رز را در دستش دیدم و در آن لحظه که خورشید از پشت پنجره به او می تابید؛ در آن لحظه که سیبها روی پیشخوان آشپزخانه بودند؛ در آن لحظه که بوی چوب و اقیانوس در هوا بود؛ اسمش را گذاشتم عشق. عشق بود و چنان ناگهانی دچارش شدم که مجبور شدم به در میانمان تکیه بدهم؛ صرفاً به این دلیل که عمودی بمانم.
متن احساسی و بیان متفاوتی داره و ترجمه بسیار عالی...در حدی که مشتاق شدم کتابهای دیگه ای که مهرآیین اخوت ترجمه کرده رو هم بخونم
داستان روایت متفاوتی داره و ترجمه مهرآیین اخوت عالیه