نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات هونار منتشر کرد:
میرزاخان دست های خواهرش را فشار می دهد:(گفتی که ننه مرده؟) ننه مرده بود. سالها بود که که مرده بود. مادربزرگ گفت: (آره مرده. مریض بودی، سخت مریض بودی گفتیم اگه بهت بگیم ناراحت می شی.)
میرزاخان انگار ناباور باشد از مرگ خودش گفت : (چم بود؟)
مادربزرگ به چشم برادرش نگاه می کند. به همان چشمی که موقع مردن توی تخت بیمارستان یک باره بی حالت شد و با رنگ باخت و خیره شد به سقف و خودش را به یاد آورد که چادر را کشیده بود روی صورتش و گریه کرده بود آرام و هیچ وقت صدای گریه اش را به کسی نشان نداده بود. حتا وقتی برادر کوچکش مرده بود. همان که سال ها قبل تر پرت شده بود توی دره و جان داده بود و جوان مرگ شده بود و مادربزرگ آرام گریه کرده بود. برادر کوچک تر همان جا نزدیک دره خاک شده بود و در قبرستان نبود. مادربزرگ دلش برای برادر کوچک تر تنگ شده بود و نگاهش را گرداند سمت برادر بزرگ تر و توی چشم های بی حالتش نگاه کرد و گفت: (ریه ات چرک کرده بود.)
بعد رو گرداند تا دیگر چشم های برادرش را نبیند و برادر هم چشم های او را نبیند که خیس شده بودند.
میرزاخان گفت :(واسه همینه که نمی تونم درست نفس بکشم؟)
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.