

همراه خالد از فرودگاه خارج شدند. انتظار داشت كه خونوادهي خالد براي استقبال از عروسشون به فرودگاه بيان ولي خبري نبود. خالد با دست به مردي كه كنار ماشينش براي پيدا كردن مسافر ايستاده بود اشاره كرد. به زبان عربي باهاش صحبت كرد. بعد از اينكه چمدان كوچك وفا رو پشت ماشين و در صندوق عقب جا داد با هم سوار ماشين شدند. فضاي داخل ماشين با كولر خنك و سرد شده بود. وفا براي اين كه خنكي رو بيشتر احساس كنه شال نازك روي سرش رو با دست تكون داد. با اين كارش خنكي ميان موهاي سياه بلندش كه با كش از پشت سر بسته بود رفت و كمي از سر دردش رو كاست. خالد سرش رو به طرف وفا خم كرد و در حاليكه چشمهاي ريز و سياهش برق ميزد گفت: - اگه دوست داري روسريت رو بردار. وفا سرش رو تكون داد و گفت: - نه، اينطوري راحتم. خالد دوباره سرش رو صاف كرد و با راننده به زبان عربي مشغول حرف زدن شد. فكرها و چراهاي زيادي ذهن وفا رو پر كرده بود، مگه خالد نميگفت كه پدر و مادرش از اينكه عروسشون ايراني هست خيلي خوشحال شدن پس چرا به استقبالش نيومدن؟ مگه خالد نميگفت كه وضع مالي خيلي خوبي داره، پس چرا اونها به جاي اينكه سوار ماشين شخصي خالد بشن سوار تاكسي مخصوص فرودگاه شدن؟ تعجبش وقتي بيشتر شد كه راننده ماشين رو مقابل يه هتل بزرگ نگه داشت. ديگه نتونست خودش رو نگه داره و رو به خالد كرد و با تعجب گفت: - اينجا كجاست؟ خالد لبخندي زد و گفت: - اينجا يكي از هتلهاي معروف دبي هستش؛ مطمئنم وقتي داخلش رو ببيني خيلي خوشت مياد. وفا بيحوصله پرسيد: - خالد، مگه قرار نبود بريم خونهي خودت، پيش خونوادت؟ تو كه ميگفتي اونها منتظرمون هستن! خالد در حاليكه از ماشين پياده ميشد گفت: - چرا گفتم، فعلا بيا پايين بهت توضيح ميدم. يكي از كارگرهاي هتل كه انگار خالد رو هم خيلي خوب ميشناخت جلو اومد و بعد از سلام و احوالپرسي عربي با خالد چمدان وفا رو از دستش گرفت و نگاه تأسف بار و وقيحانهاي به سر تا پاي وفا كرد و از اونا دور شد، ولي وفا اونقدر ذهنش درگير بود كه متوجه نوع نگاه اون مرد نشد و صورتش رو به طرف خالد چرخوند و پرسيد: - خُب حالا بگو ببينم چرا منو آوردي هتل؟ قرار ما اين نبود خالد! خالد كه فهميده بود نميتونه به اين راحتي از زير جواب دادن به سؤال وفا در بره ايستاد و رو به وفا كرد و گفت: - من به خونوادم گفتم كه فردا تو رو پيششون ميبرم. اونها براي فردا برنامه ريزي كردن نه امروز. وفا دقيقتر به چهرهي خالد نگاه كرد يعني واقعاً انتخابش درست بود. خالد بلوز براق و نازك سفيد بدن نمايي با شلوار خوش دوخت همرنگ بلوزش به تن داشت كه هيكلش رو خيلي درشتتر نشون ميداد. خالد وقتي ترديد او رو ديد نزديكترش رفت و در حاليكه ساعتش رو نشون وفا ميداد گفت: - عزيز من، الان ساعت هفت شبه تا يه دوش بگيري و شام بخوري وقت خواب شده. خوب فردا صبح هم كه قراره بريم خونهي ما پيش خونوادم. وفا از فكر اينكه شب رو تنها با خالد توي هتل بگذرونه چهارستون بدنش لرزيد و با ترس گفت: - نه خالد، امكان نداره! من هتل نميام. همين الان منو ببر پيش خونوادت. چمدون من كو؟ اون مرد كي بود؟ چمدون منو كجا برد؟
شاید بپسندید














از این نویسنده













