

انتشارات چشمه منتشر کرد:
همين ها، اين ها، نمي بيني شان؟ تو نميبيني؟ همه هستند، همه هستند. نمي بيني شان؟ کفن و قمقمه، نگاه کن! «تشنه اي، تو تشنه اي برادرم، بنوش آب! نگاه کن! چه رستخيز روشني. کلاه خود و چکمه و يراق. يکي به آفتاب ميدهد سلام، يکي به آب، يکي به آسمان نياز ميبرد، يکي به خاک، يکان يکان بروز مي کنند، از پناه خاک، از شگفت هاي دره اي هلاک، از حوالي و حدود تپه هاي تاک، تپه ها و تنگه هاي کهنه و عميق، پوده و عتيق، از درون خاک، از مغاک ها، مثل رويش و شکفتن عجيب سنگ ها و خارها. پوست پوست هاي خاک مي شکفت و مي شکفت از آن کسي- تني تني که با کفن، تني که بي کفن، بيرقي به دست يا نشانه اي به نوک نيزه اي. تک پاره اي نشان رايتي پاره ژنده اي؛ ژنده اي سياه، ژنده اي سپيد، ژنده اي کبود، سبز، ارغواني و بنفش و سرخ و هرچه رنگ؛ رنگ ها پريده رنگ... .
فروشگاه اينترنتي 30بوک











شاید بپسندید














از این نویسنده













