نظر خود را برای ما ثبت کنید
« خانه ی مادربزرگ را فروخته اند و ساعت بزرگ دیواری در منزل یک از دایی هاست-آخرین دایی. گهگاه، در نیمه شبی بیخواب تیک تاک موذی آن را در ته بالشم می شنوم و می دانم که «این ساعت بعد از ما هم خواهد بود» و از سماجت عقربه های چرخان آن دلم میگیرد. و بعد ، نزدیک به روشنایی صبح عطری گوارا، مثل نفسی سبک و متبرک در اتاقم می پیچد و نوازش دست همیشه مهربان گوهر تاج خانم را روی پیشانی ام حس می کنم و دلم باز پر از ولوله های کودکی می شود . می دانم که در نوازش این دست آشنا حرفی قدیمی خفته است؛ حرفی ساده و سالم و سبکبار ، مثل آواز بازیگوش گری ها فراسوی تیک تاک دلهره انگیز ساعت های جهان.» خاطره های پراکنده مجموعه ? داستان کوتاه است که ? داستانش به نوعی خاطرات خود خانم ترقی است. خانهی مادر بزرگ را فروختهاند و ساعت بزرگ دیواری در منزل یك از داییهاست. آخرین دایی. گه گاه ، در نیمهشبی بیخواب، تیكتاك موذی آن را در ته بالشم میشنوم و میدانم كه این ساعت بعد از ما هم خواهد بود و از سماجت عقربههای چرخان آن دلم میگیرد. و بعد، نزدیك به روشنایی صبح عطری گوارا، مثل نفسی سبك و متبرك در اتاقم میپیچد و نوازش دست همیشه مهربان گوهرتاج خانم را روی پیشانیام حس میكنم و دلم باز پر از ولولههای كودكی میشود. میدانم كه در نوازش این دست آشنا حرفی قدیمی خفته است، حرفی ساده و سالم و سبكبار، مثل آواز بازیگوش پریها فراسوی تیكتاك دلهرهانگیز ساعتهای جهان.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
حکایت خاطرات پس از انقلاب جماعت مرفه دوران شاه، که انقلاب، کاخ آمالشون رو لرزونده و بیشتر از جفای روزگار، به دلیل ترس ذاتی، آواره غربت شدند. فکر کن زمان جنگه، مردم کشورت با جنگ، آوارگی، قحطی و ترس و کشتار مواجه هستند، بعد گلی خانم غصه جدایی از باغ شمشاد و ترمه های دست دوز شون رو میخوره