نظر خود را برای ما ثبت کنید
سفر می کرد مثلا. و هر بار به سرزمین دیگری می رفت:میرفت به مرکز لندن با قطار می رفت و به در و دشت به قله کوهی می رفت که برف تا کمرش می رسید یا به بزرگترین کلیسای جهان می رفت ستونهای آن را می شمرد و توی چشم شمایل مسیح مصلوب خیره می شد.سفر می کرد و چیزی که فهمیدنش خیلی سخت بود این که از کجا می دانست کلیسا یا برف یا ببر چه شکلی است... منظورم این است که او هیچ پایش را از این کشتی پایین نگذاشته بود حتی یک بار شوخی نبود کاملا درست بود.هیچ وقت پیاده نشده بود.حتی یک بار و آن وقت طوری بود که انگار همه این چیزها را به چشم خودش دیده است.تو به نووه چنتو می گفتی ((یک بار رفته بودم پاریس))و او ازت می پرسید که مثلا باغ فلان را دیده ای یا فلان جا غذا خورده ای همه چیز را می دانست.به ات می گفت :((چیزی که توی پاریس دوست دارم این است که روی پل پون نوف قدم بزنم و منتظر غروب خورشید بمانم و وقتی که کشتیهای تفریحی از آنجا می گذرند بایستم و برایشان دست تکان بدهم.)) -اما نو وه چنتو تو پاریس را دیده ای؟ -نه -پس دیگر... -یعنی آره... -یعنی چی،آره؟ -پاریس.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.