نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات سورهمهر منتشر کرد: اسب سفید پدرم را دو تا از ژاندارمها آورده بودند؛ با زین واژگون، یال و کوپال خونین ومن فقط جیغ بلند و کشدار مادرم مانده توی ذهنم که همانجا لب استخر پس افتاد. خانم آغا مثل همیشه تا بخواهد شال سیاهش را بر سر کند و عقب گالشهاش برگردد دیر شده بود. یعنی پیرزن عصا به دست و نفس زنان وقتی رسید که ژاندارهام مشغول تعریف کردن قضیه برای شکراله بودند. زنها هنوز سرگرم به هوش آوردن مادرم بودند که شکراله با آن چشمهای خیس پفآلود رو به من گفت؛ بدو کوچیک خان، بدو خانم آغا را خبر کن. تنها حامی پدرم برای نگه داشتن زمینهاش خانم آغا بود. پس حالا هم خیلی برایش مهم بود بداند چه بر سر پدرم آمده. یعنی راستش اصل قضیه را خود ژاندارهام هم نمیدانستند؛ یکیشان که دراز بود و سبزه چهره، میگفت؛ ما اصلا آقا مهندس را ندیدیم، فقط همین اسب بیصاحاب بود که کنار گوراب برای خودش میچرید،راستش اول فکر کردیم شاید مهندس همان دور و اطراف باشد برای همین هم بنا کردیم به صدا زدن اما خوب خبری نبود که نبود. آن یکی ژاندارهام خپله بود با موهای فرفری و طوری که مثلا سعی داشت حرفهای هم قطارش را تایید کند، تند و تند سر تکان میداد اما عاقبت هم طاقت نیاورد و پقی زد زیر گریه که؛ خدا نصیب هیچکس نکند خانم، وقتی که اسب را این طور خونین و مالین دیدم یکهو خیال برمان داشت که اصلا شاید آن خدا بیامرز... . فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.