لالایی

انتشارات نگاه منتشر کرد: اينجا ساختمان نوسازي در خيابان اوت‌ويل در منطق‌ي دهم است؛ ساختماني که همسايه‌ها بدون اين‌که همديگر را بشناسند، سلام‌هاي گرمي رد و بدل مي‌کنند. آپارتمان خانواده‌اي مسه در طبقه‌ي پنجم قرار دارد. کوچک‌ترين خانه‌ي بناست. پل و ميرين وقتي دومين فرزندشان متولد شد وسط نشيمن تيغه‌اي کشيدند. آن‌ها در اتاقي تنگ بين آشپزخانه و پنجره‌اي مي‌خوابند که روبه خيابان باز مي‌شود. ميريم عاشق مبل‌هاي رنگي و گليم‌فرش است. به ديوار گراورهاي ژاپني آويزان کرده. امروز زودتر به خانه برگشته است. جلسه‌اي را کوتاه کرده و بررسي پرونده‌اي را به فردا انداخته است. وقتي روي صندلي تاشوي قطار خط هفت نشست، به خودش گفت بچه‌ها را غافلگير خواهد کرد. وقتي رسيد، دم نانوايي توقف کرد. باگت، دسري براي بچه‌ها و يک کيم پرتقالي هم براي پرستار بچه‌ها خريد. پرستار عاشق کيک پرتقالي بود. فکر کرد آن‌ها را به شهربازي ببرد. شايد مي‌رفتند با هم براي شام خريد مي‌کردند. شايد ميلا اسباب‌بازي‌اي مي‌خواست و آدام تکه ناني بزرگي در کالسکه‌اش مي‌مکيد. آدام مرد. ميلا به زودي جان مي‌سپرد. فروشگاه اينترنتي 30بوک