جاسوس

انتشارات مجيد منتشر کرد: در زمان کودکي، پدر و مادرم مجبورم کردند تا پيانو ياد بگيرم، کاري که از آن متنفر بودم. زماني که از خانواده جدا شدم؛ همه­ي آن­چه را که آموخته­ بودم، فراموش کردم به جز يکي: اگر سازت کوک نباشد، نواختن اکثر ملودي­هاي زيباي جهان به آهنگي گوش خراش تبديل مي­شوند. زماني که در وين بودم و خدمت نظام وظيفه را انجام مي­دادم، طي دو روز مرخصي که براي استراحت و تجديد قوا داشتم، پوستر دختري را ديدم بدون اين­که خودش را از نزديک ديده باشم، فورا چيزي را در وجودم احساس کردم که هيچ مردي نبايد آن را تجربه کند، عشق در نگاه اول. وقتي وارد شلوغي تماشاخانه شدم و بليت را خريدم که هزينه­اش بيش­تر از درآمد يک هفته­ي من بود، ديدم که همه­چيز در درونم از کوک خارج شد، رابطه­ام با والدينم، گردانم، کشورم و دنيايم، ولي يک­باره با تماشاي رقص اين دختر، هماهنگ شد. اين امر ناشي از موسيقي عجيب و غريب و حرکات شهواني روي صحنه و حس مخاطباني که در سالن حضور داشتند نبود، بلکه به خاطر خود آن دختر بود. آن دختر تو بودي، ماتاهاري. فروشگاه اينترنتي 30بوک