

دردسرهای پسامدرنیسم
انتشارات بازتاب نگار منتشر کرد:
فلسفه ي هنر اروپايي سال هاست که از مطالعات جامع و پردامنه ي استفان مورافسکي در فلسفه و تاريخ و نظريه ي هنر بهره برده است. مورافسکي فيلسوفي است که بيش از هر چيز به بهبود موقعيت انسان مي انديشد و معتقد است فلسفه تاجايي معنا دارد که در خدمت اين هدف و هشدار نسبت به نيازهاي آن باشد. براي مورافسکي، هر ايده ي تازه و هر تازه ي رسيدن به آن بايد ابتدا آزموني را از سر بگذراند که ربط آن را با موقعيت ها و امور مبرم زندگي انسان اثبات کند. پسامدرنيه، و بيش و پيش از همه پسامدرنيسم –يعني دست آوردهاي نظري و عملي آن در تمامي جنبه هاي فرهنگي و اخلاقي و هنري- نيز از اين آزمون مبرا نيست. او در اين کتاب مي کوشد مدرنيسم را به شيوه يي عرضه کند که درک تقابل آن با پسامدرنيسمي که او را مي شناسد آسان تر شود، و پرسش هايي را به ميان مي کشد که معتقد است خردورزان دنياي انگليسي زبان به اندازه ي کافي در آن تعمق نکرده اند.
(ماجراجويي پسامدرنيسم را به دليل تبعيت از وضعيت موجود مثبت نمي دانم. رقص روشنفکرانه پيرامون بت هاي جديد، رقصي که همه ي بنيادها را به کناري مي نهد و مصرف گرايي پيروزمند را ستايش مي کند، از نظر من مذموم است و بنابراين نمي توانم ناظر خاموش اين جهش تازه ي فرهنگي باشم. پس بگذاريد مبارزه ي من با پسامدرنيسم هم چون واکنش گريزناپذير دن کيشوت در برابر اين همه سانچوپانزا قلمداد شود. اما مگر نشانه هاي بيماري فرهنگ و تمدن در آستانه ي هزاره ي بعدي چيزي جز اين به ما مي گويند که از مخالف خواني دن کيشوت وار گريزي نيست؟)
فروشگاه اينترنتي 30 بوک
شاید بپسندید














از این مترجم













