ته چشم هاش انگار مرگ دست تکان می داد

انتشارات نيماژ منتشر کرد: ...دستت بر سر دخترکي‌ست که در چشم‌هاي زلال‌اش شرم هست و خنده و شيطنت؛ و نگاه تو به زني‌ست که روبه‌روي‌ات نشسته، سر به زير، گل‌هاي قالي را با انگشت اشاره مي‌خراشد و نگاه‌ات به اشک‌هايي است که آرام آرام راه پيدا مي‌کنند تا جايي که بتوانند قطره قطره بچکند روي گل‌هاي سرخ خراش خراش، و زن مانع چکيدشان نمي‌شود. مي‌بيني بي آن که بخواهي، آمده‌اي خبر يونس را آورده‌اي داده‌اي، خانه‌شان را خراب کرده‌اي به عزاشان نشانده‌اي. با بي‌رحمي تمام. و به حال خودشان گذاشته‌اي و به درد خودشان و داري مي‌روي... . فروشگاه اينترنتي 30بوک