نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات علمی فرهنگی منتشر کرد:
این رمان، آخرین کار آندری یف و بازتاب دریافت او از ابر انسان نیچه است. رمان نشان میدهد فکری که با آتش انسانیت گرم و تطهیر نشده باشد، به قدرتی ویرانگر تبدیل میشود. (یادداشتهای شیطان) اعتراض شدیدی است بر علیه بنیان و ارزشهای جامعه بورژوا که در قالب و ذاتش نیروی خصمانه بشری نهفته است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
یادداشتهای شیطان از سایت گودریدز امتیاز 3.7 از 5 را دریافت کرده است.
یادداشتهای شیطان از سایت گودریدز امتیاز 4.4 از 5 را دریافت کرده است.
یادداشتهای شیطان رمانی از لیانید آندرییف نمایشنامهنویس، رماننویس و داستاننویس روسی است. این کتاب آخرین اثر این نویسنده است که هیچگاه نتوانست آن را تمام کند چون در سال 1919 در فنلاند درگذشت و کتاب دو سال بعد از مرگ او منتشر شد. آندری یف در کتاب یادداشتهای شیطان سرخوردگی بی حد و حصرش از زندگی را در طنزی جذاب دربارۀ زندگی انسان خلاصه کرده و در این کتاب، بیباکانه و بیرحمانه باطلها و دوروییها را به صورت زندگی میکوبد.
شاید با خود بگویید چرا باید کتابی را بخوانید که نویسنده آن را نصفه و نیمه رها کرده و هرگز نتوانسته به انتها برساند اما با وجود ناتمام بودن کتاب، نویسنده این اثر را به جای درستی رسانده و نبود چند صفحۀ پایانی تأثیر چندانی بر این کتاب نگذاشته است. اگر به داستانهای جذاب با موضوعی خاص علاقه دارید حتماً این کتاب را بخوانید.
«امروز درست دهمین روزی است که من بههیأت انسان درآمدهام و سرگرم این زندگی زمینی هستم. تنهاییام بس ژرف است. به رفیقی نیازی ندارم، اما گاهی لازم میشود، از خودم بگویم، و هیچکس نیست که با او صحبت کنم. فکر کردنِ تنها کافی نیست؛ و مادامی که فکر را به رشتهٔ کلام درنیاورم، از وضوح و دقت کامل به دور میماند: اندیشه را عیناً باید مثل سرباز یا تیر تلگراف به صف کنی، مثل خط آهن امتدادش دهی، از روی پل بگذرانی، خاکریز و پیچی احداث کنی و در محل آشنا، توقفگاهی ترتیب دهی. تنها آنوقت است که همهچیز روشن میشود. این جادهٔ کمرشکن و مهندسی را بهنظرم آدمها منطقِ پیوستگی مینامند و پیمودنش برای آنهایی که میخواهند عاقل باشند، اجباری است. برای بقیه اجباری در کار نیست و آنها میتوانند هرطوری که دلشان خواست ول و سرگردان طی کنند. کار آهسته و دشوار و تنفرانگیزی است، برای آنکس که به یک... ]هوممم... نمیدانم چه نامی رویش بگذارم[ به یک نفس همهچیز دستگیرش میشود و به یک نفس همهچیز را بیان میکند. بیجهت نیست که اینها متفکرانشان را چنین احترام میکنند و بیجهت نیست که این متفکران بختبرگشته، اگر که در حین آفرینشْ صادق باشند و مثل مهندسان معمولی حقه سوار نکنند، سر از دیوانهخانه درمیآورند.»
«میبینم حالا که فهمیدهای من شیطانم در جلد آدمیزاد، آمادهای سؤالپیچم کنی؛ آخر خیلی برایت جالب است، نه؟ این که از کجا آمدهام؟ در جهنم چه خبر است؟ جاودانگیِ واقعی در کار هست؟ یا مثلاً این که قیمت زغالسنگ در بورس جهنم چند است؟ اما شوربختانه ـ خوانندهٔ عزیز من ـ با اینکه خیلی مایلم، اگر هم چنین اطلاعاتی میداشتم، نمیتوانستم کنجکاوی ذاتیات را ارضا کنم. شاید بتوانم یکی از آن داستانهای خندهدار را دربارهٔ شیطانکهای شاخدار و پشمالو برایت بنویسم؛ همانهایی که به تصور ناقص و خُردت اینقدر هم جالب میآیند؛ اما، خودت بهاندازهٔ کافی از این داستانها داری و من هم نمیخواهم چنین دروغهای شاخدار و بیمزهای نثارت کنم. دروغم را میگذارم برای جایی دیگر، وقتی اصلاً انتظارش را هم نداری؛ اینطوری برای هردومان جالبتر میشود. حقیقت را هم چهطور میتوانم بگویم، وقتی تو حتی نامم را نمیتوانی به زبان بیاوری؟ تو، من را شیطان خواندهای و من این لقب را مثل باقی القاب دیگرم میپذیرم. خوب، بگذار اسمم شیطان باشد. اما اسم واقعی من چیز دیگری است! طنین دیگری دارد؛ طنینی خارقالعاده که به هیچوجه نمیتوانم به اندازهٔ شنوایی اندک تو کوچکش کنم و در سامعهات بگنجانمش، بدون آنکه مغز و گوشات از هم بپاشد. پس بگذار من همان شیطان باشم و بس.»
«میپرسی چهطور اتفاق افتاد؟ خیلی ساده ... وقتی هوس کردم بیایم زمین، یک جسم مناسب پیدا کردم: یک میلیاردرِ امریکایی سیوهشتسالهای بهنام گرنی واندرهود. گرفتم کشتمش... البته در شب و بدون هیچ شاهدی. اما، بهرغم چیزی که گفتم، نمیتوانی من را بکشانی دادگاه. چون امریکاییِ موردنظر زنده است و ما هر دو با احترام و وقار به تو سلام میکنیم؛ بنده و جناب واندرهود. فقط قالب تهیشدهاش را تسلیم من کرد، میفهمی؟ البته همهاش همین نیست؛ شیطان تسخیرش کرده! میتوانم دوباره برش گردانم، اما تنها از همان راهی که تو را هم به آزادی میرساند؛ یعنی مرگ. خوب دیگر، مطلب از این قرار بود. شاید در ادامه باز هم چیزهایی دستگیرت شود، هرچند صحبت از چنین مسائلی با کلمات و زبان تو، مثل تلاش برای چپاندن کوه در جیب جلیقه یا جادادن آبشار نیاگارا توی انگشتانه است! تصور کن که تو، توی اشرف مخلوقات و سرور طبیعت، آرزو کنی به مورچهها نزدیک شوی و با سحر و جادو خودت را تبدیل به مورچه کنی، یک مورچهٔ واقعی و کوچک که غم دانه دارد؛ آنوقت شاید بتوانی اندکی آن ورطهای، که من الآنم را از من سابق جدا میکند، احساس کنی... نه، یکچیزی باز هم بدتر از این! فرض کن تو صدایی بودی و حالا نُتی شدی، علامتی شدی، روی کاغذ... نه،نه، باز هم بدتر، بدتر... اصلاً رهایش کن!»
به نظر شما چه میشد اگر شیطان به شکل یک انسان به زمین میآمد تا بیگناهان درمانده را فریب دهد و بعد ناگهان خود را گرفتار طمع و فسق ذاتی نوع بشر میدید؟ هیچکس حتی فکرش را هم نمیکند که انسان بتواند ذاتی تاریکتر و پلیدتر از شیطان داشته باشد اما این فرضیۀ تاریک و ترسناک لیانید آندرییف در کتاب یادداشتهای شیطان است. لیانید آندرییف محبوبترین و موفقترین نویسندۀ روسی بود اما تقریباً بیپول و بسیار غمانگیز درگذشت. او را پدر اکسپرسیونیسم - هیجاننمایی یا بیانگرایی - ادبیات روسیه میدانند. آندرییف در آثارش مکاتب رئالیستی، ناتورالیستی و نمادگرایی را با هم ترکیب میکند. او در این کتاب شیطانی را به تصویر کشیده که برای بازی و سرگرم شدن به زمین میآید اما با چیزهایی روبهرو میشود که هرگز فکرش را نمیکرد. مثلاً نویسنده شیطان را با دختری زیبا روبهرو میکند که در واقع این دختر زیبا که نویسنده او را شبیه مریم مقدس میداند شیطان را با احساسات بشری مثل عشق، ترس، تنهایی و تحقیر روبهرو میکند. آندرییف در کتاب یادداشتهای شیطان در واقع با روبهرو کردن شیطان با زشتیها و پلیدیهای جامعه و بشر به محکوم کردن انسان پرداخته است. چطور ممکن است دنیا حتی از شیطان هم فاسدتر باشد؟ نویسنده در کتاب یادداشتهای شیطان مرزهای افکار خواننده را جابهجا میکند و باعث میشود خواننده با پلیدیهایی روبهرو شود که در حالت عادی حتی نمیداند روی زمین وجود دارد.
در رمان یادداشتهای شیطان نویسنده با استفاده از مکاشفۀ یوحنا، سورۀ هبوط شیطان را بر زمین میپرورد. شخصیت اصلی رمان شیطان است و همین شیطان است که داستان را برای خواننده روایت میکند. شیطان داوطلبانه شکل و ظاهر یک مولتی میلیونر آمریکایی بهنام واندرهود را به خود میگیرد و به زمین میآید. هدفش شناخت انسان و عوالمش است و در جستوجوی سرگرمی و ماجراجویی سفری را به اروپا آغاز میکند. او که در جهنم حوصلهاش سر رفته تصمیم گرفته به زمین بیاید و کمی تفریح کند، دروغ راه بیندازد و حیله و نیرنگ کند تا کمی سرگرم شود. اما شیطان چگونه به زمین آمده؟ هیچکس جواب این سؤال را نمیداند. داستان اصلی و جدی کتاب از زمانی شروع میشود که شیطان در جسم واندرهود به ایتالیا و رم سفر میکند. در ایتالیا شیطان با فردی به نام فاما مگنوس آشنا میشود که رفتاری متفاوت و عجیب دارد اما شیطان بهخاطر دختر زیبایش از معاشرت با او لذت میبرد. در نهایت شیطان تصمیم میگیرد بشریت را به خوشبختی برساند و مگنوس هم در کنارش باشد اما بر روی زمین با انواع ریاکاری، ظلم بیرحمانه، گناه و فریبکاری بشر روبهرو میشود. طی مدت زمانی کوتاه شیطان میبیند بشر با حیلهها و مکرهای شیطانی خودش به شکنجۀ او پرداخته است.
• داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند داستانی از نویسندهٔ شهیر روسی لیانید آندرییف است. این داستان روایتگر روزهای آخر زندگی پنج تروریست محکوم به مرگ است که زمان اعدامشان همزمان میشود؛ با به دار آویختن یک راهزن جانی و کارگری که اربابش را به قتل رسانده است؛ دلیل صدور حکم اعدام برای این دو نفر با پنج نفری که قصد ترور وزیر را داشتهاند ترکیب میشود.
• خندهٔ سرخ اثر دیگری از لیانید آندرییف نمایشنامهنویس، رماننویس و داستاننویس روسی است. این کتاب یک تکگویی پُر تبوتاب و تکهتکه از یک افسر روسی است که از قساوت قلب انسانها در جنگ به وحشت میافتد و در نهایت کارش به جنون کشیده میشود. لیانید این رمان را در دورهٔ نامشخصی پس از شکست مفتضحانهٔ روسیه از ژاپنیها نوشت.
لیانید آندرییف با نام کامل لئونید نیکولایویچ آندرییف در سال 1871 به دنیا آمد و در سال 1919 از دنیا رفت. او نمایشنامهنویس، رماننویس و داستاننویس روسی بود که به عنوان پدر اکسپرسیونیسم در ادبیات روسیه شناخته میشود. آندرییف در یک خانوادۀ متوسط روسی به دنیا آمد. او در مدرسه ژیمناستیک کار میکرد و در درسهایش بسیار ضعیف بود و حتی یک سال تمام به عنوان بدترین دانشآموز مدرسه شناخته میشد. پدرش را وقتی از دست داد که دانشجو بود و در مسکو به تحصیل در رشتۀ حقوق میپرداخت . او آنقدر بیپول بود که مجبور شد برای کمی پول کت و شلوارش را بفروشد. همان زمان وقتی که بسیار گرسنه بود اولین داستانش را نوشت. هیچکس حاضر نشد اولین داستانش را به چاپ برساند. در سال 1894 آندری یف دست به خودکشی زد که خوشبختانه نافرجام بود. در نتیجۀ این تلاش ناموفق، مقامات او را مجبور به توبه کردند و او بهخاطر فشار حوادث دچار بیماری قلبی شد. در این مدت دو داستان دیگر نوشت که باز هم موفق نشد آنها را به چاپ برساند و شروع به نقاشی کشیدن و فروختن پرترههایش کرد. پس از فارغالتحصیلی پلیس دادگاه مسکو شد و در همین دوران شعر میسرود اما هیچکدام از ناشران حاضر به انتشار آثار او نشدند. در سال 1898 اولین داستان کوتاهش در یک روزنامه منتشر شد. نظر ماکسیم گورکی به این داستان جلب شد و به او توصیه کرد بر خلق آثار ادبی تمرکز کند. او دست از شغلش کشید و به نویسندگی مشغول شد و خودش را کاملاً وقف ادبیات کرد. اولین داستان کوتاهش در سال 1901 منتشر شد و به سرعت به فروش چهار میلیون نسخه رسید و او را به یک چهرۀ ادبی مشهور تبدیل کرد. او یکی از با استعدادترین و پرکارترین هنرمندان عصر نقره بود. آندرییف هم در بحرانهای اجتماعی و هم انقلابهای روسیه حضور داشت و در مسیر ایدهها و جریانات اجتماعی و ادبی مختلف روسیه قرار میگرفت. او تحولی در تمام مکاتب ادبی ایجاد کرد و همواره به دنبال یافتن پاسخ برای پرسشهای بیشمار زندگی مثل سرنوشت، عشق، امید، زندگی، مرگ و غیره بود. از جمله آثار آندرییف میتوان به زندگی انسان و فرمانروای گرسنگان، هفت نفری که به دار آویخته شدند و پرتگاه اشاره کرد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
من عاشق این کتاب شدم. داستانش بینظیره. البته پایان نداشتنش یه کم توی ذوقم زد ولی دوست داشتم که آخرشو خودم حدس بزنم. عاشق قلم این نویسنده شدم
بی نظیره.
از اون دسته کتابا که اگه بعد سی سالگی بخونی خیلی بیشتر بهت میچسبه