

دختری با کت آبی
انتشارات ميلکان منتشر کرد:
غم و غصهي من اينطوريه. مثل يه اتاق خيلي بههمريخته که برقش رفته. تاريکيش بهخاطر ماتميه که براي باس گرفتم. اولين چيز بدي که تو اين خونهس همينه. بهمحض اينکه وارد خونه ميشي، اولين چيزيکه ميبيني همينه که رو همهچي سايه ميندازه، ولي اگه بشه چراغو روشن کني ميبيني خيلي چيزها تو اتاق هست که درست نيست يا سرجاش نيست. ظرفها کثيفه، روشويي پُرِ کپکه، فرشها کجه. فرش کجام الزبته. اتاق بههمريختهم الزبته. اگه اينقدر احساساتم تو تاريکي نپيچيده بود، غصهي الزبت رو هم حس ميکردم. چون الزبت نمُرده، الزبت بيست دقيقه اونطرفتر با يه سرباز آلماني زندگي ميکنه. ميگه دوسش داره، شايد هم واقعاً داره. يه بار ديدمش، اسمش رولفه. خوشتيپ و قدبلند بود و لبخند دوستانهاي داشت. حرفهاي درستي هم ميزد و ميگفت براي يکي از مقامات بالاي ادارهي گشت کار ميکنه و من اگه چيزي ميخوام ميتونم بهش بگم، چون دوستاي الزبت دوستاي اونم هستن. باهاش دست دادم و همون لحظه ميخواستم بالا بيارم.
فروشگاه اينترنتي 30بوک

شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













