معرفی کتاب سقوط اثر آلبر کامو
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
کتاب سقوط از سایت گودریدز امتیاز 4 از 5 را دریافت کرده است.
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
کتاب سقوط از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
معرفی رمان سقوط:
سقوط رمانی فلسفی از آلبر کامو نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار فرانسوی است. این آخرین اثر داستانی کامل کامو است که برای اولین بار در سال 1956 منتشر شد. داستان در شهر آمستردام میگذرد و تکگوییهای دراماتیک یک وکیل توبهکار پیش روی خواننده است، وکیلی که در طول داستان، زندگیاش را برای یک غریبه تعریف میکند. این وکیل در آنچه یکجور اعتراف بهحساب میآید از موفقیت خود به عنوان یک وکیل مدافع صحبت میکند و اینکه بسیار مورد احترام همکارانش بود، اما اینکه چرا و چطور به ورطه سقوط میغلتد گره اصلی این داستان ماندگار است. سقوط را یکی از ماندگارترین آثار آلبر کامو در کنار بیگانه توصیف میکنند.
واکنشهای جهانی به رمان سقوط:
ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیست، در ستایش کتاب سقوط آلبر کامو گفت این رمان شاید زیباترین و درکنشدهترین اثر کامو باشد.
چرا باید رمان سقوط را بخوانیم؟
ظاهراً ما انسانها هر چه زمان میگذرد و هر چه دانش و فناوری پیشرفت میکند، حریصتر و قدرتطلبتر میشویم و به نام انساندوستی، به آدمها و به خودمان خیانت میکنیم. این موضوعی بود که کامو را در تمام عمر زجر داد و راه چارهای هم برای آن نیافت، این مفاهیم با نگاه عمیق و جهانبینی بینظیر او گره خوردند و شاهکارهای ادبی همچون سقوط را برای ادبیات جهان به ارمغان آوردند.
جملات درخشانی از کتاب سقوط:
«آقا، اجازه میدهید بیآنکه مزاحمتی برایتان فراهم شود، خدمتی در حقتان بکنم؟ گمان نکنم بتوانید منظورتان را به این گوریل غولآسایی که اینجا را اداره میکند بفهمانید. آخر او جز هلندی، زبان دیگری بلد نیست. اگر اجازه ندهید من پادرمیانی کنم، نخواهد فهمید که شما عرق اکلیل کوهی از او میخواهید. میبینید، میتوانم امیدوار باشم که حرفم را درک کرده؛ این سرتکاندادن مفهومش این است که با گفتۀ من موافق است. بهراستی دارد میرود پی آوردن آن، با شتاب، اگرچه با کندی عاقلانهای. بخت با شما یار است چون غرولند نکرد. موقعی که کاری را نمیخواهد انجام دهد، فقط غر میزند، آنوقت دیگر هیچکس پافشاری نمیکند. بر خلقوخوی خود مسلطبودن جزو امتیازهای حیوانهای درشتجثه است. خب دیگر، حالا باید بروم، آقا. خوشحالم که توانستهام خدمتی برایتان انجام دهم. از شما متشکرم و اگر مطمئن باشم مزاحمتان نیستم، دعوتتان را میپذیرم. شما آدم بسیار خوبی هستید، بنابراین گیلاسم را میگذارم کنار گیلاس شما. حق با شماست، سکوتش کرکننده است. مانند خاموشی جنگلهای بکر وحشی است، آکنده از هیاهوی پرندگان. گاهی تعجب میکنم که چرا این دوستمان با شنیدن زبانهای ملتهای متمدن، ابرو درهم میکشد، قهر میکند. پیشهاش ایجاب میکند از دریانوردانی با ملیتهای گوناگون در این نوشگاه در آمستردام که نمیدانم چرا اسمش را گذاشته مکزیکوسیتی، پذیرایی کند.»
«هیچ میدانید در دهکدۀ کوچک من، طی یکی از عملیات مقابلهبهمثل، افسری آلمانی با نهایت نزاکت و فروتنی از پیرزنی پرسید کدامیک از دو پسرش را ترجیح میدهد بهعنوان گروگان تیرباران کنند؟ انتخابکردن برای کشتن یکی از دو پسرش. تصورش را بکنید. این یکی؟ نه، آن یکی؟ بعد هم ببیند یکی از آن دو را دارند میبرند. خب، زیاد روی این موضوع پافشاری نکنیم، ولی باور کنید آقا، هیچ کاری، هرقدر هم عجیب باشد، ناممکن نیست. من آدم پاکدلی را میشناختم که به هیچچیز بدگمان نبود. آدمی بود صلحطلب، آزادیخواه، هم آدمها و هم حیوانها را به یک اندازه دوست داشت. آدمی فرهیخته با روحی پاک. در این تردیدی نیست. خب، طی یکی از آخرین جنگهای مذهبی در اروپا، رفت در یکی از روستاها ساکن شد. روی سردر خانهاش نوشته بود: «اهل هرکجا که باشید و از هر جا که آمدهاید، قدمتان روی چشم، بفرمایید تو.» بهنظر شما چه کسی به این دعوت پاسخ گفت؟ چریکهایی انگار خانۀ خودشان باشد، رفتند تو و دل و رودهاش را بیرون کشیدند. آه، معذرت میخواهم خانم! اگرچه متوجه نشد به او تنه زدم. چه جمعیت انبوهی، نگاه کنید، آنهم اینوقت شب زیر بارانی که چند روز است مدام میبارد. خوشبختانه این اکلیل کوهی هست، تنها کورسوی امیدی در دل این تاریکیها.»
«در این زمینه دوستی داشتم که بیشتر وقتها از دیدنش میپرهیختم. کمی ملولم میکرد و علاوه بر این زیادی پایبند مسایل اخلاقی بود. اما موقعی که رو به مرگ بود، خاطرتان آسوده، بهسراغش میرفتم. حتا یک روز هم نشد که بهدیدنش نروم. سرانجام مرد، اما از من خشنود بود و هربار که پیشش میرفتم با حقشناسی دستهایم را میفشرد. زنی هم که بیشتر وقتها پاپیچم میشد و میخواست در دل من راهی پیدا کند، کاری بیهوده، آن اندازه خوشذوق بود که در جوانی بمیرد. اگر بدانید بیدرنگ چه جایی در دلم پیدا کرد! از همه بالاتر موقعی که پای خودکشی در میان باشد! پروردگارا چه زیر و زبرشدنی دلپذیر. تلفن مدام زنگ میزند، قلبها از اندوه آکنده میشوند، جملههایی خودخواسته کوتاه، ولی لبریز از معنیهای نهفته را بهزبان میآورند، ناراحتیها را مهار میکنند و حتا، بله، کمی خودشان را خطاکار بهشمار میآورند. آدم اینگونه است، آقای عزیز، دو چهره دارد، دوشخصیتی است: تا به خودش علاقهمند نباشد، نمیتواند کسی را دوست بدارد. نگاهی به همسایههاتان بیندازید، اگر برحسب اتفاق یکی در ساختمان بمیرد، بهطور مثال سرایدار ناگهان فوت کند. بیدرنگ همگی از خواب خرگوشی بیدار میشوند، به جنبوجوش میافتند، از این و آن سؤال میکنند، دل میسوزانند، خبر مرگش در دست چاپ است و نمایش سرانجام آغاز میشود.»
تحلیلی بر رمان سقوط:
سقوط رمان است، رسالهای فلسفی است، حدیث نفس است یا شاید همۀ اینها با هم است. راوی اگرچه شنوندهای دارد که گاه او را آقای عزیز میخواند و گاه دوست عزیز، ولی هیچ نام و مشخصاتی ندارد. میتواند هر کسی باشد، خود نویسنده، خوانندۀ کتاب یا هر کسی؟ داستان سقوط یک تکگویی است، تکگویی عمیقا تاثیر گذار، گویی واقعا قهرمان این داستان با خودش حرف میزند، فارغ از قضاوت بیرونی. تکگویی موقعیتی است که برای همۀ ما هنگامی که تنها هستیم و فراغتی از کارها و مشکلات روزانه برایمان پیش آمده، اتفاق میافتد. ما در ذهن خود رویدادهای روز یا گذشته را، برخوردهای تلخ و شیرین، امیدها و نومیدیها، اندوهها و شادیها را مرور میکنیم، گاهی با خودمان حرف ميزنیم، خودمان را تشویق و گاه نیز سرزنش میکنیم که چرا فلانکار را کردیم یا بهمان کار را نکردیم و این دقیقاً اتفاقی است که برای راوی میافتد. کامو در سقوط دقیقاً همین کار را میکند. شخصیت اصلی کتاب سقوط وکیل مدافعی است که اکنون وکیل توبهکار شده است، به گفتۀ خودش از عیاشیها، دوزوکلکها، کلاه سر این و آن گذاشتنها دست کشیده، بهظاهر میخواهد از گناهان گذشته توبه کند و دیگران را هم به همین راه بکشاند، اما آن دیو درون نمیگذارد. به گذشتهاش که نگاه میکند خود را درستکار و پاکباز میبیند،و این تعبیری است که دست کم در پیشگاه خودش میداند دروغ است و طی این تکگویی با خودش و بهظاهر خطاب به شنوندهای دیگر پی میبرد ما آدمها همیشه آمیزهای از خیر و شر بودهایم و شر همواره بر خیر غلبه داشته چون از هوای نفس و غریزه پیروی میکند. کامو با روح حساس و نازکبینش زیرِ نقاب پاکدامنی و پارسایی که بیشتر آدمها میکوشند به صورتشان بزنند، دورویی و ریا و دزدی و جنایت میبیند.
خلاصۀ رمان سقوط
رمان با وکیلی به نام کلامنس شروع میشود که در میخانهای در مکزیکوسیتی نشسته و با غریبهای دربارۀ روش صحیح سفارش دادن نوشیدنی صحبت میکند چون مسئول بار تنها زبان هلندی میفهمد. برخی میگویند این غریبه همان خواننده است. بنابراین وکیل به عنوان مترجم عمل میکند و غریبه متوجه میشود که نه تنها هموطن هستند بلکه هر دو اهل پاریس هستند و شروع به بحث در مورد موضوعات اساسی میکنند. کلامنس به ما میگوید که او بهعنوان یک وکیل مدافع بسیار موفق بوده و زندگی مورد احترامی در پاریس داشته است. او وکیل مدافعی بوده که یک عمر سر دیگران کلاه گذاشته و هزار جور دوز و کلک سوار کرده است تا بتواند پولی به جیب بزند اما حالا میخواهد دست از گناهانش بکشد و توبه کند اما دیو درونش نمیگذارد. او به گذشتهاش نگاه میکند و ادعا میکند اکثریت قریب به اتفاق کار او حول پروندههای «بیوهها و یتیمها» میگذشته، یعنی فقرا و محرومانی که بدون او نمیتوانستند بهطور مناسبی از خود در برابر قانون دفاع کنند. او همچنین حکایتهایی را نقل میکند که چگونه همیشه از راهنمایی دوستانه به غریبهها در خیابان، دادن صندلی خود به دیگران در اتوبوس، صدقهدادن به فقرا و مهمتر از همه کمک به نابینایان برای عبور از خیابان لذت میبرد. بهطور خلاصه، کلامنس فکر میکند که صرفاً بهخاطر دیگران زندگی میکرده و خود را شریف و درستکار میبیند. البته این دروغ است، دروغی که خود کلامنس کاملاً به آن آگاه است و در بین این تکگوییها با شخص غریبه، او پی میبرد که در جدال بین خیر و شر همیشه شر پیروز بوده است.
اگر از خواندن کتاب سقوط لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
•
بیگانه اثر آلبر کامو نویسندۀ و فیلسوف فرانسوی است. مضمون و چشمانداز این رمان فلسفه پوچ انگار و اگزیستانسیالیسم است. این اثر در سال 1957 برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شد. نام شخصیت اصلی بیگانه مورسو است، یک فرانسوی الجزایری که نسبت به هر چیزی بیتفاوت است و حتی در مراسم تشییع جنازۀ مادر خودش هم قطرهای اشک نمیریزد. این کتاب با نشاندادن بیگانهای محکوم به مرگ، تأملی عمیق بر خودبیگانگی قرن بیستم ارائه میکند.
•
طاعون یکی از شناختهشدهترین رمانهای آلبر کامو است که اولین بار در سال 1947 منتشر شد. داستان این رمان در الجزایر رخ میدهد و روایت دکتر و مردمانی است که با هجوم موشها به شهر متوجه میشوند که بیماری طاعون در شهر شیوع پیدا کرده است.
دربارۀ آلبر کامو: نویسنده و فیلسوفِ برندۀ جایزۀ نوبل
![سقوط]()
آلبر کامو در 7 نوامبر 1913 در الجزایر چشم به جهان گشود. مادر او زنی اسپانیایی و بیسواد بود. پدرش هم کارگر ساده مزرعه بود. کمتر از یک سال بعد از تولد آلبر کامو، پدرش را به خدمت نظام در جنگ جهانی اول فراخواندند و او همان ابتدا در اولین نبرد مارن (6 تا 12 سپتامبر 1914)، کشته شد. خاطرات آلبر کامو از پدرش، خاطراتی بود که دیگران برای او بازگو کرده بودند. بعد از مرگ پدرش، مادرش او و برادرش لوسین را به خانه مادربزرگشان، در یک محله کارگری در الجزایر برد و آنها آنجا زندگی کردند. کامو در سالهای اولیه زندگی به همراه برادر، مادر، مادربزرگ و یکی از داییهایش در یک آپارتمان سه اتاقه زندگی میکردند. او در اولین مجموعه داستانش به نام «نامههای پشتورو»، محیط فیزیکی این آپارتمان و حتی سیمای مادربزرگ، مادر و عمویش را توصیف کرده است. در کتاب دیگری به نام «عیش»، او به کمک سبک مدیتیشن ادبی به توصیف زیباییهای طبیعی حومه الجزایر میپردازد و زیبایی طبیعی را نوعی ثروت تلقی میکند که حتی افراد بسیار فقیر نیز میتوانند از آن لذت ببرند. او در هر دو کتاب، شکنندگی زندگی و مرگ و میر بسیار انسان را با طبیعت پایدار جهان مقایسه میکند.
تحصیلات آلبر کامو:
آلبر کامو در سال 1918 به مدرسه ابتدایی رفت و آنقدر خوششانس بود که با معلمی برجسته به نام لوئی ژرمن آشنا شد. ژرمن به او کمک کرد که بتواند بورسیه سال 1923 کالج لیسه الجزایر را دریافت کند (کامو 34 سال بعد هنگام دریافت جایزه نوبل ادبیات از او تشکر ویژه کرد). او تا سال 1930 علاقۀ شدیدی به ورزش نشان میداد اما بعد از آن حملۀ سل، به زندگی ورزشی او و ادامه تحصیلش پایان داد. بعد از آن بود که او توانست آپارتمانی جدا بگیرد و زندگی مستقلی تشکیل دهد. او بهعنوان دانشجوی فلسفه در دانشگاه ثبتنام کرد و از طریق خرده مشاغل مختلف، درآمد اندکی داشت و در دانشگاه تحتتأثیر یکی معلمانش، ژان گرنیه قرار گرفت. گرنیه در توسعۀ ایدههای ادبی و فلسفی کامو به او کمکهای شایانی کرد. بعد از پایان دانشگاه حملههای مکرر سل او را به استراحتگاهی در آلپ فرانسه فرستاد و آنجا بود که او توانست اروپا را بگردد. کامو در طول دهه 1930 تمرکزش را روی علایقش گذاشت و آثار روز و کلاسیک فرانسوی، از جمله آندره ژید، هانری دو مونترلان، آندره مالرو و دیگر شخصیتهای مهم فرانسه را مطالعه کرد. کامو در آن دوره چند نمایشنامه هم نوشت. ولی به جز کالیگولا و سوءتفاهم که در سالهای 1945 و 1944 منتشر شدند و نقطه عطفی در تئاتر ابزورد هستند، دیگر نمایشنامههای او بهاندازه داستانها و رمانهایش اقبال و مجال خودنمایی نیافتند.
زندگی حرفهای آلبر کامو:
تا دو سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم، کامو سمتهای شغلی بسیاری در روزنامه «الجزایر - جمهوری» داشت. او روزنامهنگار، سردبیر، ویراستار، گزارشگر و منتقد کتاب بود و مقالات بسیاری در تحلیل شرایط اجتماعی مسلمانان منطقه کابیلی نوشت و توجۀ جامعۀ ادبی را به بیعدالتیهایی که منجر به شروع جنگ الجزایر در سال 1945 شدند، معطوف کرد و به نقش استعمارگرایانه فرانسه در این بیعدالتیها اشاره میکرد. نوشتههای سیاسی او در کتابها و روزنامههایش تأثیر بسیاری بر چپگراهای فرانسه گذاشت. کامو، کتاب «بیگانه» را پیش از جنگ جهانی اول آغاز کرد و این کتاب در سال 1942 منتشر شد. کامو را نمیتوان مرگگرا و پوچگرا دانست. او در همان سالی که بیگانه منتشر شد، مجموعه مقالاتی به نام «افسانۀ سیزیف» منتشر کرد که در آن با نهیلیسم معاصر و احساس پوچی ناشی از آن همدردی بسیاری کرده بود. او به دنبال راهی برای غلبه بر نهیلیسم بود و رمان دومش «طاعون» روایتی نمادین از مبارزه مردم با یک بیماری همهگیر است که کرامت انسانی را نیز تحتتأثیر قرار داده است.
کامو و جایزۀ نوبل ادبیات:
کامو در سن 44 سالگی جایزه نوبل ادبیات دریافت کرد و با تواضع اعلام کرد که اگر خودش عضو کمیتۀ اعطای جایزه نوبل بود، رایاش را به آندره مالرو میداد. کمتر سه سال بعد او در یک تصادف راندگی درگذشت. آلبر کامو بعد از جنگ چهانی دوم بهعنوان رماننویس و نمایشنامهنویسی اخلاقگرا و نظریهپرداز سیاسی نهتنها در فرانسه و اروپا، بلکه در سراسر جهان، سخنگوی نسل خود و الگوی نسل بعد شد. نوشتههای او عمدتاً به انزوای انسان در جهانی بیگانه، بیگانگی فرد از خود، مشکل شر و گزیر فناپذیری مرگ میپردازد. او بیگانگی و سرخوردگی ناشی از جنگ در ذهن و روان روشنفکر را بهخوبی منعکس میکند. آثار و اندیشههای کامو را نمیتوان به یک سبک نسبت داد. او و ژان پل سارتر از مهمترین فعالان سبک اگزیستانسیالیسم هستند. کامو نهیلیسم هنرمندان معاصر خود را درک میکرد و خود آینهای بود که آن را بازتاب میداد. اما همزمان بر لزوم دفاع از ارزشهایی چون: حقیقت، اعتدال و میانهروی و دادگری تاکید داشت. او در آخرین آثارش خطوط کلی اومانیسم لیبرال که جنبههای از مسیحیت و مارکسیم را رد میکنند، ترسیم میکند. ویل دورانت میگوید: «کامو در وسیعترین معنای کلمه انسانگرا بود. تلاش میکرد میراث فرهنگی انسان را حفظ کند و انسانتر از آن بود که ایدئولوژیهایی را بپذیرد که به انسان فرمان میدهد انسان باشد.»