

انتشارات سوره مهر منتشر کرد:
همه چيز از همان ماجراي چند روز پيش شروع شد.دختر خانمي که ما اصلا نجاتش نداديم اما دوست داشت ما را قهرمان بداند،اسمش آتنا بود و از مامان شماره گرفته بود.دو روز پيش مادر آتنا تماس گرفت و از مامان شماره گرفته بود.دو روز پيش مادر آتنا تماس گرفت و از مامان تشکر کرد مامان هم مدام لابه لاي حرفهايش چشمکي به من مي زد و مي گفت:«راستش ما که کاري نکرديم؛همه ش کار حامد جان بود که اتفاقا الان يداره پايان نامه شو مي نويسه.»مامان گوشي را که قطع کرد لبخندي زدو گفت:«حامد،باور کن ازت خيلي خوشش اومده.»
من که در اين شرايط بيشتر مي پسندم که استاد راهنماها و داور هاي دفاع از پايان نامه از من خوششان بيايد تا بدون ايراد گرفتن ها اجاه بدهند دفاع کنم،ترجيح مي دهم چيزي نگويم.از همان لحظه بابا و مامان به طور مستقيم و غير مستقيم مي خواهند به من پيام بدهند.مثلا بابا موقع نماز بعضي جاها ي قنوت را عمدا با صداي بلندي مي گويد:«ربنا آتنا في الدنيا حسنه...»
فروشگاه اينترنتي 30بوک




شاید بپسندید














از این نویسنده













