آئورا
تخفیف

%20

آئورا

(77)

860,000ریال

688,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
6051

علاقه مندان به این کتاب
124

می‌خواهند کتاب را بخوانند
8

کسانی که پیشنهاد می کنند
18

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب آئورا

انتشارات نی منتشر کرد:
زنی پیر، مردی جوان و زنی جوان. در خانه ای که همه چیز در آن بوی گذشته می دهد و گویی تنها نیرویی که آن را برپا نگه داشته یادها و نفس ها و عطرهای گذشته است. اما در این میان چیزی ناشناختنی، جادویی شگفت در کار است تا از گذشته بگذرد و به اکنون و آینده، به جاودانگی، برسد: جاودانگی عشق، جاودانگی جوانی. آئورا، نام دیگر تمناست.
کارلوس فوئنتس (Carlos Fuentes) نویسنده‌ی به نام آمریکای لاتین، در سال 1928 میلادی در پاناما به دنیا آمد. تا سن شانزده سالگی را در سانتیاگو و شیلی گذراند. سال های اقامتش در شیلی هم زمان بود با پیروزی کمونیست ها و سوسیالیست های شیلی در انتخابات ریاست جمهوری و او جنب وجوش سیاسی دموکراتیک ترین ملت آمریکای جنوبی را به چشم دید و همان جا به دیدگاه های سوسیالیستی گرایش یافت. پس از آن به مکزیک بازگشت و از دانشگاه ملی مکزیکو در رشته ی حقوق فارغ التحصیل شد و تحصیلات تکمیلی خود را در انستیتو مطالعات عالی ژنو دنبال کرد. از آن پس تا سال 1959 به مشاغل سیاسی و نویسندگی پرداخت. اولین اثر ادبی اش در 1954 منتشر شد که مجموعه ای از داستان های کوتاه بود و نخستین رمان «آنجا که هوا صاف است» را در 1958 نوشت که شهرت و اعتبار فراوانی برایش به ارمغان آورد. پس از این موفقیت فوئنتس مشاغل دیپلماتیکش را رها کرد و تمام وقت به نوشتن پرداخت. او در 1959 به هاوانا رفت و شاهد انقلاب کوبا بود و مقاله هایی در حمایت از فیدل کاسترو نوشت. در فاصله ی سال های 1959تا 1962نشریه ی ادبی معروف ال اسپکتادور را تأسیس کرد و دو رمان «مرگ آرتمیو کروز» و «آئورا» را نوشت. فوئنتس در 1975 تا 1977 در قامت سفیر مکزیک در فرانسه خدمت کرد و در اعتراض به انتصاب رئیس جمهوری سابق، گوستاوو دیاز اورداز به سفیری مکزیک در اسپانیا استعفا داد. همچنین در سال های پس از 1977 به تدریس در دانشگاه های مختلف از جمله پنسیلوانیا، کمبریج، هاروارد، پرینستون و کلمبیا پرداخت. کارلوس فوئنتس در 15 مه سال 2012 بر اثر خونریزی داخلی درگذشت.
«آئورا»، «مرگ آرتیمو کروز»، «آب سوخته»، «پوست انداختن» و «گرینگوی پیر» از آثار شاخص فوئنتس به شمار می رود.
عبدالله كوثری بیست ودوم آبان 1325 در همدان به دنیا آمد. پدر و مادرش همدانی بودند و ساكن آن شهر، اما در سال 1328 برای اقامت همیشگی به تهران رخت كشیدند. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه ی نوبنیاد رازی و البرز به انجام رساند و سپس در رشته ی اقتصاد دانشگاه ملی (شهید بهشتی) ثبت نام كرد. در سال 1348 از دانشگاه فارغ التحصیل شد و پس از اتمام خدمت نظام، در سال 1351 برای تكمیل زبان انگلیسی به انگلستان رفت. پس از بازگشت به ایران در سال 1352 در كتابخانه ی دانشگاه ملی مشغول به کار شد. در سال 1354 در پژوهشگاه علوم انسانی به ترجمه و ویرایش پرداخت و در سال 1355 در انتشارات دانشگاه صنعتی شریف به سمت ویراستار استخدام شد و بعد از انحلال آن سازمان با سمت ویراستار در دانشگاه فارابی به كار مشغول شد. در سال 1359 خود را از خدمات دولتی باز خرید كرد و از آن زمان تاكنون كار اصلی او ترجمه و گاه ویرایش بوده است. او در این سال ها گنجینه ای از آثار ادبی آمریکای لاتین را ترجمه کرده و از پیشتازان این عرصه به شمار می رود. کوثری همچنین تراژدی های بزرگ یونان چون آثار آیسخولوس و سنکا و ائوریپدیس را به فارسی برگردانده است است. از آثار ترجمه ی عبدالله کوثری که در نشر نی منتشر شده است: «مجموعه آثار آیسخولوس»، «ائوریپیدس»، «زنان تروا و توئستس»، «ریچارد سوم (در دست انتشار)»، «داستان های کوتاه امریکای لاتین»، «دن کاسمورو»، «کینکاس بوربا»، «حکومت نظامی»،«آئورا»، «سرگذشت سوررئالیسم» و «ایران، جامعه ی کوتاه مدت».
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب آئورا اثر کارلوس فوئنتس

امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

آئورا از سایت گودریدز امتیاز ۳.۸ از ۵ را دریافت کرده است.

امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

آئورا از سایت آمازون امتیاز ۴.۴ از ۵ را دریافت کرده است.

معرفی رمان آئورا:

آئورا رمانی کوتاه اثر کارلوس فوئنتس رمان‌نویس مکزیکی است که اولین‌بار در سال ۱۹۶۲ در مکزیک و به زبان اسپانیایی منتشر شد. این رمان به دلیل توصیف مضامین قابل‌توجه‌ای مانند رویا و هویت دوگانه در دستهٔ رئالیسم جادویی جای می‌گیرد و به شدت مورد توجه قرار گرفته است. این داستان به طور کامل به صورت دوم شخص روایت می‌شود و اولین ترجمهٔ انگلیسی آن در ۱۹۶۵ منتشر شد. این رمان داستان فیلیپه مونترو است؛ یک تاریخدان جوان که در خانهٔ یک بیوهٔ سالخورده، برای ویرایش خاطرات شوهر متوفی او مشغول به کار می‌شود و آنجا با خواهرزادهٔ بیوه به نام آئورا آشنا می‌شود. اشتیاق او به آئورا و کشف تدریجی رابطهٔ واقعی بین زن جوان و عمه‌اش، داستان را به سمت پایانی باورنکردنی سوق می‌دهد.

واکنش‌های جهانی به رمان آئورا:

«وقتی این داستان را تمام می‌کنید شما تجربه‌ای کامل را پشت‌سر گذاشته‌اید. داستانی ترسناک و زیبا و بسیار هولناک و ترکیبی از داستان‌های آلن پو، بودلر و ایزاک دینستن که بسیار جذاب و خواندنی است.» - نیوزویک

چرا باید رمان آئورا را بخوانیم؟

این کتاب یک کاوش جذاب و خواندنی در حافظه، هویت و قدرت اغواگر گذشته است. طرح پرپیچ‌وخمِ رمان، فضای رویایی و پایان جذابِ آن، شما را تا مدت‌ها در پسِ تأمل برانگیز لایه‌های داستان نگه می‌دارد. اگر از داستان‌های تخیلی که خطوط بین واقعیت و توهم را محو می‌کنند لذت می‌برید، خواندن کتاب آئورا را از دست ندهید.

جملات درخشانی از کتاب آئورا:

«آگهی را در روزنامه می‌خوانی. چنین فرصتی هر روز پیش نمی‌آید. می‌خوانی و باز می‌خوانی. گویی خطاب به هیچ‌کس نیست مگر تو. حتی متوجه نیستی که خاکستر سیگارت در فنجان چایی که در این کافه ارزان کثیف سفارش داده‌ای، می‌ریزد. بار دیگر می‌خوانی‌ش، «آگهی استخدام: تاریخدان جوان، جدی، با انضباط، تسلط کامل بر زبان فرانسه محاوره‌ای.» جوان، تسلط بر زبان فرانسه، کسی که مدتی درفرانسه زندگی کرده باشد، مقدم است... «چهارهزار پسو در ماه، خوراک کامل، اتاق راحت برای کار و خواب.» تنها جای نام تو خالی است. این آگهی می‌بایست دو کلمه دیگر هم می‌داشت، دو کلمه با حروف سیاه بزرگ: فلیپه مونترو. مورد نیاز است، فلیپه مونترو، بورسیه سابق در سوربون، تاریخدانی انباشته از اطلاعات بی‌ثمر، خوکرده به کندوکاو در لابلای اسناد زردشده، آموزگار نیمه‌وقت مدارس خصوصی، نهصد پسو در ماه. اما اگر چنین آگهیی می‌دیدی بدگمان می‌شدی و آن را شوخی می‌گرفتی. «نشانی، دونسلس ۸۱۵». شماره تلفنی در کار نیست، شخصا مراجعه کنید. انعامی روی میز می‌گذاری، کیفت را برمی‌داری، برمی‌خیزی. در این فکری که شاید تاریخدان جوان دیگری، درست با موقعیت تو، همین آگهی را دیده، بر تو پیشی جسته و هم‌اکنون این شغل را به‌دست آورده است. به‌ سمت چهارراه می‌روی و می‌کوشی این فکر را فراموش کنی. ایستاده به انتظار اتوبوس، تاریخ‌هایی را مرور می‌‌کنی که باید حاضر و آماده بر نوک زبانت باشد تا شاگردان خواب‌آلودت احترامت را نگه دارند.»

«همان شب آن کاغذهای زردرنگ را که با جوهری خردلی‌رنگ نوشته شده می‌خوانی. بر برخی‌شان سوراخ‌هایی است برجامانده از جرقه سیگاری افتاده از سر بی‌دقتی، برخی دیگر آغشته به لکه‌هایی برجامانده از مگس‌ها. زبان فرانسه ژنرال یورنته درخور ستایش های همسرش نیست. با خود می‌گویی می‌توانی تا حد زیادی سبک او را اصلاح کنی و روایت‌های پریشان از رویدادهای گذشته را انسجام بخشی: کودکی او در مزرعه‌ای در اواخاکا، تحصیلات نظامی‌اش در فرانسه، دوستی‌ای با دوک دو مورنی و نزدیکان ناپلئون سوم، بازگشتش به مکزیک در شمار فرماندهان ماکسیمیلین، جشن‌ها و ضیافت‌های سلطنتی، نبردها، شکست سال ۱۸۶۷، تبعید به فرانسه. در این‌ها چیزی نیست که پیش از این گفته نشده باشد. لباست را که درمی‌آری به تصورات نادرست پیرزن و ارزشی که بر این خاطرات می‌نهد فکر می‌کنی. لبخند بر لب به بستر می‌روی و به چهارهزار پسو می‌اندیشی. خوابی آرام داری تا آن‌که سیلان نور در ساعت شش صبح بیدارت می‌کند. این سقف شیشه‌ای پرده‌ای ندارد. سر به زیر بالش می‌کنی و می‌کوشی باز به خواب روی. ده دقیقه بعد منصرف می‌شوی، برمی‌خیزی و به حمام می‌روی و در آن‌جا لوازم خود را می‌بینی که مرتب بر روی میزی چیده شده و لباس‌های معدودت در گنجه آویخته است. تراشیدن ریشت را تازه تمام کرده‌ای که جیغ‌های دردناک و نومیدواری سکوت صبحگاهی را می‌شکند. می‌خواهی بدانی این صدا از کجا می‌آید: در راهرو را باز می‌کنی اما از آن‌جا چیزی شنیده نمی‌شود، این جیغ‌ها از بالا می‌آید، از سقف شیشه‌ای.»

«به قهوه سردی که در اتاق ناهارخوری به انتظار توست، دست نمی‌زنی. ساعتی بر آن صندلی با پشتی قوس‌دار می‌نشینی، سیگار می‌کشی و به انتظار صداهایی هستی که هرگز نمی‌شنوی، تا سرانجام مطمئن می‌شوی که خانم پیر از خانه بیرون رفته و نمی‌تواند وقت کاری که در سر داری غافلگیرت بکند. یک ساعت است که کلید چمدان را در دست می‌فشاری، برمی‌خیزی و بی‌صدا از اتاق‌نشیمن به راهرو می‌روی و آن‌جا، گوش چسبانده به درِ اتاق خانم کونسوئلو، پانزده دقیقه ـ این را ساعتت نشان می‌دهد ـ‌ صبر می‌کنی. آنگاه در را آرام می‌گشایی و درنگ می‌کنی تا وقتی که می‌توانی فراتر از تار عنکبوت شمع‌ها، تختخواب خالی را که خرگوش خانم بر روی آن مشغول جویدن هویجی است، تشخیص بدهی، تختخوابی که همواره خرده‌های نان بر آن ریخته، تختخوابی که تو نرم و آرام بر آن دست می‌سایی، چنان‌که گویی در این فکری که شاید خانم پیر در چین‌ و چروک‌های ملافه پنهان شده باشد. به آن گوشه اتاق، به‌سوی چمدان می‌روی، بر دُم یکی از موش‌ها پا می‌گذاری، جیغ می‌زند و از زیر پایت می‌گریزد، جست‌زنان می‌رود تا موش‌های دیگر را خبر کند. کلید مسین را در قفل زنگ‌خورده می‌گردانی، قفل را در می‌آری، و درِ چمدان را بالا می‌بری، جیرجیر لولاهای کهنه و سفت‌شده را می‌شنوی. قسمت سوم خاطرات را برمی‌داری ـ دورش نوار قرمز بسته است ـ‌، زیر آن‌ها عکس را می‌یابی، آن عکس‌های قدیمی، شکننده با گوشه‌های برگشته.»

خلاصهٔ رمان آئورا‌:

فیلیپه مونترو شخصیت اصلی رمان آئورا و مورخ جوانی است که روزی به روزنامه نگاه می‌کند و یک آگهی شغلی می‌بیند که به‌شدت توجهٔ او را جلب می‌کند. این آگهی نشان می‌دهد که شخصی به دنبال یک فرانسوی‌زبانِ جوان و علاقه‌مند به تاریخ و قادر به انجام وظایف منشی‌گری می‌گردد که به‌عنوان یک دستیار در خانهٔ ژنرال یورنته اقامت کند و هم زمان در سازماندهی و تکمیل خاطرات به همسرش کمک کند. این موضوع مونترو را بسیار متأثر می‌کند زیرا او احساس می‌کند این شغل دقیقاً توصیف وضعیت او است و فقط نامش را در آگهی ذکر نکرده‌اند. اما مونترو برای چند روز این آگهی را نادیده می‌گیرد با این فرض که قبلاً شخصی مناسب را برای کار استخدام کرده‌اند اما هر روز به سراغ روزنامه می‌رود تا جایی که درنهایت نمی‌تواند از این آگهی اجتناب کند. او به سراغ آدرسی می‌رود که در آگهی ذکر شده و متوجه می‌شود که خانه کاملاً تاریک و در خانه باز است، گویی صاحبخانه منتظر رسیدن او بوده است. او وارد خانهٔ تاریک می‌شود و صدایی را در تاریکی می‌شنود که او را صدا می‌زند. صدا او را به طبقهٔ بالا می‌کشاند، به اتاقی که بیوهٔ پیر کونسئولو در تختش دراز کشیده و انگار منتظر او بوده است و بلافاصله شروع می‌کند به او توضیح می‌دهد که چه کاری باید انجام بدهد. در حین توضیحات خواهرزادهٔ او آئورا وارد اتاق می‌شود و مونترو محسور زیبایی خواهرزادهٔ جوان او به ویژه چشمان سبز روشنش می‌شود.

اقتباس‌ها:

بر اساس رمان آئورا فیلمی در سال ۱۹۶۶ با بازی ریچارد جانسون، روزانا شیافینو و جیان ماریا ولونته بر روی پردهٔ سینما رفت.

اگر از خواندن کتاب آئورا لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب کنستانسیا اثر دیگری از کارلوس فوئنتس نویسندهٔ مکزیکی است. این کتاب داستان دکتر ویتنی‌هال پزشک چیره‌دست آمریکایی به همراه همسرِ اندلسی‌اش کنستانسیا است و در همان اول به خواننده اطلاع می‌دهد که با موسیو پلوتنیکوف در روز مرگش ملاقات کرده است؛ مرگی که اثری مخربی روی کنستانسیا می گذارد و دکتر به رابطه‌‌‌ٔ زنش و مرد روس مشکوک می‌شود.

• کتاب گربهٔ مادرم مجموع دو داستان نیمه‌بلند و اثر دیگری از کارلوس فوئنتس نویسندهٔ مکزیکی است. این کتاب داستان لتیسیا لیزاردی است که از گربهٔ مادرش متنفر است. اصرار دارد به آن بگوید «گربه‌نره» با علم به این‌که گربهٔ ماده بود. هرچند مادرش از سر محبت و علاقه نامش را «استریّتا» گذاشته بود، یعنی «ستاره‌کوچولو».

• کتاب زندانی لاس‌لوماس اثر دیگری از کارلوس فوئنتس نویسندهٔ مکزیکی است. این کتاب داستان یک وکیل زرنگ است که سربزنگاه و با استفاده از رازی که متعلق به دیگری است، یک‌شبه به ثروت هنگفتی می‌رسد. وکیل قرار است همچنان باقی زندگی‌اش را در عیش و عشرت و افزایش ثروت سپری کند که حادثه‌ای همه‌‌ٔ نقشه‌هایش را به‌هم می‌ریزد و مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد.

دربارۀ کارلوس فوئنتس‌: نویسندهٔ مکزیکی

آئورا

کارلوس فوئنتس ماسیاس نویسنده و مقاله‌نویس مکزیکی در ۱۹۲۸ به دنیا آمد و در ۲۰۱۲ درگذشت. از جمله آثار او می‌توان به «آرتمیو کروز»، «آئورا» و «ترانوسترا» اشاره کنیم. فوئنتس در شهر پاناما به دنیا آمد و پدرش دیپلمات مکزیکی بود. هنگامی که خانواده به‌خاطر شغل پدرش نقل‌مکان کردند، فوئنتس دوران کودکی خود را در شهرهای مختلف پایتخت آمریکای لاتین گذراند، تجربه‌ای که او بعدها گفت که به او این توانایی را داد که آمریکای لاتین را به عنوان یک منتقد خارجی ببیند. از سال ۱۹۳۴ تا ۱۹۴۰ پدرش به سفارت مکزیک در واشنگتن دی‌سی فرستاده شد و کارلوس نیز به مدرسهٔ انگلیسی زبان رفت و به زبان انگلیسی مسلط شد. همچنین او در همین زمان شروع به نوشتن کرد و مجله‌ای برای خود ساخت که آن را در آپارتمان‌های اطراف پخش می‌کرد. در سال ۱۹۳۸، مکزیک دارایی‌های نفتی خارجی را ملی کرد و همین منجر به اعتراضاتی در ایالات متحده شد. او بعداً این رویداد را لحظه‌ای خواند که در‌ آن شروع به درک خود به عنوان یک مکزیکی کرده بود. او در سال ۱۹۴۰ به همراه خانواده‌اش به شیلی منتقل شدند. در آنجا او ابتدا به سوسیالیسم علاقه‌مند شد که تبدیل به یکی از علایق او تا آخر عمرش شد و برای اولین‌بار در سن ۱۶ سالگی در مکزیک زندگی کرد و برای تحصیل در رشتهٔ حقوق به دانشگاه ملی مزیکوسیتی رفت. در این مدت او شروع به کار در روزنامه و نوشتن داستان‌های کوتاه کرد و بعداً در مؤسسه تحصیلات تکمیلی مطالعات بین‌المللی در ژنو حضور یافت.

زندگی حرفه‌ای و آثار:

در سال ۱۹۵۷ به عنوان رئیس روابط فرهنگی در دبیرخانه امور خارجه منصوب شد و سال بعد رمان «جایی که هوا روشن است» از او منتشر شد که بلافاصله او را به یک «نویسندهٔ ملی» تبدیل کرد و او توانست پُست دیپلماتیک خود را ترک کند و تمام وقت بنویسد. در سال ۱۹۵۹ در پی انقلاب کوبا به هاوانا نقل‌مکان کرد و در آنجا مقالاتی در حمایت از کاسترو نوشت. نیویورک تایمز در آگهی ترحیم خود فوئنتس را «یکی از تحسین‌برانگیزترین نویسندگان اسپانیایی زبان در جهان» نامید و عنوان کرد که او تأثیر مهمی بر رونق ادبیات آمریکای لاتین در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ داشته است. هم‌زمان روزنامهٔ گاردین او را «مشهورترین رمان‌نویس مکزیک» توصیف کرد. او افتخارات ادبی زیادی از جمله جایزهٔ «میگل دو سروانتس» و همچنین بالاترین جایزهٔ ادبی مکزیک و مدال افتخار را دریافت کرده است. او اغلب یکی از نامزدهای احتمالی جایزهٔ نوبل ادبی بود اما هرگز برندهٔ این جایزه نشد.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (9)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • عباس دولتی
    • پاسخ به نظر

    نخونین چیزی رو از دست نمیدین، نصف کتاب هم نویسنده گفته چطور شد این کتاب و نوشته، جمله بندیش که از دید دوم شخص بود خیلی تو مخ بود، یسری از جمله هاش این بود نفس رها میکنی... از مهمانخانه رد میشوی...می‌ایستی...نمی به موهایت میزنی... میروی.... همش این شکلی جمله بندی هاش، واقعا تو مخ بود...

  • تصویر کاربر

    • بهرام جعفرپور
    • پاسخ به نظر

    شاهکاری در ستایش عشق

  • تصویر کاربر

    • بهنام مؤمنی
    • پاسخ به نظر

    کتابی فوق‌العاده با زاویه‌دیدی منحصربه‌فرد. ترجمۀ عبدالله کوثری این کتاب را به یک اثر فارسی تبدیل کرده است.

  • 1
  • 2
  • 3

بریده ای از کتاب (2)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • سید مجتبی پژمان
    • 0

    برای زندگی کردن انسان ها، یک بار به دنیا آمدن کافی نیست.

  • تصویر کاربر

    • زهرا یادگاری فرد
    • 0

    در آن ها می نگری و با خود می گویی این تصور درست نیست، چرا که این ها چشمان سبز زیبایی هستند همچون همهٔ چشم های سبز زیبایی که تا کنون دیده ای. اما نمی توانی خود را فریب بدهی، این چشم ها موج می زنند، دگرگون می شوند، چنان که گویی چشم اندازی فرارویت می نهند که تنها تو می توانی ببینی و طلب کنی. _بله، من پیش شما می مانم.

عیدی