.!»تندباد،آب مرداب را به سیلاب چسبانده بود.قایق ها سوار موج جست وخیز کنان می لغزیدند درون نیزار درهم شکسته و واژگون می شدند.یک کوهه ی آب بالا آمد و قایق دکتر راواژگون کرد.دکتر عربده ی بی کلام کشیدکه در باد چرخید وبه گوش همه رسید. دکتر گفت:«عطر شکوفه های بهارنارنجدر هوای تالار موج می زد.به طرف جایگاه عروس رفتم.ماهرخ توری جایگاه را کنار زد وبلند شدو رفت مقابل آیینه ی شمعدان نشست.به چشم هایش نگاه کردم.عکس صورتم افتاده بود توی چشم های زاغ اش.چاقو را از جیب کت ام بیرون آوردم.چندتار موی زلف اش را بریدم و گذاشتم توی جیب بغلم.دست اش را دراز کرد و از بشقابی که کنار آینه بود،یک تکه حلوا برداشت.حلوا را پیش لبانم نگاه داشت.من حلوارا بلعیدم.لاش مغز گردو با مخلوط عسل و گلبرگ بهار نارنج بود.گفت:«خودم پخته ام.»
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.