اولین بار که مراد بدقولی کرد یک هفته بعد از جشن نامزدیشان بود. جشن که نه، مادر ترانه پدر و مادر مراد و برادرهای دوقلویش را به شام دعوت کرده بود، با دایی ترانه که تنها قوم و خویش نزدیک و زندهٔ ترانه و مادرش محسوب میشد. قرار بود مراد شش عصر بیاید دنبال ترانه بروند سینما.
چقدر این داستانها صمیمی و دوستداشتنی و خودمونی بودن. داستانها البته موضوع و درگیری خاصی نداره و زندگی روزمرهست اما شروعشون که میکنی دیگه نمیتونی زمین بذاری، یک جور گیرایی عجیب و خاصی دارن.
کتاب طعم گس خرمالو پنج داستان، از پنج زن مختلفه که زندگی خودشون رو میگذرونن و سعی میکنن هویت خودشون رو حفظ کنن و نویسنده نشون میده تغییر و تحول جامعه چطور روی این زنان تأثیر میذاره.
داستانهاش کوتاه، شیرین و بهیادموندنی بود و من واقعاً دوستشون داشتم. البته من رمان چراغها را من خاموش میکنم رو هم خوندم و واقعاً دوستش داشتم. حتماً بخونیدش هر داستانش یهذره ازتون وقت میگیره.