نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات نیماژ منتشر کرد:
زنگ بالای در صدا كرد. حبیب، چای خشك توی دهانش میریخت. بلند شدم و رفتم دم در. مامور با تحكم پرسید: «اینجا چی كار میكنی؟» ـ نگهبانم. ـ این پسره پیش شما كار میكنه؟ ـ كارت اقامتم را گرفته بودم جلوی سینهام. سربازی پشت فرمان بود و داشت سر و ته میكرد. دستهای ناصر را از پشت، دستبند زده بودند. یك لنگه شلوار سه خطش سریده بود پایین و آن یكی تا ساقش بالا بود. نگاهش پر از التماس و خواهش بود. رو كردم به مامور: ـ تا حالا ندیدمش.
مامور زد پس کله ی ناصر. سمند دور زده بود و چند قدم جلوتر ایستاده بود. از اگزوزش بوی بنزین خام می آمد و دود چراغ نفتی. مامور، گوشه ی تیشرت قرمز ناصر را گرفت و دنبال خودش کشید. دست هایش را از پشت دیدم. پنجه هایش باز بود. مثل بال کبوتری که می خواهد پر بگیرد. حبیب از کنارم آرام سرید. بی آنکه مامور ببیند. گوشی و یک مشت پول چروک و لول شده را گذاشت توی مشت ناصر و خزید تو. مامور، ناصر را انداخت روی صندلی عقب و خودش جلو نشست. نور قرمز باز چرخید توی کوچه. از دیوارها گذشت. از بین درخت های کاج گذشت. صورت عادل را قرمز کرد و گم شد تو تاریکی پشت برج. بعد سمند، پت پت کنان سربالایی کوچه را سینه خیز بالا رفت.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.