

انتشارات ققنوس منتشر کرد: پس از بيرون آمدن از سينما تا ديري کويين در حاشيه شهر ماشين سواري کرديم شب کيفيتي لحاف مانند و افسرده کننده داشت گويي به نحوي باري بر دوش آن نهاده شده باشد و پيرامون ما چمنزارهاي مينه سوتا در امواج بلند و تکراري ذرت و سويا گسترده بود همه چيز يکنواخت و بي مزه بود يادم مي آيد که در عقب بيوک بستني ميخوردم ماشين سواري دراز مدتي در تاريکي داشتيم و بعد جلو خانه ليندا کنار گرفتيم و متوقف شديم بي شک حرف هايي زده ايم ولي به جز چند تصوير پاياني همه اش از يادم رفته است يادم مي آيد که او را تا جلو در خانه همراهي کردم چراغ برنجي ايوان را با فروغ مهاجم زرد رنگ پاهاي خودم بوته هاي کاج پا کوتاه در امتداد پله هاي جلو ساختمان علف خيس و ليندا را در کتار خودم به ياد مي آورم ما عاشق بوديم در نه سالگس بله ولي اين عشقي واقعي بود و ما تنها در کنار هم روي پله هاي جلو خانه ايستاده بوديم بالاخره به هم نگاه کرديم جامعيت رمان و بي ميانجي بودن خودزندگينامه...روايت جذاب اوبراين در چندين چرخه به پيش مي رود رويدادها بارها و بارها يادآوري و بازگو ميشوند و حس ژرفي از سيال بودن حقيقت و رقص خاطره بر مي انگيزد فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













