باشد که چشمانت به خورشید برود، و روحت به باد. تو مجموعِ روشن ترین تنِ رنگیِ ترکیب تمام رنگ ها هستی...
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات میلکان منتشر کرد:
خوشتون بیاد یا نه، اون اینجا بوده و حالا رفته، ولی لازم نیست کاملا از اینجا بره، این به ما بستگی داره، خوشتون بیاد یا نه، من عاشق اون بودم، برای من خوب بود، با اینکه رفته، آرزو میکنم کاش نرفته بود. هرگز نمیتونم اونو برگردونم. شاید تقصیر من بوده باشه. این هم خوبه، هم بده و هم درد آوره، ولی دوست دارم بهش فکر کنم. اگه بهش فک کنم اون برای همیشه محو نمیشه. فقط چون مردهن، مجبور نیستن مرده بمونن.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
جایی که عاشق بودیم از سایت گودریدز امتیاز 4.1 از 5 را دریافت کرده است.
جایی که عاشق بودیم از سایت آمازون امتیاز 4.6 از 5 را دریافت کرده است.
• بهترین رمان عاشقانهٔ سال 2015 به انتخاب آمازون و تایم
• بهترین کتاب سالِ 2015 پابلیشرز ویکلی
• بهترین کتاب گودریدز برای نوجوانان در سال 2015
• قرارگرفته در فهرست لانگ گاردین در سال 2015
جایی که عاشق بودیم با عنوان اصلی All The Bright Places (همهٔ مکانهای روشن) رمانی تخیلی اثر جنیفر نیوِن نویسندهٔ آمریکایی است. این رمان اولینبار در سال 2015 منتشر شد و بهسرعت تبدیل به پرفروشترین کتاب عاشقانهٔ نیویورک تایمز شد. این کتاب داستان دو نوجوان است که با مشکلات سلامت روان و افسردگی دستوپنجه نرم میکنند و زمانی که تصمیم به خودکشی دارند بر روی لبهٔ برج ناقوس مدرسه با یکدیگر روبهرو میشوند و سعی میکنند زندگی یکدیگر را نجات دهند.
«کتاب جایی که عاشق بودیم داستانی عاشقانه اما دلخراش دربارهٔ دو نوجوان دبیرستانی است. این داستان با طنزی تلخ و روایتی اثرگذار دربارهٔ دو نوجوان است که بهشدت در زندگی آسیب دیدهاند. این رمان قطعا ارزش خواندن دارد. نیون داستاننویس ماهری است که هرگز به شخصیتهایش یا مخاطبانش رحم نمیکند.» - اینترتیمنت ویکلی
«بسیاری از رمانهای نوجوانان مضامین مشابهی دارند اما تعداد کمی از آنها چنین داستان بهیادماندنیای و متفاوتی را پیش میبرند.» - کایرکاس ریویوز
«جایی که عاشق بودیم اولین رمان این نویسنده برای نوجوانان است. سفری به یک تراژدی، سفر به گذشته و داستانی عاشقانه اما دلخراش. شخصیتهای این کتاب همراه با خوانندگان با تاریکی، شادی و محدودیتهایی روبهرو میشوند که افسردگی به همراه دارد.» - پابلیشرز ویکلی
نویسنده در این کتاب بیشتر بر مشکلات نوجوانان و همچنین تأثیر آسیبهای بهداشت روان نهتنها بر نوجوان بلکه بر عزیزان و اطرافیان آنها تأکید کرده است. این کتاب کاوشی تکاندهنده درباره عشق، فقدان و سلامت روان است و خوانندگانش را از سلامت روان و اهمیت دادن به آن آگاه میکند.
«امروز روز خوبی برای مُردنه؟ این سؤالیست که هر روز صبح موقع بیدارشدن از خودم میپرسم. سرِ زنگِ سوم، زمانی که تلاش میکنم حین وزوز دائم آقای شرودر، چشمانم را باز نگه دارم؛ سرِ میزِ شام، وقتی که دارم لوبیاسبزها را به بغل دستیام میدهم؛ شبها وقتی بیدار دراز میکشم، چون مغزم بهخاطر فکر زیاد خاموش نمیشود. آیا امروز، روز موعوده؟ اگه امروز نه، پس کِی؟ حالا در حالیکه روی لبهی باریک ساختمان ششطبقه ایستادهام، این سؤال را از خودم میپرسم. خیلی بالا هستم. عملاً بخشی از آسمان شدهام. به سنگفرش خیابانِ زیرپایم نگاه میکنم و دنیا یکوری میشود. چشمانم را میبندم و از چرخش همهچیز لذت میبرم. شاید این بار انجامش بدهم و بگذارم باد مرا با خودش ببرد. درست مثل شناوربودن در استخر خواهد بود، تا اینکه دیگر چیزی وجود نداشته باشد. بالاآمدن از اینجا را بهیاد نمیآورم. در حقیقت چیزی قبل از روز یکشنبه را بهیاد نمیآورم، حداقل هیچچیزِ این زمستان را. این اتفاق همیشه میافتد، بیهوشی و بعد هم بیدارشدن. شبیه آن پیرمرد، ریپون وینکل، هستم. الان مرا میبینید، و الان دیگر نمیبینید. شاید فکر کنید تا حالا دیگر باید به آن عادت کرده باشم. بار آخر از همه بدتر وبد. یکی دو هفتهای میشد که نخوابیده بودم، چون کل تعطیلات را در خواب بودم. حتا روز شکرگزاری، کریسمس و سال جدید را خواب بودم.»
«حالا فقط منم که این بیرون هستم. برای آخرینبار از بالای پای سایز چهلوهفتام، که رشدش متوقف نمیشود، (امروز کتابی با بند کفش شبرنگ پوشیدهام) بالای پنجرهی باز طبقهی چهارم، سوم، دوم و بالای سر آماندا مانک که دارد روی پلهها میخندد و موهای طلاییاش را مانند پونی به اطراف تکان میدهد و کتابهایش را روی سرش گرفته و سعی دارد در آنِ واحد هم خودش را از باران حفظ کند و هم طنازی کرده باشد، به زمین نگاه میکنم. من فرای تمام اینها به زمین، که حالا لیز و تر است، نگاه میکنم و خودم را درازکشیده در آنجا تصور میکنم. فقط باید پایم را بیرون بگذارم. در عرض چند ثانیه همهچیز تمام میشود. دیگر تئودور خلوچلی در کار نخواهد بود. دیگر دردی نیست. هیچچیزی نیست. سعی میکنم وقفهی غیرمنتظرهی نجات یک زندگی را پشت سر بگذارم و به کار اولیهام برگردم. برای یک دقیقه احساسش میکنم؛ احساس آرامشِ زمانی که مغزم خاموش میشود. انگار الان هم مُرده باشم. من بیوزن و آزادم. از هیچچیز و هیچکس نمیترسم، حتا خودم. بعد صدایی از پشت سرم میگوید: «ازت میخوام میله رو نگه داری و وقتی محکم گرفتیش، بهش تکیه بدی و پای راستتو بلند کنی و بذاری این طرفش.» به همین سادگی احساس میکنم که آن لحظه گذشته است و حالا ایدهی احمقانهای بهنظر میآید.»
«عادت داشتم آنها را بنویسم، ولی دیگر نه. تمام جزئيات را بهیاد میآورم. مثل این خوابی که چهار هفته پیش دیدم و در آن داشتم ذوب میشدم. در خواب پدرم گفت: «وایلت تو به آخر راه رسیدی. به ته حدت. ما همه به اون میرسیم و الان نوبت توئه.» ولی من نمیخوام اینطو باشه. من درحالیکه دوستانم آب و سپس ناپدید میشدند به آنها نگاه میکردم. بعد نوبت دستهای من بود. درد نداشت و یادم میآید که با خودم فکر میکردم: نباید اهمیت بدم، چون درد نداره. فقط دارن محو میشن. ولی وقتی قبل از بیدارشدن، جزءبهجزء، باقی اعضای بدنم هم شروع به ناپدیدشدن کردند، دیگر موضوع برایم مهم شد. خانم کرسنی روی صندلیاش جابهجا میشود. لبخند روی صورتش ثابت است. با خودم فکر میکنم که آیا در خواب هم لبخند میزند؟ «بیا دربارهی دانشگاه صحبت کنیم.» پارسال همین موقع عاشق این بودم که دربارهی دانشگاه صحبت کنم. من و النور عادت داشتیم بعضیوقتها بعد از خوابیدن مامان و بابا دربارهاش صحبت کنیم. اگر هوا به اندازهی کافی گرم بود بیرون مینشستیم و اگر خیلی سرد بود داخل خانه.»
جایی که عاشق بودیم داستان دو نوجوان به نامهای تئودور فینچ و وایلت مارکی است، دو نوجوان که بهشدت میخواهند از شهر کوچک خود ایندیانا فرار کنند. وایلت دختر محبوبی است که خواهرش را از دست داده و حالا با احساس گناه سروکله میزند و تئودور مجذوب مرگ است و نسبت به آن وسواس دارد و همسالانش او را بسیار عجیبوغریب میدانند. سرنوشت زمانی آن دو را سر راه هم قرار میدهد که هر دو همزمان قصد دارند از برج ناقوس مدرسه به پایین بپرند. فینچ از دیدن وایلت در آنجا جا میخورد چون وایلت یکی از محبوبترین دختران مدرسه است. با اینحال وایلت خواهرش را 9 ماه پیش در یک تصادف رانندگی در مسیر پیشنهادی وایلت به خانه از دست داده است و با احساس گناه دست به گریبان است. وایلت پس از آن دیگر نتوانست سوار ماشین شود و احساس مسئولیت میکند و فکر میکند به جای خواهرش او باید میمُرد. روی همان لبه فینچ با وایلت صحبت میکند و وایلت هم لطفش را جبران میکند ولی همه فکر میکنند این وایلت است که جان فینچ را نجات داده است. فینچ از افسردگی رنج میبرد و در دورههای به اصطلاح بیداری خود، دائماً افکار خودکشی دارد. خانوادهٔ او افسردگیاش را درک نمیکنند و همین باعث میشود که فینچ احساس انزوا داشته باشد. خیلی زود فقط با بودن وایلت، تئودور میتواند خودش باشد و تنها با حضور تئودور، وایلت میتواند شمُردن روزها را کنار بگذارد و زندگی را آغاز کند. اما هر چه دنیای وایلت بزرگتر میشود، دنیای تئودور کوچکتر میشود.
در سال 2020 فیلمی به کارگردانی برت هیلی بر اساس همین رمان و با فیلنامهای از جینفر نیون و لیز هانا ساخته شد. بازیگرانی همچون ال فانینگ، جاستیس اسمیت، الکساندرا شیپ، کلی اوهارا و لارمار جانسون در این فیلم به ایفای نقش پرداختند و فیلم با تحسین منتقدان مواجه شد.
• کتاب ستونِ دنیایم باش اثر دیگری از جنیفر نیون داستان رابطهٔ دو نوجوان به نامهای لیبی و جک است که بهخاطر قلدربازی و آزار و اذیت سایر بچهها در مدرسه با هم آشنا میشوند. لیبی که به نام چاقترین نوجوان آمریکا بین بچهها معروف است، پس از سالها دوری به خاطر سوگ مادر و سلامتی خودش به مدرسه بازگشته است.
• کتاب سیزده دلیل برای این که... رمانی از جی اشر نویسندۀ آمریکایی است. این رمان که تبدیل به سریالی معروف به همین نام شد داستان دختری نوجوان است که پس از خودکشی سیزده نوار کاست از خود برجای میگذارد و دلیل خودکشیاش را در این نوارها توضیح میدهد. او که مورد اذیتوآزار همکلاسیهایش قرار گرفته تصمیم میگیرد خودکشی کند و پس از آن نوارها را برای کسانی میفرستد که او را مورد آزارواذیت قرار دادهاند یا در مقابل آن سکوت کردهاند.
• کتاب به امید دل بستم رمانی عاشقانه اثر لو آندریا کالوئرت نویسندهٔ آمریکایی است که با نام مستعار لنکالی رمانهایش را منتشر میکند. این کتاب داستان زندگی نوجوانانی است که بهخاطر بیماری در بیمارستان بستری هستند و برای تفریح شروع به دزدی از فروشگاههای بیمارستان میکنند.
جنیفر نیون نویسندهٔ آمریکایی و پرفروشترین نویسندهٔ نیویورک تایمز است که بیشتر بهخاطر نوشتن کتاب جایی که عاشق بودیم به شهرت رسید. نیون در ریچموندِ ایندیانا بزرگ شد و علاوه بر نوشتن رمان، به عنوان فیلنامهنویس، روزنامهنگار و دستیار تهیهکننده برای شبکهٔ اِیبیسی کار کرده است. دو کتاب اول او روایتهای غیرداستانی بودند. در سال 2010 او خاطرات دوران دبیرستان خود را با عنوان The Aqua Net Diaries منتشر کرد و سپس نوشتن مجموعهای از رمانهای تاریخی را در سال 2009 آغاز کرد. اولین رمانِ او برای نوجوانان با عنوان جایی که عاشق بودیم در سال 2015 منتشر شد. سومین رمان نوجوانان او با عنوان Breathless در سال 2020 منتشر شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
باشد که چشمانت به خورشید برود، و روحت به باد. تو مجموعِ روشن ترین تنِ رنگیِ ترکیب تمام رنگ ها هستی...
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
این کتاب واقعا عالیه. اگر طرفدار ژانر عاشقانه هستید قطعا عاشقش میشید.یه کمی منو یاد کتاب مزایای منزوی بودن انداخت... من شخصیت تئودور رو با وجود تمام نقصاش خیلی دوست داشتم )
کتاب خیلی قشنگیه حتما پیشنهاد میکنم👍