وقتی قوها پیر می شوند

انتشارات آگه منتشر کرد: کلاغي قار قار يکند.پيرمردي با موهاي بلند و سفيد و وز کرده به طرف من و بالزاک مي آيد.دو سه قدم مانده مي ايستد؛ چارچوبي است زير يک عباي بلند نزديک تر مي آيد دست اش را از زير باراني که من عبا ديده ام، بيرون مي آورد روي لبه ي جدول مي گذارد. شمع است روشن کي آن را روشن کرده است؟دستاني با آن همه چين و چروک و اين همه فرز؟ به چشمان قهوه اي تيره،يک لحظه ي تمام نشدني به من خيره ميشود. با دهان بسته مي خندد چندين لايه چروک از گوشه لب تا بناگوش رديف ميشوند کوله ي پارچه اي روي دوش اش را جا به جا ميکند اما دهان اش را که باز ميکند با آن دندان هاي سفيد سواي لباس خاکستري اش،مرد سفيد پوشي است که دو سال پيش هم ديدم اش. فروشگاه اينترنتي 30بوک