نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات کارنگ منتشر کرد: «از طلوع آفتاب مدتی گذشته بود و آن سه نفر در بالای پشت بام که یک دیوار تیغه بلند جلو آن بود، به خیابان سرکشی میکردند، رفیق آنها نیز در خارج مراقبت میکرد که در همین موقع سر و کلهی حیدرخان هم با کلاه پوستی قفقازی پیدا شد. قریب پنجاه متر بالاتر از خانه قدم میزد. در این هنگام صدای تماشاپیان از زن و مرد در اطراف خیابان بلند شد که: «شاه آمد، شاه آمد». یک ساعت بعد، اتومبیل شاه و دنبال او کالسکهی شش اسبهی مخصوص شاه و در پی آن کالسکهدیگر که امیربهادر و یکی از درباریان در آن نشسته بودند، در میان فوج سواران خاصه کشیک خانه، از اول خیابانی که از توپ خانه به طرف خیابان ظلالسلطان امتداد داشت. ظاهر شد. اکبر در پایین برای خبرکردن یاران خود سوت بلندی کشید. جمعیت نسبتا از زن و مرد و بچه در مسیر حرکت شاه برای تماشا اجتماع کرده بودند. زینال و محمد و عباس که برای انداختن نارنجک هدفگیری میکردند. از بالای تیغهی بند جلو پشت بام به خیابان سرکشی کرده، حرکت شاه را کاملا مراقب بودند. از جمعیت تماشاچی کسی نمیدانست که چه حادثهای الساعه اتفاق خواهد افتاد. فقط حیدر و اکبر بودند که چشمانشان به سوی پشتبام آن خانهی در بسته دوخته شده بود. موکب شاه جلو {آمد} و نزدیک شد. زینال با اضطراب به رفیق خود گفت: «معطل نکن». در ین وقت دست محمد بالا رفت و نارنجک اولی را به سوی اتومبیل- که تصور میکرد شاه در آن نشسته است- پرتاب نمود. نارنجک در چند قدمی، جلو اتومبیل به زمین خورده از هم ترکید. صدای مهیب رعد آسای آن همهی مردم را به وحشت از هر طرف فرار میکردند. اکبر و حیدر در آن هنگام در میان تماشاچیان پنهان شدند و ضمنان متوجه شدند که شاه در اتومبیل نبوده و در کالسکه است. به هر ترتیبی بود، رفقا را ملتفت کردند. شاه سراسیمه از کالسکه با کمال اضطراب بیرون جست. دور شاه را گرفتند. غلامان کشیک خانه میخواستند تیراندازی موقوف! مردم بیگناه را چرا میخواهید بکشید؟ مرتکب را پیدا کنید» در موقعی که شاه این حرفها را میزد نارنجک دومی در چند قدمی کالسه به زمین خورد. باز صدای مهیب نارنجک دلها را به لرزه درآورد {و} سه نفر تماشاچی و دو نفر سرباز و یکی از اسبهای کالسکهی شاه، مقتول و چندین نفر مجروح شدند. کسی نمیدانست نارنجک از کجا میآید.» فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.