نخ قرمز به جای لب هایش

انتشارات ملکان منتشر کرد:
کمي که جلوتر رفتيم و به مقابل آسياب قديمي رسيديم، همچنان من در صف جلو بودم که صداي شليک گلوله بلند شد؛ تا آن زمان صداي شليک گلوله را نشنيده بودم. من نگاه کردم، ديدم محمدرضا غريب بلوک که در کنار من بود به زمين افتاد. خودم را کنار ديوار کشيدم. دو نفر از بالاي پشت بام تيراندازي مي کردند. يکي از آنها کلت در دست داشت و ديگري تفنگ دو لول. مردم متفرق شدند و لي هنوز از روي پشت بام صداي تيراندازي مي آمد. برادران قدرت الله جلالي، سيد علي مطهري و محمدرضا گيلان براي متوقف کردن تيراندازي از در پشت خانه ي آنها وارد راه پله شدند تا بالاي بام رفتند که خلع سلاحشان کنند. کمي که گذشت آنها قدرت الله جلالي را از پشت مورد اصابت قرار دادند و او از پله ها پايين افتاد. برادر قدرت، حاج عبدالله جلالي او را به دوش گرفت و به طرف بهداري دويد. بيشتر داد مي زدند؛ (کشتند، کشتند!) و اشک هايش جاري شده بود.
فروشگاه اينترنتي 30 بوک